فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
در ازل سوز محبّت در دل ما جا گرفت
از دل ما بود هر جا آتشی بالا گرفت
داشتیم امشب حدیث روی جانان بر زبان
در میان برجست شمع و از زبان ما گرفت
پیش ازین هرگز متاع جلوه این قیمت نداشت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
یک نفس خود را ز غم آزاد میباید گرفت
صرفهای از عمر بیبنیاد میباید گرفت
حلقة فتراک را در گوش میباید کشید
سرمه از گرد ره صیّاد میباید گرفت
ذوق خندیدن گرت انگشت بر لب میزند
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
یاد او در سینه کردم جامه بوی گل گرفت
دم زدم از زلف او هنگامه بوی گل گرفت
از صریر کلک، صوت عندلیب آید به گوش
بسکه در تحریر نامت خامه بوی گل گرفت
جوش بلبل بر کبوتر جلوة پرواز بست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
تا گریبان من اینک گرد دامانم گرفت
خاک دامنگیر غم آخر گریبانم گرفت
شهسوار غم که جز من مرد میدانی نداشت
در کمینم کرد تا آخر به میدانم گرفت
من که جنگ روبرو با عشق کردم سالها
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
گلستان از خندهاش طرح گل خندان گرفت
نوبهار از جلوهاش سامان صد بستان گرفت
شعلهای هر جا که در بزم محبَّت شد بلند
سوخت ما را دل اگر پروانه را دامان گرفت
هستی عاشق حجابی بود پیش راه وصل
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
غنچه را دور از لب لعلت دل از گلشن گرفت
بیرخت گل، گونه از رخسار زرد من گرفت
کاشکی یک لحظه سودای مرا کردی علاج
آنکه از بادام چشمم سالها روغن گرفت
چهره در خون شست او هم گرچه خون من بریخت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
چون نیاز ما و ناز او به هم درمیگرفت
سوختن ما از سر و او گرمی از سر میگرفت
ما و او در مجلسی رخساره گلگون داشتیم
کافتاب از حسرت آنجا چهره در زر میگرفت
با عتاب او نیاز گرم ما تابی نداشت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
میفزاید عشق من هر دم چو حسن کاملت
کم شود صبر از دلم هر روز چون رحم از دلت
کُشتة ناز ترا آرام نبود بعد مرگ
در قیامت مضطرب از خاک خیزد بسملت
گر دلت سنگست من هم آتشم، پردور نیست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
زان برون زد دلبر من بارگاه از شش جهت
تا توان کردن به سوی او نگاه از شش جهت
وه که شد بر عضو عضوم ناتوانیها محیط
ضعف بر من همچو مرکز بست راه از شش جهت
بیجهت را در جهت جستن طریق عقل نیست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
درنخواهد داد تن بیماری ما در علاج
گو دماغ خود مسوز اینجا مسیحا در علاج
در فراق خویش ما را اندک اندک خوی ده
درد عشق است این و میباید مدارا در علاج
از مداوای طبیبان جانم آسایش نیافت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
سرو نتوانست لاف قامتش از پیش برد
هرزه در پیش جوانان آبروی خویش برد
همچو ترکش پر برآوردم ز تیر ناز او
هر چه گویم، لذّت پیکان او دل بیش برد
کوه را فرهاد از جا کند و خسرو مزد یافت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
ذوق دیدارست کامی کز جهان دل میبرد
زاهد از دنیا نمیدانم چه حاصل میبرد!
دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست
موج آخر کشتی خود را به ساحل میبرد
ابلهان را درک ذوق عشوة دنیا کجاست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
بسکه آرام از نگاهش بیمحابا میپرد
رنگ از رخسارة مرغان دیبا میپرد
در محیط عشقم از بیم خطرناکی چه باک
کشتی شوقم به بال موج دریا میپرد
نامة گمگشتگان بر بال عنقا بستهاند
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
گر نسیم صبحگاهی گلستان میپرورد
بوی زلف یار را نازم که جان میپرورد
خوبی آن گل خدادادست نه کار بهار
این چمن را آبِ دست باغبان میپرورد
نالهام را گر کند شاخ گل حسرت رواست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
گفت و گو یک حرف را تفسیر نتوانست کرد
خامشی هم نکتهای تقریر نتوانست کرد
من که بر بال ملک دام نظر میافکنم
همّت من یک پری تسخیر نتوانست کرد
عمر در خدمت به سر بردیم و مردودِ دریم
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
خویش را بر آب و بر آیینه تا اظهار کرد
آب را آتش زد و آینه را گلزار کرد
مژده چشمِ دل براهِ مصرِ خواهش را که باز
اینک آن آشوب کنعان روی در بازار کرد
عمرها آسوده بودم در شکر خواب عدم
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
بیتو تا ره بر غبار خاطر غمناک کرد
نالة من خاکها در کاسة افلاک کرد
سر به گردون گر رسد افتادگی دستار ماست
آتش مادر تواضع سجده پیش خاک کرد
آب عصمت میچکد از ساغر سرشار ما
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
کثرت غم در دلم بر یاد او جا تنگ کرد
کار بر خود تنگ کرد آن کو دل ما تنگ کرد
هم زما فرهاد درر شکست و هم مجنون به تاب
نالة ما بر عزیزان کوه و صحرا تنگ کرد
با شکوه دل فلک گنجایش جولان نیافت
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
گفتگوی چشم جادویی مرا دیوانه کرد
همزبانیهای ابرویی مرا دیوانه کرد
گیسوی زنجیر، عاقل میکند دیوانه را
حلقة زنجیر گیسویی مرا دیوانه کرد
رام با دیوانه میشد پیش ازین آهو ولی
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
گفتمش صد بار و ترک صحبت دشمن نکرد
طفل بازیگوش من گوشی گوشی به حرف من نکرد
ذوق پیراهن دریدن را به کام دل ندید
هر که را چاک گریبان رخنه در دامن نکرد
عاشقان را تیرهبختی سایة بال هماست
[...]
