بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۵
دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من
قلقلی دزدیده است این بحر از مینای من
نیست خالی یک کف خاک از غبار وحشتم
چون نفس میجوشد از هر دل تپیدنهای من
غنچه را جز شوخی رنگ آفتی دربار نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۷
گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من
کیستگردد مانع انداز از خود رفتنم
شمع مقصد میشود چون شمع خار پای من
گر همه افسون جاهم بستر آراییکند
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من
ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من
مست دردم ساز و برگ انتعاشم ناله است
بی شکستن برنیاید باده از مینای من
فصلی از باب شکست رنگ انشا کرده ام
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۷ - در مدح شجاع السلطنه حسنعلی میرزا
رود آمون گشت هامون ز اشک جیحونزای من
رشک سیحون شد زمین از چشم خون پالای من
اردی عیشم خزان شد وین عجب کاندر خزان
لاله میروید مدام از نرگس شهلای من
دیدهٔ من اشک ریزد سینهٔ من شعلهخیز
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - وله
تا که چون تیر از کمان رفت آن بت رعنای من
دور از ابرویش کمان شد قد تیر آسای من
چشم من دریا و زلفش عنبر سارا و لیک
غایب از دریای من شد عنبر سارای من
تا چه کردم من باین گردوی مینائی که باز
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - مطلع ثانی
کیستم من آنکه بوسد آسمان غبرای من
به ز امروز است از الطاف حق فردای من
گیرد اسیاف ملوک اندر غلاف از بیم زنگ
از غلاف آید برون چون صارم برای من
رای من سازد شب دیجور را روشن چو روز
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در شکایت از روزگار و منقبت حیدر کرار صلوات الله و سلامه علیه
بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من
بسته شد راه نفس بر منطق گویای من
گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین
غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من
مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
شد از آن روزی که صحرای جنون ماوای من
کرد شهوت همچو قیس عامری سودای من
آنکه در ملک جنون سر داد مجنون را چو من
محو و حیرانست پیش طلعت لیلای من
بارها راند از در خویشم ولیکن عاقبت
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
السلام ای باغ رویت «جنت المأوا» ی من
السلام ای تار گیسویت شب یلدای من
السلام ای گوشه محراب طاق ابروت
در دو عالم قبله ی من، مسجد الاقصای من
السلام ای گشته در دور خط و خال لبت
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
از تغافل ساقی سرمست بی پروای من
خون دل ریزد بجای باده در مینای من
مفلسان را گر مِی و مطرب نباشد گو مباش
سینۀ من بربط من اشک من صهبای من
صد هزاران سرو را پامال خاک ره کند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
آه از جوش صفای طبع معنیزای من
زنگ غم آیینهسان بگرفته سر تا پای من!
عاقبت از دست نیرنگ زلیخای قدر
گوشه زندان محنت شد چو یوسف جای من!
مهر راحت دشمنم گردیده از بخت سیه
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵۹ - شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
بر نخیزد یک شرار از حکمت نازای من
چون تمام افتد سراپا ناز می گردد نیاز
قیس را لیلی همی نامند در صحرای من
بهر دهلیز تو از هندوستان آورده ام
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - آسمان پیما
چون به پشت آسمانپیما برآمد پای من
آسمانی گشت طبع آسمانپیمای من
عاقبت هم خود به سوی آسمان پویا شدم
بس که پویا گشت از آن سو فکرت جویای من
عاقبت این دل مرا چون خویشتن شیدا نمود
[...]