گنجور

 
بیدل دهلوی

گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من

رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من

کیست‌گردد مانع انداز از خود رفتنم

شمع مقصد می‌شود چون شمع خار پای من

گر همه افسون جاهم بستر آرایی‌کند

خواب نتوان یا فتن بر اطلس دیبای من

همچو دریا خار خارم را جگر می‌افکند

ناخنی چون موج اگر می‌بالد از اجزای من

عمر ها شد انفعال از آستانت می‌کشم

کاش نقش سجده‌ای می‌بست سر تا پای من

بر امید حلقهٔ آغوش فتراک کرم

داد دامان دعا هم دست ناگیرای من

آنسوی اندیشه‌ام هنگامه ساز خامشی است

جهد آن دارم‌ که دل هم نشنود غوغای من

تا نفس پر می‌زند دل محو اسباب است و بس

رشته‌ها بسیار دارد گوهر دربای من

نشئهٔ شور دماغم پر بلند افتاده است

می‌درد چون صبح جیب آسمان سودای من

بی‌نیاز دستگاه وحشت است آزادی‌ام

زحمتی چیدن ندارد دامن صحرای من

چون سپندم چشم زخم است انتظار سوختن

آتش دل‌گر نپردازد به حالم وای من

بیدل ازکیش نفس سرمایگان دیگر مپرس

نیست غیر از نیستی دین من و دنیای من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم

کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مولانا

پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من

غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها

ای فکنده آتشی در جمله اجزای من

در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی

[...]

نسیمی

آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من

ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من

آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع

کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من

اتحاد عین و غین عالم سر حروف

[...]

حسین خوارزمی

ماه من چون آگهی از ناله شب‌های من

رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من

زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل

سوختم پروانه وار و نیستت پروای من

گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا

[...]

محتشم کاشانی

با وجود وصل شد زندان حرمان جای من

برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من

باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد

دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من

سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه