گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

رحمتش با بی گناهان کی کند فردا نگاه

می برد دل های ظلمت دیده را چشم سیاه

همچو ساقی ای کرام الکاتبین بردار دست

نامه ام چون ساغر می شد لبالب از گناه

دل عجایب طاق ابرویی نشیمن کرده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه

در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه

سعیدا
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

زهرگان برج زهرا را بس این روز تباه

آه آه خود چه گردانی سیاه

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۰

 

یوسف یعقوب دانم رست از زندان چاه

شست بر ایوان جاه

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

از مژه و از سینه آنان را که ماهی تابه ماه

از گناه برده بر ایشان پناه

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۴

 

یوسف مصر ولایت را درافکندی به چاه

آه آه در جزای این گناه

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

شکر گویم یا شکایت از تو ای شاه سیاه

ما تو تابنده ماه من همان در خوابگاه

آه بر لیلا چه رفته تا نیاید در حشم

بسته راه او مگر مجنون زخیل اشک و آه

گر براه مصر بینی ساربانا چشمه ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵

 

خصم با انبوه لشکر آمد و خیل سپاه

الغیاث ای دیده و دل الغیاث ای اشک و آه

آه من بگذر زماه و اشک من ماهی بگیر

گر گرفته لشکر اعدا زماهی تا بماه

کعبه ای دل بود خصم دغا اصحاب فیل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۳ - د‌ر ستایش جناب اشرف امجد صدراعظم دام‌ظله و جناب جلالت مآب نظام ا‌لملک دام شوکته ‌گوید

 

صدراعظم آفتابست و نظام‌الملک ماه

آسمانِ این دو نیّر چیست خاک پای شاه

آن پدر را از نطاق‌کهکشان شاید کمر

وین پسر را بر مدار فرقدان سایدکلاه

صدهزاران باره‌گیرد آن پدر با یک قلم

[...]

قاآنی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - وله

 

ساخته کاخی سپهسالار بهر جشن شاه

پایه اش بر پشت ماهی سایه اش بر روی ماه

هر رواقش را هزاران نه رواق اندرکنف

هر ستونش را هزاران بیستون اندر پناه

چشم بیضا را ز روی اتصال او سپید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳ - وله

 

گرد اردو و از قراولهای شه مریخ گاه

نگذرد آنجا زبیم از وهم اگر افتد کلاه

آسمانرا بی اجازت بر امیری نیست راه

هرشبی گردد زمین چون چرخ پر خورشید و ماه

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۰ - در استغاثه به حضرت امام زمان ارواح العالمین له الفداء

 

نیست ما را غیر شرم و خجلت از جرم و گناه

تیره شد روز خفید جمله از روی سیاه

عفو عام خویش را نمای شاهد عذرخواه

جا به تخت جاه کن ای یوسف کنعان ز چاه

صامت بروجردی
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » شام ایران روز باد

 

بر کران گلشن تبریز آتش درگرفت

از نسیم جور شاه

کشت از آن آتش که ناگه اندران کشور گرفت

خون مسکینان تباه

چون ز مردی و دلیری ره برآن لشکر گرفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

گنجی آمد در کفت بیش از سپهرش فر و جاه

صیت قدر و حشمتش بگذشته از ماهی و ماه

خسروان کرده در او از دیدهٔ حسرت نگاه

حدش از آنسوی دجله تا بدین سوی هراه

دست اندر دست مانده تاکنون از دیرگاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

خود چنین بودند آن شاهان با تاج و کلاه

ملک را آری ملک باید چنین دارد نگاه

گنج بخشودند و افزودند بر خیل و سپاه

ملک بگرفتند و بربستند بر بیگانه راه

تا به هنگام محمد، خسرو خوارزم شاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

زان سپس ضبط خراسان کرد و شد سه‌ری هراه

وز پس ضبط هری در طوس جست آرامگاه

ناگهان اشرف به سمنان زاصفهان پیمود راه

نادر و طهماسب شه رفتند زی اوکینه‌خواه

هم به مهماندوست رویارو شدند آن دو سپاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

شه‌*‌ر شد سرمست می از سادکان شد کامخ‌راه

همچنان سرگرم بد زآغاز شب تا صبحگاه

نیز نادر با امیران و بزرگان سپاه

آمد و بنمودشان وضع درون بارگاه

جملگی دیدند آن کار بد و حال تباه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

جانشین بد شه محمد زادهٔ عباس شاه

زانکه عهد روس و ایران بد بر این معنی گواه

لیک فرزندان شه بودند اندر اشتباه

هریکی خود را شهی خواندند با خیل و سپاه

ظل سلطان شد علی‌شاه و به‌ری برشد به گاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

این شنیدم کز پس سی سال شاهی گفت شاه

کای دریغا از چه رو کردم اتابک را تباه

باد بر زخمش پس از سی سال خو‌رد و کرد آه

وز حدیث بی‌وزیر یک گشت خستو بر گناه

یافت کز بیزمارک‌، زی پاریس برد آلمان سپاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » کار ایران با خداست

 

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه

خون جمعی بی گناه

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode