گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

جز هوای وصل تو در سر هوس نبود مرا

گر کنی پروای من پروای کس نبود مرا

بسته جان احرام کوی توست و قالب محملش

جز دل نالان درین محمل جرس نبود مرا

مست می گردم به دور لعل تو در شهر و کوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

پیش قدت دست خدمت بسته هر سروی که هست

دست بسیار است جان من بلی بالای دست

میل طوبی کرد زاهد گرچه بالای تو دید

آری آری مایل پستیست همتهای پست

مستی از میخانه می زد دست و می گفت این سرود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

واله عشق تو را تمییز خار از گل کی است

دید دیوانه بهار خرم و گفتا دی است

آتشین گلهای داغت بر دل از هم نگسلد

نوبهار حسنی و گلهای تو پی در پی است

محرم وصفت نمی بینم زبان و گوش خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بلبلا هر شب تو را این ناله های زار چیست

لحنهای خوش ز منقارت چو موسیقار چیست

هر سبق کز دفتر گل خوانده ای چون یاد توست

ز اول شب تا دم صبح این همه تکرار چیست

گر نیی موسی و بستان وادی ایمن تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

شیوه عقل از دل دیوانه بیرون کردنیست

ناموافق هرچه هست از خانه بیرون کردنیست

هرچه شد در دل گره از مصلحت بینی عقل

از درون با نعره مستانه بیرون کردنیست

گر کند مشاطه مویی بر تو کج از دست او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

رند دردی کش که با می دارد ایمانی درست

در ازل بسته ست با پیمانه پیمانی درست

در لباس شیشه تا می جلوه گر شد کم گذاشت

خلعت تقوا و توبه بر مسلمانی درست

گر دهد لب نوجوانی می ندانم چون گزم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

طالب علم نظر شو خود جز این تحصیل چیست

حاصل تحصیل دیگر غیر قال و قیل چیست

چندراه کعبه پیمودن درآ درمیکده

جام مالامال گیر این گام میلامیل چیست

مجلس دردی کشان بی نقل ماند ای محتسب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

ساقیا دور فلک منشور عید آورده است

ماه نو میخانه را زرین کلید آورده است

ساغر عشرت که شد در سلخ شعبان ناپدید

غره شوال باز آن را پدید آورده است

عید داده عاشقان را مژده یوم جدید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

باغبان می خواست برد شاخی از سرو بلند

دید کو ماند به قدت اره در نرمی فکند

تا لبت را دیده ام هرگز نرفته ست از دلم

نی بدین چسبندگی شهد است نی جلاب قند

می نگویم چون سپند و آتش است آن خال و رخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

در دیار مصر اگر یوسف رخی پیدا شود

در خراسانم دل از سودای او شیدا شود

ور رسد اینجا خبر کافروخت شمعی رخ به شام

جان من پروانه سان از شوق ناپروا شود

کیست جز من آن کز اول پای در غوغا نهد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

تیر مژگان کان دو چشم خوابناک انداختند

در دل عشاق محنت دیده چاک انداختند

نقد دل نامد به کف گرچه پی آن گمشده

آن رخ و زلف غبارآلوده خاک انداختند

بویی از میخانه زد بر ساکنان صومعه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند

کشته آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند

شویم از خون جگر گر صد رقم هر دم قلم

جز خیال خط او بر لوح ادراکم زند

گرچه باغی ام خزان دیده، شوم رشک بهار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد

زان گل راحت دمد چون از کف یاری رسد

چون به سیلی رانیم خواهم که دارم دیده پیش

لیک ترسم کز مژه بر دستت آزاری رسد

برکسم نبود حسد جز آنکه چون خواهد دلش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

دوستان از ناله زارم صدایی بشنوید

وز خروش سیل اشکم ماجرایی بشنوید

مجلس انس است دور از وحشت بیگانگان

ز آشنایی داستان آشنایی بشنوید

شرح اسراری که شاهان محرم آن نیستند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

چون رسوم شاهی از دور فلک بنیاد شد

از دو سلطان احمد این ویرانه کاخ آباد شد

دارد این خرم ز آب تیغ باغ داد را

آنچنان کز آب جام آن رونق بغداد شد

چون کشید این خوان جود و مکرمت گرد جهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

بر سر از چتر مرصع سایه ات می گستردند

یا تماشا را ملایک بافته پر در پرند

پرسش حال اسیران می کنی گاهی ز دور

با رقیبانت همی بینند و خونی می خورند

افکنی سرهای مشتاقان به ره تا دیگران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار

یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار

دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش

ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر

گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

فصل دی کوته بود ساقی برای عیش روز

رشته گیر از شمع و از شب وصله ای بر روز دوز

از فروغ فضله شهدم چه حاصل فضل کن

وز رخ شاهد حریم مجلسم را برفروز

در جوانی بود سجده پیش شاهد عادتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش

می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش

وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران

دمبدم در گوش هوشم گوید این معنی سروش

روی همت کی کند در مسند تمکین شاه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

چون نهفتی آن دو رخ بگشا لب خندان خویش

جلوه ده بر بیدلان یک غنچه از بستان خویش

کس رطب بی خسته کم دیده ست لب از من مدوز

تا که سازم آن رطب را خسته از دندان خویش

مردم از پیراهنت دیدن چه حاجت زخم تیغ

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode