تیر مژگان کان دو چشم خوابناک انداختند
در دل عشاق محنت دیده چاک انداختند
نقد دل نامد به کف گرچه پی آن گمشده
آن رخ و زلف غبارآلوده خاک انداختند
بویی از میخانه زد بر ساکنان صومعه
جویها در صحن آن کندند و تاک انداختند
کم طلب اشک نیاز از دیده آلودگان
زانکه این گوهر به دامنهای پاک انداختند
شد دو چشمت غمزه زن در خاک و خون غلطید دل
مرغ مسکین را به زخمی در طپاک انداختند
بر مغان بویی زد از لعل لب میگون تو
صیت میخواری درین دیر مغاک انداختند
دست زد جامی به مسکین صولجان آن سوار
همچو گویش سر به میدان هلاک انداختند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.