گنجور

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

 

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

بود شاهی در زمانی پیش ازین

ملک دنیا بودش و هم ملک دین

اتفاقا شاه روزی شد سوار

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را

 

شه چو عجز آن حکیمان را بدید

پابرهنه جانب مسجد دوید

رفت در مسجد سوی محراب شد

سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی

 

از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلک آتش در همه آفاق زد

مایده از آسمان در می‌رسید

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند

 

دست بگشاد و کنارانش گرفت

همچو عشق اندر دل و جانش گرفت

دست و پیشانیش بوسیدن گرفت

وز مقام و راه پرسیدن گرفت

پرس‌پرسان می‌کشیدش تا به صدر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند

 

قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند

بعد از آن در پیش رنجورش نشاند

رنگ روی و نبض و قاروره بدید

هم علاماتش هم اسبابش شنید

گفت هر دارو که‌ایشان کرده‌اند

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک

 

گفت ای شه خلوتی کن خانه را

دور کن هم خویش و هم بیگانه را

کس ندارد گوش در دهلیزها

تا بپرسم زین کنیزک چیزها

خانه خالی مانْد و یک دَیّار نَه

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸ - دریافتن آن ولی رنج را و عرض کردن رنج او را پیش پادشاه

 

بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد

شاه را زان شمّه‌ای آگاه کرد

گفت تدبیر آن بوَد کان مرد را

حاضر آریم از پی این درد را

مرد زرگر را بخوان زان شهر دور

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

 

شه فرستاد آن طرف یک دو رسول

حاذقان و کافیان بس عَدول

تا سمرقند آمدند آن دو امیر

پیش آن زرگر ز شاهنشه بَشیر

«کای لطیف استاد کامل معرفت

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد

 

کشتن آن مرد بر دست حکیم

نه پی اومید بود و نه ز بیم

او نکشتش از برای طبع شاه

تا نیامد امر و الهام اله

آن پسر را کش خضر ببرید حلق

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان

 

بود بقالی و وی را طوطیی

خوش‌نوایی سبز و گویا طوطیی

بر دکان بودی نگهبان دکان

نکته گفتی با همه سوداگران

در خطاب آدمی ناطق بدی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب

 

بود شاهی در جُهودان ظلم‌ساز

دشمنِ عیسی و نصرانی گُداز

عهدِ عیسی بود و نوبتْ آنِ او

جانِ موسی او و موسی جانِ او

شاهِ اَحْوَل کرد در راهِ خدا

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را

 

او وزیری داشت گَبْر و عِشوِه دِه

کو بَر آبْ از مَکر بَر بَستی گِرِه

گفت: تَرسایان پناهِ جان کُنند

دینِ خْوَد را از مَلِک پنهان کنند

کم کُش ایشان را، که کشتنْ سود نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴ - تلبیس وزیر بانصاری

 

پس بگویم من به سِر نصرانیم

ای خدای رازدان می‌دانیم

شاه واقف گشت از ایمان من

وز تعصب کرد قصد جان من

خواستم تا دین ز شه پنهان کنم

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵ - قبول کردن نصاری مکر وزیر را

 

صد هزاران مرد ترسا سوی او

اندک‌اندک جمع شد در کوی او

او بیان می‌کرد با ایشان براز

سر انگلیون و زنار و نماز

او به ظاهر واعظ احکام بود

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را

 

دل بدو دادند ترسایان تمام

خود چه باشد قوت تقلید عام

در درون سینه مهرش کاشتند

نایب عیسیش می‌پنداشتند

او به سِر دجال یک چشم لعین

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را

 

گفت لیلی را خلیفه، کان توی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی!

گفت خامش، چون تو مجنون نیستی

هر که بیدارست او در خواب‌تر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۸ - بیان حسد وزیر

 

آن وزیرک از حسد بودش نژاد

تا به باطل گوش و بینی باد داد

بر امید آنک از نیش حسد

زهر او در جان مسکینان رسد

هر کسی کو از حسد بینی کند

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۹ - فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را

 

هر که صاحب ذوق بود از گفت او

لذتی می‌دید و تلخی جفت او

نکته‌ها می‌گفت او آمیخته

در جلاب قند زهری ریخته

ظاهرش می‌گفت در ره چست شو

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۰ - پیغام شاه پنهان با وزیر

 

در میان شاه و او پیغامها

شاه را پنهان بدو آرامها

آخر الامر از برای آن مراد

تا دهد چون خاک ایشان را به باد

پیش او بنوشت شه کای مقبلم

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode