هر که صاحبذوق بود، از گفت ِ او
لذتی میدید و تلخی جفت او
نکتهها میگفت او آمیخته
در جُلاب ِ قند زهری ریخته
ظاهرش میگفت «در ره چُست شو»
وز اثر میگفت جان را «سست شو»
ظاهر نقره گر اسپیدست و نو
دست و جامه می سیه گردد ازو
آتش ار چه سرخرویست از شرر
تو ز فعل او سیهکاری نگر
برق اگر نوری نماید در نظر
لیک هست از خاصیت دزد بصر
هر که جز آگاه و صاحبذوق بود
گفت ِ او در گردن او، طوق بود
مدتی شش سال در هجران شاه
شد وزیر، اتباعِ عیسی را پناه
دین و دل را کل بدو بسپرد خلق
پیش امر و حکم او میمرد خلق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.