گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

چو می‌خواهد که نامم نشنود بیگانه رای من

ازو بیگانه بادا هرکه باشد آشنای من

ز رغم من به نوعی مدعی را کام می‌بخشی

که می‌خواهد باخلاص از خدای من بقای من

بکش گر درخور بخشش نیم تا کی روا داری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

با وجود وصل شد زندان حرمان جای من

برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من

باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد

دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من

سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۶

 

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من

اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو

دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من

به یاران این وصیت می‌کنم کز تیغ جور تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۶

 

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

پشت من بشکست کوه درد جان فرسای من

باز افزاید همان این درد کار افزای من

گشت چشمم ژرف دریایی وآتش خون دل

شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالای من

تخته‌ای زین نه سفینه کس نبیند بر کنار

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

این همه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار مصلای من

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

عشق تو شیرازه اجزای من

شوق تو فهرست سراپای من

بسمله گوشه ابروی تست

فاتحه شرح تمنای من

رابطه بند به بندم ز تست

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۵ - در نعت حضرت رسول (ص)

 

صبحدم چون در دمد دل صور شیون زای من

آسمان صحن قیامت گردد از غوغای من

گوش اهل آسمان و حلقه ماتم یکی است

شیونم تا برکشد آهنک هایا های من

مصر ویران کرد و رو در وادی ایمن نهاد

[...]

عرفی
 

میرداماد » دیوان اشراق » مشرق‌الانوار » بخش ۴ - مناجات

 

پیش تو داروی مداوای من

مایه سود از تو زیانهای من

میرداماد
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

چون نعش من برند برون از سرای من

محنت برهنه پای دود از قفای من

من ذره‌ای سرشته ز هیچم نه آفتاب

تا پوشد این خرابه سیه در عزای من

در دوزخ افکنید به حشرم که کرده است

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - بث الشکوی و منقبت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌اسلام

 

صبحدم چون در خروش آمد شیدای من

جرخ را بنشاند در خون چشم شب‌پیمای من

مرده بودم لیک باز انگیختندم زانکه بود

صبح رستاخیز شام این شب یلدای من

تار آن چنگم که چون مضراب غم بر من زنند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۶

 

چون نعش من برند برون از سرای من

محنت برهنه‌پای دود از قفای من

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۵

 

نگذرد روزی که از اشک جهان پیمای من

نگذرد صد نیزه بالا آب از بالای من

چرخ چون خواهد به زنجیر غمم سازد اسیر

حلقه زنجیر سازد اول از بالای من

بهر آسایش شبی نگذاشت پهلو بر زمین

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)

 

عاقبت گردید از طبع غرورافزای من

نقطهٔ قاف قناعت، دانهٔ عنقای من

درخور امید من، کامی ندارد آسمان

از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من

از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۳

 

چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من

خاک ساکن پر برون آرد ز نقش پای من

گرم رفتاری چو من دشت جنون هرگز نداشت

موی آتش دیده گردد خار زیر پای من

راست می سازد دل شبها نفس موج سراب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۴

 

بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من

سایه همچون دام می پیچد به دست و پای من

داغ حسرت جا ندارد در دل آزاده ام

این حشم برخاسته است از دامن صحرای من

زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴۴

 

به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من

قفس پر گل شود از بلبل رنگین نوای من

گران خیزند همراهان بی پروای من، ورنه

ره خوابیده را بیدار می سازد درای من

نیم بی مایه تا بر سود باشد از سفر چشمم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰۱

 

گمراه شد ز غفلت من رهنمای من

گردید میل چشم عصاکش عصای من

پیدا نشد کسی که به فریاد من رسد

در شیشه ماند باده مردآزمای من

از دست خود بود چو سبو متکا مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰۲

 

آرد به وجد سوختگان را نوای من

مردافکن است باده مردآزمای من

دلهای خامسوز چه داند که چون کباب

خون می چکد ز ناله دردآشنای من

در هر دلی که نیست در او کوه درد و غم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۳

 

به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من

که از خود آب چون دندان برآرد آسیای من

صائب تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۰