عاقبت گردید از طبع غرورافزای من
نقطهٔ قاف قناعت، دانهٔ عنقای من
درخور امید من، کامی ندارد آسمان
از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من
از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم
هست خاموشی فغان گوش استغنای من
در میان هردو دستم پرورد همچون صدف
آسمان دانسته قدر گوهر یکتای من
هست طبعم وارث تاج و نگین مهر و ماه
بی سبب نبود به گردون این همه غوغای من
با خریدار متاع خود شریکم در زیان
نیست چون گوهرفروشان آب در کالای من
هر متاعی راکه قدری هست، دلال خود است
بخت گو یاری مکن، سوداست گر سودای من
نیست عیبی از مکرر بستن مضمون مرا
چهچهه بلبل بود تکرار معنی های من
بر محک بیهوده تا کی زند گردون مرا
پاکی من همچو زر پیداست از سیمای من
از جهان دیگر چه می باید ترا ای درد عشق
پادشاه هفت اقلیمی ز هفت اعضای من
ما و دل دانیم کز دوران چه خون ها می خوریم
هم پیاله نیست کس با من بجز مینای من
شمه ای از حال امروزم اگر آگه شود
پیش ننهد پا به عزم آمدن فردای من
بس که بیهوده دویدم در ره آوارگی
چون صریر خامه در فریاد آمد پای من
تا دمی باقی ست، ترک خون فشانی کی کند
چون گلوی صید بسمل، چشم خون پالای من
کار من رنگی ز انفاس مسیحا برنکرد
همچو شمع کشته، آتش می کند احیای من
همو گل لرزم به خود از دیدن باد صبا
بس که می ترسم فروریزد ز هم اعضای من
از ضعیفی، آه گرمی کرد کارم را تمام
همچو شمع از یک فتیله سوخت سر تا پای من
روزنم هرگز نشد روشن، مگر پیوسته است
همچو ابروی بتان بر یکدگر شب های من؟
طالعی دارم درین ویرانه کز سرگشتگی
خشت همچون آسیا گردد به زیر پای من
من مدارا می کنم با خصم خود، ورنه به برق
تیغ بازی می کند برگ نی صحرای من
بس که لبریز سرشک آتشین گردیده ام
برق بیرون می جهد چون ابر از اعضای من
هفت گردون را به هم بگداخت همچون هفت جوش
دود آتشبار، یعنی آه برق آسای من
بس که گرم جستجو گردیده ام د راه شوق
شمع روشن می توان کردن ز نقش پای من
دوستان در کینه ی من کم ز دشمن نیستند
هر حباب باده باشد سنگ بر مینای من
خلعت عیشم اگر کوتاه باشد دور نیست
همتی دارد فلک کوته تر از بالای من
هر نشاطم را غمی پنهان به زیر دامن است
نیست خالی زاستخوان همچون رطب حلوای من
آتشی در زیر پا دارم که از تأثیر آن
دست می سوزد چو روی تابه، پشت پای من
مدح اگر گویم، ثنای شاه مردان می کنم
جز به جام جم فرو ناید سر مینای من
آفتاب مشرق دین، برق خرمن سوز کفر
قبله ی من، دین من، ایمان من، مولای من
بر زبان هر سر مویم حدیث مدح اوست
همچو طوطی نطق دارد سبزه ی صحرای من
یا علی بن ابی طالب به حالم رحم کن
تیره شد چون دل ز خاک هند سر تا پای من
گردد از روی سیاهم تیره خاک درگهت
گر سجود او شود روزی جبین آرای من
یادی از دام کبوتر می دهد پیراهنم
می تپد از بس ز شوق درگهت اعضای من
خفتگان آن حریم، آسودگان جنت اند
ای خوشا احوالشان، خالی ست آنجا جای من
مانده پا در قیر ازین خاک سیاهم چون سلیم
دست من گیر و برونم آر ای مولای من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و درونی شاعر است که از غرور و ناکامیهایش رنج میبرد. او به قضا و قدر خود به دیدهٔ تردید مینگرد و از ناکامیها و دردهای عشق و زندگی سخن میگوید. شاعر احساس میکند که در زندگی خود به دنبال چیزی ارزشمند است ولی در عوض با تلخی و درد مواجه است. او به شخصیت و مقام علی بن ابیطالب اشاره میکند و از او طلب یاری و رحمت میکند. در انتها، شاعر به ناامیدی و حس تنهایی خود اشاره دارد و از مولای خود میخواهد که او را از این وضعیت رهایی بخشد. شعر بهطور کلی ترکیبی از رازهای وجودی و جستجوی معنای عمیق است.
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر طبع مغرور و پر از خودخواهی من، به مرحلهای رسیدم که قناعت و رضایت را تنها در صورتی میتوانم جستجو کنم که به دانهای که از آن افسانهای شگفتانگیز مانند عنقا به دست میآید، تبدیل شود.
هوش مصنوعی: آسمان هیچ امیدی برای من نخواهد داشت و احساس من از این که ترنج سبز او وجود دارد، هیچ سودی نمیبرد. من همواره در دلتنگی و ناامیدی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر سخن نمیگویم، به خاطر این است که فطرت من مغرور است. سکوت من به خاطر این است که صدای درونم به من میگوید که به بینیازی من احترام بگذارم.
هوش مصنوعی: در دستانم، مانند صدفی که آسمان را در دل خود دارد، ارزش و اهمیت گوهری منحصر به فرد را درک کردهام.
هوش مصنوعی: من در ذات خود وارث زیبایی و روشنایی عالم هستم و به خاطر این ویژگیها، بیدلیل نیست که این همه سر و صدا و توجه در آسمانها به سمت من جلب شده است.
هوش مصنوعی: من در فروش محصولم با خریدار شریک در ضرر نیستم، چرا که همانند فروشندگان جواهر، دارایی من هیچگاه آب نمیخورد.
هوش مصنوعی: هر کالایی که ارزش و قیمتی دارد، خودش فروشنده خوبی برای خود است. اما ای بخت، تو را یاری نکن، چون دلم به چیزی دیگر مشغول است که شاید برایم سودی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اینکه مضمون من بارها تکرار شده عیبی ندارد، زیرا مانند صدای بلبل است که تکرار زیبایی را میآفریند.
هوش مصنوعی: مدتهاست که زندگیام تحت فشار و آزمون بیفایدهای است. ولی من همچون طلا، خالص و روشن هستم و حقیقت وجودم به وضوح در چهرهام نمایان است.
هوش مصنوعی: از دنیای دیگر چه چیزی باید برای تو بیاورم، ای عشق که حاکم بر تمام وجود من هستی و از هفت بخش وجودم تأثیر گرفتهای؟
هوش مصنوعی: ما و دلمان میدانیم که چقدر از دوران سختی و درد و رنج کشیدهایم. هیچ کس جز خودم و مینا (جام)ام نیست که در این حوادث با من شریک باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از وضعیت امروز من آگاه شود، ممکن است تصمیم بگیرد که روز آینده نیاید.
هوش مصنوعی: چقدر بیهوده در مسیر آوارگی دویدم، مثل صدای قلم که در فریاد به گوش میرسد، حالا پای من به زحمت افتاده است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که فرصتی باقی است، چه کسی میتواند خونریزی را کنار بگذارد؟ مانند گلوی شکار که به شدت آسیب دیده، دیدگاه من هم پر از خون و رنج است.
هوش مصنوعی: من هیچگاه با نفسهای مسیحایی کارم رنگ و جلوه نگرفت. همچون شمعی که خاموش شده، تنها آتش وجودم را احیا میکند.
هوش مصنوعی: من به قدری از وزش باد صبا میترسم که نکند باعث شود تمام اجزای وجودم از هم بپاشند، مثل گلی که در برابر وزش باد لرزیده است.
هوش مصنوعی: از زبونی و ضعف خودم، به قدری نازک و آسیبپذیر شدم که زندگیام به پایان رسید، مانند شمعی که از یک فتیله به طور کامل میسوزد.
هوش مصنوعی: هرگز روشنی روزهایم را تجربه نکردم، مگر اینکه شبهایم به شکلی با یکدیگر پیوسته و همچون ابروی زیبای بتان در کنار هم قرار گرفته باشند.
هوش مصنوعی: من در این ویرانه، تقدیری دارم که از سرگشتگی، سنگها به زیر پایم میریزند و مانند دانههای آسیاب میشوند.
هوش مصنوعی: من با دشمن خود صبوری میکنم، وگرنه تیغ مثل برق در دستان او در حال چرخش است و مرا تهدید میکند.
هوش مصنوعی: من آنقدر از درد و اندوه پر شدهام که مانند ابر، اشکهای آتشین از وجودم در حال سرازیر شدن است و این باعث میشود که جرقههای شعلهور از وجودم بیرون بجهند.
هوش مصنوعی: آتش سوزان من مانند هفت حلقه از آسمان را در هم میسوزاند و شعلههای آن به شدت مانند بخار دودی در هم میپیچد.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اشتیاقی که دارم و تلاشهای مستمرم در جستجوی آن، میتوان از رد پاهایم نشانهای برای روشن کردن شمعی در مسیرم برداشت.
هوش مصنوعی: دوستانم در کینه و دشمنی از دشمنان کم ندارند، هر بار که نوشیدنی مینوشم، مانند سنگی بر روی جوهر وجودم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: اگر لذت زندگی من کوتاه باشد، چندان دور نیست، زیرا آسمان هم توانسته است که از من کوتاهتر شود.
هوش مصنوعی: هر شادیم با غمی پنهان همراه است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. مانند این است که، خالی نیستم از درد و رنج، همانطور که میوهای شیرین (مثل خرما) در خود حالتی نرم و حلوایی دارد.
هوش مصنوعی: من زیر پا آتش سوزانی دارم که اثرش به قدری شدید است که دستانم را میسوزاند، مثل زمانی که تابه روی حرارت قرار دارد و پشت پای من را میسوزاند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ستایش کنم، باید درباره شخصیتهای بزرگ و مردان واقعی صحبت کنم، زیرا در غیر این صورت، چیزی که میگویم ارزش ندارد و به دل نمینشیند.
هوش مصنوعی: خورشید دین از سمت شرق میتابد و نکتهای که به آن اشاره میشود، این است که آتش و حرارتی که به وجود میآورد، نمایانگر کفر است. این موارد برای من به عنوان دین و ایمان و سرپرست زندگیام اهمیت ویژهای دارند.
هوش مصنوعی: من هر وقت صحبت میکنم، فقط از او تعریف میکنم، درست مثل طوطی که زیباییهای سبزههای دشت را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ای علی بن ابیطالب، به حال من رحم کن. دل من مانند خاک هند تاریک و غمگین شده است.
هوش مصنوعی: اگر روزی سر به سجده در آوری و از روی سیاه من غبار بر افکندی، خاک درگاهت تیره و پر از زخم خواهد شد.
هوش مصنوعی: پیراهنم به یاد دام کبوتر میلرزد و اعضای بدنم از شوق حضور تو به تپش درمیآیند.
هوش مصنوعی: خوابزدهها در آن مکان، در آرامش به سر میبرند، گویی در بهشت هستند. چه خوب و خوش به حالشان، اما آنجا جایی برای من نیست.
هوش مصنوعی: در این جمله، شاعر از وضعیت دشوار و سنگین خود سخن میگوید. او به خاطر مشکلات و سختیهایی که در زندگیاش با آنها روبرو است، احساس ناامیدی میکند و به مولا یا معشوق خود اشاره میکند و از او میخواهد که دستش را بگیرد و او را از این وضعیت نجات دهد. در واقع، این درخواست نشاندهنده امید او به یاری و حمایت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
[...]
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
[...]
آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من
ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من
آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع
کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من
اتحاد عین و غین عالم سر حروف
[...]
ماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من
زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل
سوختم پروانه وار و نیستت پروای من
گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا
[...]
با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من
باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد
دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من
سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.