گنجور

 
میرداماد

ای کرمت مایه امید من

سرو جوان از تو کهن بید من

یاد توام قوت تن و جان و دل

درد توام مایه درمان دل

مرگ ز تو هستی جاوید من

سایه دیوار تو خورشید من

دیده من خاک درت راست باج

داغ ترا ناصیه من خراج

قافله سالار نویدم توئی

آبده کشت امیدم توئی

پیش تو داروی مداوای من

مایه سود از تو زیانهای من

گر بنوازی تو اگر بفکنی

من نتوانم ز تو بودن غنی

گر دهی ام خواری اگر عزتی

نیست مرا بر در تو حجتی

گوش من و حلقه افکندگی

دوش من و غاشیه بندگی

جز تو ندارم کس و یار دگر

کیست کنون از من کس دارتر

جز تو کسی کس بود آن خواری است

چون تو کسی اینهمه کس داری است

آه که در حکم تو عاصی شدم

تاجر بازار معاصی شدم

روی دلم در عرق معصیت

خون تنم از شفق معصیت

داغ دوصد معصیتم بر جبین

پیش تو چون جبهه نهم بر زمین

دیده دل نایب جیحون کنم

دامن دل دجله ای از خون کنم

ز ابر دو چشم آنقدر اندر سجود

قطره بریزم به کنار وجود

کش به خیال آنکه درآرد دلیر

رویدش اقسام گیاه از ضمیر

بر در جود تو بیارم شفیع

از در اشک اینهمه طفل رضیع

نالش لز آئین بدیع آورم

خواجه کونین شفیع آورم

تا مگر آنجا که کرمهای تست

لطف تو سازد غلط ما درست

در حرم عفو تو تقصیرها

خورده ز غفران تو تشویرها

چشم دلم بر کنف عفو تست

جرم دو عالم علف عفو تست

قطره ای از عفو تو موج بحار

ترسم از الایش مشتی غبار

گنج دل او که به تائید تست

مهر رسول تو و توحید تست

خواجه کونین شفیعی چنین

سهل بود بخشش یک کف زمین

دولت اشراق که در طینتش

خاک رسول تو بد و عترتش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode