گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

نگذرد روزی که از اشک جهان پیمای من

نگذرد صد نیزه بالا آب از بالای من

چرخ چون خواهد به زنجیر غمم سازد اسیر

حلقه زنجیر سازد اول از بالای من

بهر آسایش شبی نگذاشت پهلو بر زمین

آسمان از بس که سرگرم است در ایذای من

 
sunny dark_mode