سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱
میکند غارت صبر و دل و دین سودایش
آنکه او هیچ ندارد، چه غم از یغمایش؟
گر دل و جان من دلشده بودی بر جای
کردمی در دل و جان جای چو بودی رایش
رقم هستی من عاقبت از لوح وجود
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
گرفتم ره نیابی در سرایش
توان بوسیدن آخر خاک پایش
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید
به هر بابی که کردم آزمایش
ندیدم یک سر مو زو گشایش
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش
که دلم برد بدان صورت جان افزایش
چون جهان سربسر آرایش از آن رو دارد
بچه آراسته شد روی جهان آرایش
بر خود این جامه چو دراعه غنچه بدرم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵
سرو دیوانه شدست از هوس بالایش
میرود آب که زنجیر نهد بر پایش
داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال
آب شد آبنه از شرم رخ زیبایش
پیش من قصهٔ عاشقکشی او مکنید
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸
نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش
در برفت وز سر من نرود سودایش
عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان
خود گواهی دهد از حال درون سیمایش
حال بیداری شمع از دل رنجور بپرس
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸
گر شبی سوی من خسته دل افتد رایش
چه تفاوت کند از رای جهان آرایش
گر عنانی ز عنایت سوی ما گرداند
جان فشانیم به جای سرو زر در پایش
گر خرامد قد چون سرو روانت در باغ
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹
به جان آمد دل من از جفایش
خدا را با که گویم ماجرایش
من آن دستانهای او چه گویم
چه ها دیدم من از جور جفایش
به خاطر هجر جانم را خراشید
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰
بر ما گذر ار آرد در دیده کنم جایش
جان در تن ما آید از قد دلارایش
ایثار قدوم او جز جان چه بود ما را
تا همچو درم ریزم بر قامت و بالایش
جانانم اگر روزی در باغ گذار آرد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۵
در کشتنم ار بود رضایش
کردم سر خویشتن فدایش
گر خون من شکسته ریزد
حاشا که بنالم از جفایش
نادیده رخش چو مردم چشم
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
ما را همین زبانی ست آن نیز در دعایش
گر حق این نداند او داند و خدایش
یارب نهال قدّش تا از کدام باغ است
کز هر طرف سری شد بر باد در هوایش
گویی مگر به رویش آشفته گشت گیسو
[...]
جامی » رسالهٔ اربعین » (۱۵) وَمِنْ کَلَامِهِ صَلَوَاتُ الرَّحْمٰنِ عَلَیْهِ: ألسَّمَاحُ رَبَاحٌ. (مسند الشهاب للقضاعی)
سودت اگر بایدت ز مایۀ خویش
دست بخشش گشای و بخشایش
سودت اکنون ستایش و فردا
در جوار خدای آسایش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۳۴ - در بیان آنکه حضرت خواجه بزرگوار قدس سره می فرمودند که بنای کار را به نفس می باید کرد چنانکه اشتغال به وظیفه و زمان حال از تذکر ماضی و تفکر در مستقبل را مشغول گرداند و نفس را مگذارد که ضایع گذرد
شده امروز و دی و فردایش
نقطه خاک گشته مأموایش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - قصه زاهد و عارف
ور نه باری میفکن از پایش
جان به تیر دعا مفرسایش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - قصه مفسدی که در تحصیل مشت های نفس حیله ای انگیخت که شیطان سوگند یاد کرد که هرگز این حیله به خاطر من خطور نکرده است
چون میسر نشد تمنایش
بست چوبی به عرض بر پایش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » اعتقادنامه » بخش ۳ - فی وحدته سبحانه و تعالی
ره به امکان نیافت همتایش
تنگنای محال شد جایش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۶ - قصه آن مخنث که از روزن در منظری افتاد و از آنجا در خانه سفلی و از آنجا در سردابه ای و از آنجا در چاهی چون در سردابه افتاد بانگ کرد که ای خداوندان سرای، سرای شما زمین ندارد
شد به سردابه هم خطا پایش
جزم شد بر هلاک خود رایش
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۳۰ - ختم کتاب و خاتمه خطاب
راستی شکل قد رعنایش
صدق عکس رخ صبح آسایش
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان
درختی بود در صحن سرایش
به سبزی و خوشی بهجت فزایش
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
شمیم گیسوان عطر سایش
عفونت را برون برد از هوایش