گنجور

 
حسین خوارزمی

در کشتنم ار بود رضایش

کردم سر خویشتن فدایش

گر خون من شکسته ریزد

حاشا که بنالم از جفایش

نادیده رخش چو مردم چشم

کردیم درون دیده جایش

از ناله شدند راست چون نال

عشاق حزین بی نوایش

چون رخ بگشاد بسته دل شد

در چین دو زلف مشکسایش

در شیوه دلبریست یکتا

گیسوی معنبر دوتایش

سرگشته بهر دیار گشته

خورشید چو ذره از هوایش

از شاهی دهر عار دارد

آنکو چو حسین شد گدایش

 
sunny dark_mode