گنجور

 
جهان ملک خاتون

به جان آمد دل من از جفایش

خدا را با که گویم ماجرایش

من آن دستانهای او چه گویم

چه ها دیدم من از جور جفایش

به خاطر هجر جانم را خراشید

گلی کی چیدم از باغ رضایش

دلم با عشق او خو کرد عمری

کنون از هجر می باید جزایش

دلا دانی که شاهی کامکاری

چه غم باشد ز احوال گدایش

مسلمانان به غم مسکین دل من

چه جوری می کشد دایم برایش

به کنج عافیت ننشست باری

هرآن کاو بد کند بیند سزایش

چو سرو ار بگذرد روزی به سویم

کنم در چشمه های چشم جایش

خبر دارد نگار بی وفایم

که از جان شد جهانی مبتلایش

اگر در کلبه احزانم آید

کنم جان را نثار خاک پایش

نثار گل برافشان بر سر ای دل

که چندانی نمی باشد بقایش

رسیدش جان به لب رنجور عشقت

چه باشد گر کنی از لب دوایش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

اگر چه پرسش من نیست رایش

رها کن تا بمیرم زیر پایش

زمین را بهره زان پا و سرم دور

به غیرت هر دم از خاک سرایش

سر ما در کمند و شه به جولان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه