گنجور

 
کمال خجندی

سرو دیوانه شدست از هوس بالایش

می‌رود آب که زنجیر نهد بر پایش

داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال

آب شد آبنه از شرم رخ زیبایش

پیش من قصهٔ عاشق‌کشی او مکنید

ترسم این بشنوم از دل برود غم‌هایش

گر برند از پی سوداش سر من چو قلم

بر تراشم سری از نو بکنم سودایش

دهنت دزد دل ماست به او پنهانی

ا گر زبان تو یکی نیست به ما نمایش

زیر پا نا نشود خار رهت خسته ز من

کرده ام چون مژه بر دیده روشن جایش

گفته بی رخ ما کار تو صبرت کمال

این نمی آید ازو کار دگر فرمایش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

همین شعر » بیت ۱

سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش

می رود آب که زنجیر نهد بر پایش

صائب تبریزی

صائب این آن غزل خواجه کمال است که گفت

سرو دیوانه شده است از هوس بالایش

سیف فرغانی

تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش

که دلم برد بدان صورت جان افزایش

چون جهان سربسر آرایش از آن رو دارد

بچه آراسته شد روی جهان آرایش

بر خود این جامه چو دراعه غنچه بدرم

[...]

سلمان ساوجی

می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش

آنکه او هیچ ندارد، چه غم از یغمایش؟

گر دل و جان من دلشده بودی بر جای

کردمی در دل و جان جای چو بودی رایش

رقم هستی من عاقبت از لوح وجود

[...]

کمال خجندی

نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش

در برفت وز سر من نرود سودایش

عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان

خود گواهی دهد از حال درون سیمایش

حال بیداری شمع از دل رنجور بپرس

[...]

جهان ملک خاتون

گر شبی سوی من خسته دل افتد رایش

چه تفاوت کند از رای جهان آرایش

گر عنانی ز عنایت سوی ما گرداند

جان فشانیم به جای سرو زر در پایش

گر خرامد قد چون سرو روانت در باغ

[...]

صائب تبریزی

سرو اگر جلوه کند پیش قد رعنایش

قمری ازشهپر خود اره نهد برپایش

جرعه اولش ازخون مسیحا باشد

چون کشد تیغ ستم غمزه بی پروایش

علم صبح قیامت به زمین خوابیده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه