گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۴

 

گر با من خسته دل بیفتد رایش

جان و دل و دیده هر سه سازم جایش

وآنگاه مرا زغایت سودایش

روزی بینی بمرده اندر پایش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۷

 

چون دید دلم عارض شهر آرایش

سر بر پایش نهاد از سودایش

دانی که چرا فتاد زلفش در پای

تا بردارد سر دلم از پایش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۸

 

یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش

یا من چه سگم که دیده سازم جایش

گر دست رسد جملهٔ معصومان را

در دیده کشند جمله خاک پایش

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

آن سرو که نیست در جهان همتایش

از قامت اوست باغ را آرایش

در راستی ارچه کس ندارد پایش

هم زیر آمد ز قدّ تو بالایش

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۸

 

بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش

طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش

هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید

به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش

همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۹

 

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

چو تشنه تو باشد که باشد سقایش

چو بیمار گردد به بازار گردد

دکان تو جوید لب قندخایش

توی باغ و گلشن توی روز روشن

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

ای روی تو آراسته بی آرایش

دیدار تو داده روح را آسایش

بخشود نیم گرت سر بخشش هست

کز بهر چنین روز بود بخشایش

مجد همگر
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۲ - در بیان آنکه کارهای دنیا همه بازی است و در آن کارها هیچ فائده و حاصلی نیست. همچنانکه کودکان یکی پادشاه شود و یکی وزیر و یکی سرهنگ و یکی امیر و بعضی لشکر. بدان هیچ قلعه و ولایتی حاصل نشود. اینهمه عمر ضایع کردن باشد در بی فائدگی. چون پیر شوند و بزرگ از آن پشیمان گردند و گویند که چرا عوض بازی علم و ادب نیاموختیم. سب جهل خواری و بینوائی میکشیم. اکنون عمر دنیا را حالت طفلی دان، و شهوات و شاهدان و جاه و مال را آن بازی دان که در آن حاصلی نیست جز پشیمانی. و آخرت را حالت پیری دان که بر تو مکشوف میشود که آنچه شیرین مینمود تلخ بود، و آنچه جاه چاه، و آنچه خوب زشت، الی مالانهایه. چنانکه حق تعالی میفرماید انما الدنیا لعب و لهو و زینة. زینت از آن میفرماید که ذاتش از خود خوب نیست بتزیین خوب مینماید. و در سورۀ دیگر میفرماید که زین للناس حب الشهوات. مزین نمود شهوات خود را بخلق همچون مس زراندود و یا چون عجوزۀ آراسته بظاهر خوب و بباطن زشت، خویش دروغ و زشتیش راست چنانکه قلب

 

همچو یک پیر کو بارایش

خویش زیبا کند بالایش

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰

 

دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش

چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش

زبخت رفته خوش خندم ز عمر رفته خرسندم

اگر در سال ها باشد به من یک لحظه پروایش

ز خاکم سرو و گل آخر به جای خار و خس رستی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۶

 

اگر چه پرسش من نیست رایش

رها کن تا بمیرم زیر پایش

زمین را بهره زان پا و سرم دور

به غیرت هر دم از خاک سرایش

سر ما در کمند و شه به جولان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۱۴ - المنشأ

 

شبهه​ای اوفتاد در رایش

تا بلغزید از آن نظر پایش

شیخ محمود شبستری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف

هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

کسی نتافت ازو سر چو زلفش از بن گوش

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۳
sunny dark_mode