گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۱

 

شوخی که مرا هست تمنای وصالش

وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش

چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف

در آینه و آب نیفتاده مثالش

هر چند که گیرنده بود خون شهیدان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۲

 

شد سرمه سویدای دل از نور جمالش

ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش

چون مور، دل خام طمع بال برآورد

تا شد زته زلف عیان دانه خالش

خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۸

 

نریزد اگر آب لطف از جمالش

بسوزد دو عالم ز برق جلالش

مه نو به ناخن زمین می خراشد

ز شرم دوابروی همچون هلالش

کشیده است سر در گریبان سوزن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹۳

 

حضوری داشتم شب با خیالش

که در خاطر نمی آمد وصالش

پریرویی که من جویای اویم

اشارت بر نمی دارد هلالش

گل از شبنم کند در یوزه چشم

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۵

 

شمع است که گریان شده در بزم وصالش؟

یا شعله عرق میکند از شرم جمالش؟!

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۴

 

جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش

گذشت از قامت خم‌ گوش بر آواز خلخالش

ز پرواز نفس آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم

که آخر تا شکستن میرسد سعی پر و بالش

به خواب وهم تعبیر بلندی‌کرده‌ام انشا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

دل گمگشته‌ای دارم چه می‌پرسی ز احوالش

دو عالم گر بود آیینه ناپیداست تمثالش

گره‌گردیدن من نیست بی‌عرض پریشانی

گل است اظهار تفصیلی‌که باشد غنچه اجمالش

به دوش زندگی چون سایه دارم بار اندوهی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶

 

مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش

پرواز سپردند به مقراض دو بالش

سرگشتگی ذره ز خورشید عیان است

ای غافل حالم نظری‌ کن به جمالش

در غنچهٔ دل رنگ بهار هوسی هست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۷

 

هرگه روم از خویش به سودای وصالش

توفان ‌کند از گرد رهم بوی خیالش

خواندند به‌کوثر ز لب یار حدیثی

از خجلت اظهار عرق‌کرد زلالش

رنگی‌که دمید از چمن وحشت امکان

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

بتی کز صحبتم گیرد ملالش

چه سازم گر نسازم با خیالش

که مخصوص منست و خاصه غیر

شب هجرانش و روز وصالش

مزن ایدل بجان ناتوان طعن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۱۱

 

بیند اول فراخور حالش

ذات حق و صفات افعالش

حزین لاهیجی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

مهی دارم ندیده کس مثالش

فزون از مهر و بیش از حد جمالش

به قد سرو چمن در شرمساریش

برخ ماه فلک در انفعالش

به دور ماه رخ از هاله خطش

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۲

 

مهی دارم که انوار جمالش

کند هر دم تجلی در جلالش

جلالش با جمال از بس درآمیخت

یکی گشته جلالش با جمالش

شب عید است و ساقی را بساغر

[...]

نورعلیشاه
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

ز چشم غیر پوشیدم جمالش

نمیدانم چه سازم با خیالش

به کویش زندگی چندان حرام است

که خونم غیر اگر ریزد حلالش

نویسم نامه و مرغی نبینم

[...]

سحاب اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳۲

 

نباشم ساعتی منفک ز حالش

که آید فکر دیگر در خیالش

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

زدم بر خاک چون کنده نهالش

به قدر وسع دادم گوشمالش

یغمای جندقی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بدیدم آنچه در هجر جمالش

خداوندا نبیند کس مثالش

به کنج خلوت هجران شب و روز

تسلی میدهم دل با خیالش

بود دوزخ زهجرانش کفایت

[...]

حکیم سبزواری
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش

تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش

جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش

خلقی آغشته به خون از مژه فتانش

مژدهٔ قتل مرا داد و به تعجیل گذشت

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode