سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷
امیدوارم اگر صد رهم بیندازی
که بار دیگرم از روی لطف بنوازی
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورت است که با روزگار در سازی
جفای عشق تو بر عقل من همان مثل است
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی
وصال ما و شما دیر متفق گردد
که من اسیر نیازم تو صاحب نازی
کجا به صید ملخ همتت فرو آید
[...]
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
تا کی به جمال و مال دنیا نازی
آمد گه آنکه راه عقبی سازی
ای دیر نشسته وقت آنست که جای
یک چند به نوخاستگان پردازی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۸
دیگران در ریاضتند و نیاز
ای که در کام نعمت و نازی
چه خبر دارد از پیاده سوار
او همی تیزد و تو میتازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۵ - در بیان آنکه آرام گرفتن مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز با شیخ صلاح الدّین زرکوب قدس اللّه روحه العزیز و از طلب شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره باز آمدن و فواید پر موائد بردن مریدان از صحبت هر دو و حسودی بعضی چنانکه در حق مولانا شمس الدین تبریزی داشتند و دشمنی آغاز کردن
یک مریدی به رسم طنازی
شد از ایشان و کرد غمّازی
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷۰ - در معنی این حدیث مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم که موتوا قبل ان تموتوا
گذر از پارسی و از تازی
کز زبان شرح حق بود بازی
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
بازیچه نیست آخر آیین عشقبازی
با دوست درنگیرد تا روح در نبازی
چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت
در بتپرستیم دان با نسبت مجازی
تا آفتاب تابان از شرق برنیاید
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
به خوبیست هر دل نوازی ایازی
ولی همچو محمود کو پاک بازی
نخواهم که روی رقیبان ببینم
گدا را ز سگ واجب است احترازی
جهان پر ز حسن است کو مهرورزی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
به یک کرشمه توانی که کار ما سازی
ولی به چارۀ بیچارگان نپردازی
در آرزوی خیالت غلام خوابم من
خنک کسی که تواش همنشین و همرازی
عیار مهر تو یک ذره کم نگردانم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
[...]
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد
تا تو از کار گل بپردازی
کرده باشد زمانه صد بازی