کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
خوش بود گر نفسی با دل من پردازی
همچو نایم به دم و ناله بسی داشتهاند
چه بود نیز چو چنگم نفسی بنوازی
گر شود جمله جهان خصم مپندار که دست
دارم از دامنت ای دوست به بازی بازی
ذرهای کم نکنم در هوست هیچ عیار
گر صدم بار چو زر در غم خود بگدازی
نازنینی و شد اندر سر ناز تو همام
شد حقیقت که بدان روی نکو مینازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و دلبستگی عمیق شاعر به معشوق میپردازد. شاعر از فتنهای که معشوق به وجود میآورد، میپرسد و به زیبایی و حسن او اشاره میکند. او از درد و غم ناشی از دوری معشوق سخن میگوید و آرزو دارد که لحظهای در کنار او باشد. شاعر خود را به نای و چنگ تشبیه میکند که در پی نواختن و نوازش معشوق است. در نهایت، او از محبت و علاقهاش به معشوق حرف میزند و میگوید که هیچ چیز نمیتواند این عشق را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: کیست که این آشوب و فتنه را ایجاد کرده که تو شروعش میکنی؟ چه کسی بر روی زمین است که تو او را به سقوط نمیاندازی؟
هوش مصنوعی: در تمام دنیا کسی مثل تو با ویژگیهای برجسته وجود ندارد. به چشمانم بگو که من از این نگاه زیبا و جذاب دیدن کردهام.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه دل از غم تو پریشان شود، رضایت و خوشحالی داشتم، اگر فقط لحظهای با دل من مِهربانی کنی.
هوش مصنوعی: مانند نی هستم که در دم و نالهها غرق شدهام. چه چیزی هست که مانند چنگ به نوازش نیاز داشته باشد؟
هوش مصنوعی: اگر همه جهان هم دشمن شوند، تصور نکن که من از دست تو جدا میشوم، ای دوست، من هنوز با تو بازی میکنم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیز از عشق تو کم نخواهم کرد، حتی اگر هزار بار هم همچون طلا در غم تو ذوب شوم.
هوش مصنوعی: زیبای تو باعث شد که کسی مانند همام به حقیقت وجودش پی ببرد و به ناز تو افتخار کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روز است که شطرنج عجب میبازی
دانه بوالعجب و دام عجب میسازی
کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
[...]
گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
[...]
ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
[...]
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
[...]
وقت آنست که بر ما نظری اندازی
بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی
تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت
چه شود گر نظر مهر به ما اندازی
تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.