بخش ۴۵ - در بیان آنکه آرام گرفتن مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز با شیخ صلاح الدّین زرکوب قدس اللّه روحه العزیز و از طلب شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره باز آمدن و فواید پر موائد بردن مریدان از صحبت هر دو و حسودی بعضی چنانکه در حق مولانا شمس الدین تبریزی داشتند و دشمنی آغاز کردن
شورش شیخ گشت از او ساکن
وآن همه رنج و گفتوگو ساکن
زانکه بد نوع دیگر ارشادش
بیشتر بود از همه دادش
آنچه از اولیا نبردی کس
سالها میرسید از او به نفس
بی لب و کام سرها گفتی
دُر جان بیزبان همیسفتی
خلق را فایده رسانیدی
گوش از آن حرف و صوت نشنیدی
سخنش از درون به دلها بود
چون ملک پاک از آب و گِلها بود
در دل و سینهها روان بود او
همچو حق جان هر روان بود او
مرشد پخته بود آن کامل
فعل او کامل و زبان کامل
بود در دور خویش شاه فرید
خنک آنکس که روی خوبش دید
شیخ با او چنانکه با آن شاه
شمس تبریز خاص خاص اله
خوش در آمیخت همچو شیر و شکر
کانِ هر دو ز همدگر شد زر
نظر شیخ جمله بر وی بود
غیر او نزد شیخ لاشی بود
ننشستی به هیچکس جز او
چشم را بر نداشتی زان رو
باز در منکران غریو افتاد
باز در هم شدند اهل فساد
باز آغاز کرد جوش حسد
زانکه بودند غرق نفس و جسد
گفته با هم کز آن یکی رستیم
چون نگه میکنیم در شستیم
اینکه آمد ز اولین بتر است
اولین نور بود این شرر است
داشت او هم بیان و هم تقریر
فضل و علم و عبارت و تحریر
پیش از ین خود نبود کان شه ما
بود از او پیشتر به علم و صفا
حیف میآید و غبین که چرا
جوید آن شیخِ بیش کمتر را؟
کاش کان اوّلینه بودی باز
شیخ ما را رفیق و هم دمساز
نبد از قونیه، بُد از تبریز
بود جانپرور و نبد خونریز
همه این مرد را همیدانیم
همه همشهرییم و همخوانیم
خرد در پیش ما بزرگ شده است
او همان است اگر سترگ شده است
نی ورا خط و علم و نی گفتار
بر ما خود نداشت این مقدار
عامی محض و سادۀ نادان
پیش او نیک و بَد بُده یکسان
دائماً در دکان بُدی زرکوب
همه همسایگان از او درکوب
نتواند درست فاتحه خواند
گر کند زو کسی سؤالی ماند
با چنین کس که عالم است از حق
دمبهدم میدهد خداش سبق
با چنین کس که چشمۀ نور است
خیره بر روُش جنت و حور است
با چنین کس که اوست مظهر حق
دل پاکش شده است منظر حق
با چنین کس که اوست خود منظور
تن و جانش از آن نظر همه نور
دم عیسی روانه از دم او
نور افشانده موج از یم او
دلمرده ز نور او زنده
گشته زو شاه و هر کمین بنده
آن کسانی که منکران بودند
کور و کر چون که گران بودند
گفته صد چیز کان نمیباید
کرده صد کار کان نمیشاید
خاص خاص خدای را عامی
خوانده آن قوم جاهل از خامی
خوار دیده عزیز یزدان را
آب و گل گفته آن دل و جان را
از خود او را به نقص کرده نظر
جان جان را شمرده چون پیکر
دیده او را چو خویش غرقۀ شر
ملکی را نهاده نام بشر
گفته بسیار از نفاق و ز کین
بی ادب پیش و پس چنان و چنین
زابلهی گر چنین گزین سلطان
گشته سرکش چو از خدا شیطان
معدن علم را ز غایت جهل
خوانده نااهل هر خر نااهل
این ندانسته آنچنانکه پلید
که حجاب ره است گفت و شنید
گفتوگو برده است از آن گفتار
نیست آگه ز بیهشی هشدار
آگهی و خودی حجاب ره است
علم دلها نهفته در وله است
هوش و گوش اندر آن طریق سد است
چون گذشتی از این دو سر، احد است
گذر از گوش سر که سِر شنوی
بهل این پای تن که راه روی
نیست قدری در آن سفر سر را
بی سر و پای جو چنان در را
کله است این نه سر! دو چشم گشا
اندر این سر سر است سر به خود آ
مغز باشد ز گردکان مقصود
پوست را از خری مکن معبود
نقش بیرون بود یقین همه پوست
در درون سیر کن ببین رخ دوست
جمع نادان که نیستشان نظری
هیچ ازین قومشان نشد خبری
بیخبر زین که عالم ایشانند
همچو چشمه ز عشق جوشانند
بر فلک با ملک چو خویشانند
چون مه و مهر نور افشانند
هر سحر مست عشق تا شامند
بی شب و روز باده آشامند
علمشان آید از جهان عدم
زان کتابی که خوانده بود آدم
گشت عالم تمام بر اسما
از مسما برفت در اسما
اصل هر چیز را بدیده تمام
هر یکی را نهاده زان پس نام
تو همین اسم را همیدانی
کی بدین اسم آن طرف رانی؟
هیچ کس ره به نام اسب بُرید؟
یا کسی بی درم متاع خرید؟
هیچ دیدی که کس ز گفتن نان؟
سیر گشته است اندر این دوران؟
علمشان را مجو ز راه زبان
بی زبان علم میکنند بیان
علم خلقان صدای آن علم است
پیش آن علم و حکم این خلم است
علم بر رسته آن مردان است
علم بر بسته آن سردانست
علم مردان بود چو آب روان
زندگی بخشد آن به عقل و روان
علم و حکمت ز جانشان جوشد
دلشان باده بی قدح نوشد
علم خلقان بود بیات و قدید
علم مردان بود طری و جدید
علم این خلق مکتسب آمد
علم آن قوم بی سبب آمد
آن مردان عطا بود، نی کسب
رانده از جمله پیشتر بی اسب
لقمهها میخورند بیلب و فم
زنده با آن دماند نی از دم
نور حقاند در لباس بشر
زده سر از ظلام شب چو سحر
جسمشان گرچه بود همچون شب
عین شب روز شد ز جلوۀ رب
کیمیا چون رسید بر مس حس
زر صافی شد از ورودش مس
جسمها گشت از آن عطا مبدل
چشم یکبین شد و نشد احول
گرچه یک را بدید احول دو
چون حول رفت یک نماید رو
هر که یک دید آن یگانه بود
دایما در یکی روانه بود
در دل پاک او عدد نبود
قبلۀ او بجز احد نبود
همه میراث برده از رسلاند
رهبر راستین هر سبلاند
وارث انبیا خود ایشانند
کز ره گفت نور افشانند
علم ایشان دهد به دلها نور
قرب یابد ز گفتشان هر دور
طالبان را که پیششان آیند
به صفات خدا بیارایند
جانها را خلع بپوشانند
از شراب طهور نوشانند
راسخون در علوم مردانند
که سر از امر حق نگردانند
هر یکی حجتاند و برهاناند
تا ز جهل و خودیت بِرهانند
از خودیی که آن حجاب ره است
حال تو دمبهدم از آن تبه است
هر نفس مر ترا چو دیو رجیم
میبرد از نعیم سوی جحیم
از چنین دشمنی که بست تو را
زان بلندی فکند پست تو را
آب جان دلت که پاک بده است
پیش از آب و گلت ز عهد الست
از ستمهای او شده است نجس
زر صافت از اوست آهن و مس
برهانندت آن گروه از او
ببرندت روان به حضرت هو
همچو خود شاه و پیشوات کنند
در جهان حبر و مقتدات کنند
نهلندت درون مجلس فسق
بنشانند خوش به مقعد صدق
بس کن و بازگرد از این گفتن
وز در مدح اولیا سفتن
شرح انکار آن مریدان کن
صفت آن فریق بیجان کن
که چهسان ترهات میگفتند
از غم و غصه شب نمیخفتند
کای عجب از چه روی مولانا
که نیامد چو او کسی دانا
روز و شب میکند سجود او را
بر فزونان دین فزود او را
هر چه دارد همیدهد با او
از زر و سیم و جامههای نکو
پیش از این جاش بود صف نعال
فخر کردی ز ما میان رجال
چون شود این که ما ورا اکنون؟
شیخ خوانیم یا ز شیخ افزون؟
بر چنین عار نار بگزینیم
تا که جان در تن است ننشینیم
زین نمط فحشهای زشت و درشت
گاه گفته به رُوش و گه پس پشت
جمله را رای اینچنین افتاد
که چو ز اسب مراد زین افتاد
سر ببازیم و زندهاش نهلیم
چون از آن جانفکار و خستهدلیم
همه گشتند جمع در جایی
که جز این نیستمان گزین رایی
که ورا از میانه برگیریم
عشق آن شاه را ز سر گیریم
همه سوگندها بخورده کزین
هر که گردد بود یقین بیدین
یک مریدی به رسم طنازی
شد از ایشان و کرد غمّازی
او همان لحظه نزد مولانا
آمد و گفت این حکایت را
که همه جمع قصد آن دارند
که فلان را زنند و آزارند
بعد زجرش کشند از ره کین
زیر خاکش نهان کنند و دفین
پس رسید این به شه صلاحالدّین
نور چشم و چراغ هر رهبین
خوش بخندید و گفت آن کوران
که ز گمراهیاند بیایمان
نیستند اینقدر ز حق آگاه
که بجز ز امر او نجنبد کاه
چون کهی ز امر کبریا جنبد؟
کوه بی امر او کجا جنبد؟
چون تواند کسی مرا کشتن؟
یا به خاک و به خونم آغشتن؟
چون خدا مر مرا نگهبان است
حارس و حافظ تن و جان است
گرچه اندر جهان چنان خوارم
همچو خورشید عین انوارم
نقش جسمم اگرچه خرد بود
از دلم قطرهها چو بحر شود
همچو مغزم نهفته در بادام
قشر بادام شد بر ایشان دام
حق مرا از چه روی پنهان کرد؟
زانکه جان را قرین جانان کرد
چون شهم خواند اندرون سرا
کی شوم بر در سرا پیدا؟
همچو شه باشم از همه پنهان
آنکه پیداست هست او دربان
گر مرا هر کسی بدانستی
در حق من کجا توانستی
اینچنین فکرهای بد کردن
خویشتن را بدان زدن گردن
از خری میزنند قوم لگد
بر کسی کاوست خاص خاص احد
رحمت محضم ار نه من به نَفَس
نهلم زنده در جهان یک کس
کِردِ من کردِ کردگار بود
اینچنین کس چگونه خوار بود؟
میبرنجند از اینکه مولانا
کرد مخصوصم از همه تنها
خود ندانسته اینکه آینهام
نیست نقشی مرا معاینهام
در من او روی خویش میبیند
خویشتن را چگونه نگزیند؟
عاشق او بر جمال خوب خود است
ببرد گر کسی گمان مبر که بد است
وحدت است این دویی نمیگنجد
نیست شو چون تویی نمیگنجد
تا خودی با تو است کی گنجی؟
توییات چون دو است کی گنجی؟
منزل آخرین بود وحدت
تا رسیدن بدان، گزین خدمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف شخصیت شیخ و مقام او در برابر دیگران میپردازد. شاعر به قدرت کلام و تاثیرگذاری او اشاره میکند و میگوید که شیخ با خداوند درونی و معرفت عمیق ارتباط دارد. او به مردم کمک میکند و سخنش تأثیر مستقیم بر دلها دارد.
تفاوتهای شیخ با دیگران به روشنی بیان شده است، چرا که شیخ جزئی از عالم روحانی است و در عین حال همانند یک انسان در دنیای مادی زندگی میکند. منکران و جاهلان که از مقام حقیقی او بیخبرند، او را خوار میشمارند و درک نادرستی از معنای علم و معرفت دارند.
شاعر به وحدت و یکدلی اشاره میکند و بیان میکند که شناخت عمیق الهی و عشق به حق، انسان را از جهل و خودپرستی دور میکند. او به تاثیر علم حقیقی و عشق در تعالی روح انسان پرداخته و بر اهمیت پیروی از ولی و رهبران معنوی تاکید میکند. نهایتاً، به فلسفهی عشق و معرفت اشاره دارد که انسان را به سمت وحدت و حقیقت رهنمون میسازد.
هوش مصنوعی: شکایت و نافرمانی شیخ باعث آرامش و سکون شد و تمام دردها و گفتگوهای فراوان بهتدریج به خاموشی گرایید.
هوش مصنوعی: چون کسی را به راهنمایی شیوهای دیگر بهتر از همه کمک کند، ارزش و اهمیت آن ارشاد بیشتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در درک و رسیدن به مقام معنوی و روحانی تلاش کند، به مرور زمان و با صبر و استقامت میتواند چیزهایی را که از بزرگان و اولیا الهام گرفته شده است، بیاموزد و به دست آورد.
هوش مصنوعی: بیزبان و بیچهره، سرها را به هم وصل کردی و جواهر جانم را در دل نگه داشتی.
هوش مصنوعی: تو به مردم سود رساندی، اما خودت از آن سخنان و صداها بیخبر بودی.
هوش مصنوعی: سخنان او به دلها نفوذ میکرد و مانند ملک (فرشته) که از چیزهای ناپاک و بیکیفیت دور است، خالص و پاک بود.
هوش مصنوعی: او در دلها و سینهها زندگی میکند و همچون حقیقت، روح هر انسانی است.
هوش مصنوعی: راهنما به کمال رسیده و به طور کامل عمل میکند و سخنش نیز به کمال است.
هوش مصنوعی: در دورانی که شاه فرید در کنار خودش بود، خوشا به حال آن کسانی که توانستند چهره زیبای او را ببینند.
هوش مصنوعی: شیخ با او مانند تعامل خود با آن پادشاه خاص و ویژه شمس تبریز بود.
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادی مانند شیر و شکر به هم آمیختهاند، چرا که هر دو به طرز زیبایی از یکدیگر جدا نمیشوند و در کنار هم ارزش بیشتری پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: شیخ تنها به او توجه داشت و در نظر شیخ، دیگران هیچ ارزشی نداشتند.
هوش مصنوعی: تو به هیچکس جز او تکیه نکردی و حتی نگاهت را از او بر نداشتی.
هوش مصنوعی: باز در میان معترضان شور و هیاهو به پا شد و دوباره افرادی که فساد کرده بودند، به هم برخوردند.
هوش مصنوعی: حس حسادت دوباره شروع شد، زیرا آنها در دنیای مادی و باطل غرق شده بودند.
هوش مصنوعی: با هم گفتهایم که از آن یکی رهایی یافتهایم، زیرا هر بار که نگاه میکنیم، احساس پاکی و تازگی میکنیم.
هوش مصنوعی: اینکه از ابتدا شروع شده، بدتر از آن است که نور اولیهای که وجود داشت، حالا تبدیل به شعله شده است.
هوش مصنوعی: او هم سخن روشنی داشت و هم قدرت بیان، همچنین فضیلت و دانشش را خوب اظهار میکرد و نوشتههایش هم مرتب و دقیق بود.
هوش مصنوعی: پیش از این، دیگر خود را نداشتهایم و تمام برتریها و ویژگیهای خوب از اوست که ما را شکل داده است.
هوش مصنوعی: شایسته نیست و جای تأسف دارد که آن عالم بزرگ، به دنبال چیزهای کمارزش میگردد.
هوش مصنوعی: ای کاش که بار دیگر همان روزهای اول را تجربه میکردیم و شیخ ما دوباره همراه و همدم ما میشد.
هوش مصنوعی: نه از قونیه بود و نه از تبریز، بلکه جانپرور و آرامشبخش بود و نه خونریز و خشن.
هوش مصنوعی: ما همه این مرد را میشناسیم، چرا که همه ما همشهری و همزبان هستیم.
هوش مصنوعی: عقل و دانش در نظر ما بسیار ارزشمند و بزرگ شده است؛ او همان خردی است که اگر هم بزرگتر به نظر بیاید، در واقع همان خرد است.
هوش مصنوعی: نی ورا از نشانهها و دانش، و همچنین از سخن گفتن، چیزی نداشت. او به قدری از اینها بیبهره بود.
هوش مصنوعی: انسانی ساده و بیخبر در نظر او، خوب و بد هیچ تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: همیشه در مغازه طلاکار میگذراند و همسایهها مدام به او سر میزدند.
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند به درستی فاتحه را بخواند، وقتی از او سؤالی بپرسند، دغدغهای خواهد داشت.
هوش مصنوعی: با چنین فردی که به علم و دانش آگاه است، خداوند هر لحظه بر او رستگاری میبخشد.
هوش مصنوعی: این شخص مانند چشمهای از نور میدرخشد و نگاهش به زیباییهای بهشت و نیایشهای فرشتگان دوخته شده است.
هوش مصنوعی: کس که مظهر حقیقت است و دل پاکی دارد، نمایانگر جلوههای الهی است.
هوش مصنوعی: با کسی که او چنین است، میخواهم بگویم که وجودش به اندازهای روشن است که روح و جسمش از یکدیگر جدا نیستند و هر دو در او به نور و روشنی تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که عیسی به دنیا آمد، نور و روشنی به وجود آمد و مانند امواجی که از دریا به ساحل میرسند، برکت و زندگی به جهانیان بخشیده شد.
هوش مصنوعی: دل همیشه پژمرده و غمگین من به برکت نور او جان تازهای گرفته و حالا به مانند یک شاه، برای هر کسی که در کمین است، خادم و بندگی میکند.
هوش مصنوعی: افرادی که منکر بودند، مانند افرادی نابینا و ناشنوا بودند زیرا عقاید و باورهای سنگینی بر دوششان بود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که نباید گفته شود، صدها عمل نادرست را به دنبال دارد.
هوش مصنوعی: گروهی نادان و بیخبر، خدای خاص و بزرگ را تحت عنوان عام و معمولی مینامند. این ناشی از ناآگاهی و سادگی آنهاست.
هوش مصنوعی: خداوند عزیز و بزرگ است، اما به خاطر آب و خاک، یعنی جسم و مادیات، به راحتی میتواند تحقیر شود. این اشاره به آن دارد که هر شخصی ممکن است به ظاهر و دنیاگرایی توجه کند و نسبت به ارزشهای واقعی و معنوی غافل شود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او از ویژگیهای ناپسند خود غافل شده و بین روح و جسمش تفاوتی قائل نیست؛ همچنان که جسم از روح جداست، در واقع روح را هم از خود جدا میبیند.
هوش مصنوعی: چشم او که در تماشای محبوب غرق شده، نام انسان را به روح ملک داده است.
هوش مصنوعی: گفتههای زیادی دربارهی نفاق و دشمنی وجود دارد که در تمام زمانها و مکانها قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: اگر زبالهای انتخاب شود، مانند این است که سلطانی سرکش به وجود آمده باشد، شبیه به شیطان که از خدا دور شده است.
هوش مصنوعی: کسی که نادان است، دانش را به خاطر جهل خود زیر سؤال میبرد، مانند فرد نادانی که ارزش و عمق معادن دانش را درک نمیکند.
هوش مصنوعی: این شخص بیخبر از حقیقت، همانند کسی که پردهای را بر سر راه حقیقت قرار داده، سخنانی را شنید و گفت.
هوش مصنوعی: اگر گفتگو و بحثی پیش آمده، نشانهای از آگاهی و هوشیاری نیست. بلکه ممکن است افراد در حال غفلت و بیخبری از موضوع باشند.
هوش مصنوعی: آگاهی و نفس انسان مانع درک حقیقت هستند و دانش واقعی در دلها به طور پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: هوش و شنوایی در آن راه مانع هستند؛ هنگامی که از این دو مرحله عبور کردی، همه چیز یکی است.
هوش مصنوعی: به سادگی میتوان گفت که باید از سطح ظاهری و نشانهها عبور کنی تا به عمق و حقیقت برسید. این نکته را در نظر بگیر که جسم و ظاهر نباید مانع حرکت تو به سوی هدفهای بالاتر شوند.
هوش مصنوعی: در آن سفر، هیچ اهمیتی ندارد که سر و پای کسی وجود ندارد؛ چنان که در آن راه، تنها به دنبال هدف خود هستی.
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این است که اینجا فقط یک ظاهر است و عمق حقیقت چیزی دیگر است. دو چشم که در این سر قرار دارند، میتوانند به بینش و درک عمیقتری از واقعیت دست پیدا کنند. بنابراین باید به درون خود نگریست و از ظواهر فراتر رفت.
هوش مصنوعی: مغز به معنای اصلی و باطن هر چیزی است، پس به ظاهر و پوسته آن توجه نکن و از آن به عنوان نشانهای برای ارزش حقیقی استفاده نکن.
هوش مصنوعی: ظاهراً همه چیز از بیرون مشخص است، اما حقیقت درونی را باید بررسی کنی و چهره دوست را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: گروهی که نادان هستند، هیچگونه توجهی به همنوعان خود ندارند و از وضعیت آنها هیچ تصوری ندارند.
هوش مصنوعی: بیخبر از اینکه آنان چه کسانی هستند، همچون چشمهای هستند که به خاطر عشق همیشه جوشان و پرانرژیاند.
هوش مصنوعی: در آسمان، ملک و فرشتگان مانند خویشاوندان هستند و همانند ماه و خورشید نور میافشانند.
هوش مصنوعی: هر صبح عاشقان مست عشق هستند و در غیاب شب و روز، دائم در حال نوشیدن شراب میباشند.
هوش مصنوعی: دانش آنها از جهان بیوجودی میرسد، به خاطر آن کتابی که آدم خوانده بود.
هوش مصنوعی: جهان پر از نامها شده است و حقیقت از نامها جدا گشته است.
هوش مصنوعی: هر چیز دارای ریشه و اصل خاصی است که با دقت و توجه به آن توجه میشود و بر اساس همین ویژگیها به آن نام میدهند.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که به خاطر همین نامی که داری، چگونه میتوانی آن سمت را کنترل کنی؟
هوش مصنوعی: آیا کسی بدون نام اسب راه را گم کرده است؟ یا آیا کسی بدون پول کالایی خریده است؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال متوجه شدهای که هیچکس با گفتن از نان، سیر نشده است؟ در این دوران، انسانها به راحتی سیر نمیشوند.
هوش مصنوعی: دانشمندان بدون کلام و زبان از آگاهی و علم خود به خوبی بهرهبرداری میکنند و به بیان آن میپردازند.
هوش مصنوعی: دانش و علم انسانها فقط صدای آن علم بزرگتر است و در برابر آن علم حقیقی، این حکم و قضاوتی که ما داریم به نظر نادانانه میآید.
هوش مصنوعی: دانش و علم بر خصلت مردان بزرگ است و کسانی که علم را به خوبی درک میکنند، در حقیقت سردمداران و رهبران واقعی هستند.
هوش مصنوعی: دانش مردان مانند آب روان است که به عقل و روح زندگی میبخشد.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی از عمق وجود آنها برمیخیزد و دلهایشان بدون نیاز به لیوان شادی و سرور را میچشند.
هوش مصنوعی: علمی که در دست مردم عادی است، قدیمی و ناچیز است، اما علم واقعی و ارزشمند که از آن مردان بزرگ و دانشمندان سرچشمه میگیرد، همواره نوین و تازه است.
هوش مصنوعی: علم و دانش این مردم به دست آمده و از طریق تلاش و کوشش کسب شده است، در حالی که علم و معرفت آن گروه به صورت طبیعی و بدون زحمت به آنها داده شده است.
هوش مصنوعی: مردان با کرامت و بخشنده، از راه تلاش و کار به موفقیت نرسیدهاند، بلکه این عطا و بخشش الهی است که آنها را برتر کرده است.
هوش مصنوعی: لقمهها به راحتی بلعیده میشوند بدون اینکه نیازی به دهان و لب داشته باشند و این موجودات زنده با وجود آن که به نظر میرسند هیچ دم و زبانی ندارند، در واقع از نفس و وجود خود زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: نور حقیقت در قالب انسانها ظاهر میشود و همچون سحر، از تاریکی شب سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: بدنهایشان اگرچه مانند شب تار بودند، اما با ظهور پروردگار، روز روشن شدند.
هوش مصنوعی: وقتی کیمیا به مس میرسد، مس به طلا تبدیل میشود و به خاطر حضور این ماده ارزشمند، مس خالص و باارزش میگردد.
هوش مصنوعی: جسمها به خاطر آن بخشش تغییر شکل یافتهاند، چشمی که تنها به یک سو مینگرد به دیدی روشن و بدون نقص تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه یکی از آنها را با چهرهی ناپسند میبیند، اما وقتی دومی به دور میشود، آن یک، خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که یک بار زیبایی آن یگانه را دید، همیشه در حال تمجید و ستایش او خواهد بود.
هوش مصنوعی: دل او خالص و پاک بود و در آن هیچ عددی وجود نداشت، به جز یکتایی خداوند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که به پیشوایی و هدایت رسیدهاند، از پیامبران و فرستادگان الهی میراث گرفتهاند و این میراث، راهنمایی برای درست بودن مسیرهای مختلف زندگی است.
هوش مصنوعی: فرزندان پیامبران، خود آن پیامبران هستند که از راه روشنگری و هدایت دیگران را راهنمایی میکنند.
هوش مصنوعی: علم و دانش آنها برای دلها روشنایی به ارمغان میآورد و از سخنانشان هر گوشهای به نزدیکی و نزدیکی معنوی نزدیک میشویم.
هوش مصنوعی: کسانی که به دنبال حقیقت و علم هستند، باید خود را با ویژگیهای خداوند زینت بخشند و در رفتار و کردارشان این صفات را نمایان کنند.
هوش مصنوعی: انسانها از وجود شراب پاک و دلنواز به آرامش و نشئگی میرسند و به این ترتیب جان هایشان از آلودگیها دور شده و پاک میشود.
هوش مصنوعی: افراد با ایمان و پابند به علم کسانی هستند که هرگز از حقیقت و واقعیت منحرف نمیشوند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها دلیل و نشانهای هستند که انسان را از نادانی و خودخواهی رهایی میبخشند.
هوش مصنوعی: حال تو بهصورت مداوم تحت تأثیر حجابها و موانع موجود است که به نوعی از خودت نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: هر لحظه که نفس میکشی، مانند دیوی بدخواه تو را از نعمتها و خوشیها به سمت عذاب و سختی میبرد.
هوش مصنوعی: از دشمنی که به خاطر او به سعادت و جایگاهی رسیدی، حالا تو را به پایین کشیده و در مشکلات گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: آب زندگیبخش و دلانگیز تو، که به پاکی و خلوصش میافروز، از قبل از اینکه گل و آب وجود داشته باشد، آمده است.
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم او، طلا نیز ناپاک شده و تنها آهن و مس از آن باقی مانده است.
هوش مصنوعی: آن گروه تو را به سمت خود میکشانند و روح تو را به آغوش حقیقت و واقعیت میبرند.
هوش مصنوعی: در دنیا کسانی مانند خود شاه و پیشوایشان وجود دارند که بر دیگران تأثیر گذاشته و رهبری میکنند.
هوش مصنوعی: تو را در مجلس گناه و فساد قرار میدهند، اما خوشبختانه جایگاه تو در حقیقت و صداقت است.
هوش مصنوعی: دیگر بس کن و از این سخن گفتن دست بردار، و درباره ستایش اولیا بیش از این حرف نزن.
هوش مصنوعی: توضیح بده که چطور آن پیروان منکر شدهاند و خصیصههای آن گروه بیعقل و ناتوان را بیان کن.
هوش مصنوعی: افراد به طور مداوم دربارهی مشکلات و غم و اندوه صحبت میکردند و به خاطر این نگرانیها هرگز نتوانستند خواب راحتی داشته باشند.
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که هیچ کس مانند مولانا وجود ندارد و او به تنهایی در دانش و آگاهی خود بینظیر است.
هوش مصنوعی: او شب و روز در حال عبادت و فروتنی است و دین او هر روز بیشتر و پررنگتر میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که دارد، با او به اشتراک میگذارد، از طلا و نقره گرفته تا لباسهای زیبا.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه اکنون اینجا باشی و خود را از دیگران برتر بدانی، در گذشته جایت در کنار ما بود و در جمع مردان به تفاخر مشغول بودی.
هوش مصنوعی: اکنون چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا او را شیخ مینامیم یا مقامش فراتر از شیخ است؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی داریم، باید انتخابهای دشواری را بپذیریم و در مقابل چالشها نشسته و بیعمل نمیمانیم.
هوش مصنوعی: در اینجا اشارهای به سخنان ناپسند و بیادبانهای است که برخی افراد گاهی در مقابل دیگران و گاهی در غیاب آنها بیان میکنند. این نوع اظهارات میتواند به شدت توهینآمیز و بیاحترام باشد.
هوش مصنوعی: به طور کلی، این جمله به این معنی است که زمانی که موقعیتی یا چیزی به عقب برود یا از دست برود، نتیجهای ناخواسته و غیرمنتظره به دنبال خواهد داشت. به عبارت دیگر، وقتی که کنترل یا تسلط بر یک وضعیت از بین برود، ممکن است عواقب نامطلوبی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: باید جان خود را فدای عشق کنیم و در عین حال، به حافظه و یاد او زندگی ببخشیم، چرا که از جان و دل مایوس و خسته شدهایم.
هوش مصنوعی: همه جمع شدهاند در جایی که گزینه دیگری برای انتخاب ندارند.
هوش مصنوعی: عشق آن شاه را از دل خود بیرون کنیم و او را از میان خود برداشتیم.
هوش مصنوعی: تمام قسمهایی که خورده شده است، نشان میدهد که هر کسی که از آنها بگذرد، بیدین خواهد بود.
هوش مصنوعی: یک نفر به شیوهی شوخی و لطیفهگویی به جمع آنها پیوست و شروع به تمسخر دیگران کرد.
هوش مصنوعی: او در همان لحظه به نزد مولانا آمد و گفت این داستان را.
هوش مصنوعی: همه جمع شدهاند تا کسی را مورد حمله و آزار قرار دهند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را عذاب دهند و به خاطر کینهاش، زیر خاک پنهانش کنند.
هوش مصنوعی: پس این فرد، صلاحالدین، به عنوان نور و روشنی چشم و چراغ هر رهپیمایی رسید.
هوش مصنوعی: او با خندهای شیرین گفت: افرادی که از تاریکی و گمراهی رنج میبرند، بیایمان هستند.
هوش مصنوعی: افراد آنقدر از حق حقیقت را نمیدانند که جز به خواست او حرکتی نکنند، حتی به اندازهی یک کاه.
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و دستور بزرگ خداوند صادر نشود، کوهها هم بدون اراده او حرکت نمیکنند.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی بتواند مرا از بین ببرد یا به خاک و خونم آلوده کند؟
هوش مصنوعی: چون خداوند نگهدار و حافظ من است، پس او نیز نگهبانی برای جسم و روح من به شمار میرود.
هوش مصنوعی: هرچند در این دنیا به نظر میآید که کمارزش و بیاهمیت هستم، اما در واقع مانند خورشید، نور و روشنایی خاصی دارم.
هوش مصنوعی: هرچند بدن من کوچک و بیمقدار است، اما از دل من احساسات و عواطفی بهوجود میآید که به وسعت دریا هستند.
هوش مصنوعی: مانند مغزی که درون بادام پنهان است، پوست بادام بر روی آنها مانند دام شده است.
هوش مصنوعی: چرا حق من را مخفی کرد؟ زیرا جان من را به عشق و محبت معشوق پیوند زد.
هوش مصنوعی: وقتی که شیر درون خانه فریاد میزند، من چطور میتوانم در درگاه خانه ظاهر شوم؟
هوش مصنوعی: مثل پادشاهی که از همه مخفی است، آن کسی که در ظاهر نمایان است، در واقع دربان و نگهبان است.
هوش مصنوعی: اگر هر شخصی مرا میشناخت، به چه میزان میتوانست درباره من قضاوت کند؟
هوش مصنوعی: اینکه به خود آسیب برسانی و چنین افکار منفی در سر داشته باشی، کار نادرستی است.
هوش مصنوعی: گروهی به کسی آسیب میزنند که به خاطر ویژگیهایش مورد توجه است.
هوش مصنوعی: اگر رحمت خاص من نباشد، هیچکس در این دنیا زنده نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: من با نیکی و خوبی خود، خالق را مثال زدهام؛ حال چگونه ممکن است کسی که چنین ویژگی دارد، خوار و بیارزش باشد؟
هوش مصنوعی: آنها از این که مولانا مرا تنها و خاص خود دانسته ناراحت هستند.
هوش مصنوعی: من بیخبر از این هستم که آینهای نیست که تصویر مرا نشان دهد.
هوش مصنوعی: او در من تصویری از خود را مشاهده میکند، پس چگونه میتواند من را انتخاب نکند؟
هوش مصنوعی: عاشق او به خاطر زیباییهای خود از عشقش لذت میبرد، اگر کسی تصور کند که او بد است، اشتباه کرده است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در واقعیت، وجود دوگانگی یا تمایز در حقیقت واحد وجود ندارد. اگر موجودی مانند تو هست، مفهوم "دو" که به تفکیک اشاره دارد، دیگر به کار نمیآید. به بیان دیگر، در حالی که به ظاهر ممکن است دوگانگی وجود داشته باشد، در عمق و حقیقت امور، همه چیز به یک وحدت منتهی میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که خودت همراهت باشد، چگونه میتوانی به گنجی دست یابی؟ وقتی خودت وجود دارد، چگونه میتوانی به چیزی دیگر فکر کنی؟
هوش مصنوعی: آخرین منزل مقام وحدت است و تا زمانی که به آن برسند، باید خدمت را انتخاب کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.