هرکه از درد و غم عشق تو دل افگارنیست

جان او را در مقام وصل جانان بار نیست

دل که از هر ذره خورشید جمال او ندید

عارف سریقین و سالک اطوار نیست

عاشقان را کی غم دنیا بود یا فکر دین

[...]

در بزم وصل یار مرا گرچه بارنیست

جز جست و جوی او دگرم هیچ کارنیست

دیار در دو کون ندیدیم غیر دوست

زیرا درین دیار کسی غیر یار نیست

گوید خرد که از غم عشقش کنار جو

[...]

هرکه عاشق نیست مرد کار نیست

بوالهوس را بر دراو بار نیست

زآتش عشق است داغی بر دلم

نیست عاشق هرکه دل افکار نیست

هرکه شد مستغرق دیدار تو

[...]

آرزوی ما بجز دیدار نیست

دایۀ جانم به غیر یار نیست

در بهشت ار وعدۀ دیدار نیست

جان عاشق را به جنت کار نیست

دیده کو بینا به روی یار نیست

کور به چون در خور دیدار نیست

طالبان را در دو عالم کار نیست

در دل طالب بغیر از یار نیست

هر که او را ذوق این اسرار نیست

با حقیقت حال او را کار نیست

هر که صابر در بلای یار نیست

دعوی عشقش بجز پندار نیست

هیچ به از یار وفادار نیست

آنکه وفا نیست در او یار نیست

جز گل اندوهم ازین خار نیست

هیچم از این خار جز آزار نیست

در وعده گاه وصل تو دل را قرار نیست

تمکین صبر و حوصله ی انتظار نیست

صد زخم بر تنم بود از ضرب تیغ عشق

اما یکی زمعجز عشق آشکار نیست

زین جهان تا آن جهان بسیار نیست

در میان، جز یک نفس در کار نیست

می گوند این جایگه گفتار نیست

از برون جویید کاندر غار نیست

زین جهان تا آن جهان بسیار نیست

در میانه جز دمی دیوار نیست

در این پرده یک رشته بیکار نیست

سر رشته بر کس پدیدار نیست

در وعده گاه وصل تو دل را قرار نیست

تمکین صبر و حوصله ی انتظار نیست

بدردی که زخمش پدیدار نیست

بزخمی که با مرهمش کار نیست

غم هیچکس بر دلم بار نیست

بجز زاهدم با کسی کار نیست

هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست

نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست

خار خار کوی یاری هست هر کس را دلیست

نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست

سحر چشم بت به کارست و دعای برهمن

[...]