گنجور

 
اسیری لاهیجی

هرکه از درد و غم عشق تو دل افگارنیست

جان او را در مقام وصل جانان بار نیست

دل که از هر ذره خورشید جمال او ندید

عارف سریقین و سالک اطوار نیست

عاشقان را کی غم دنیا بود یا فکر دین

مست جام عشق را با دین و دنیا کار نیست

از شراب وصل شاهد کی شود جان تو شاد

در خراباتت اگر پیر مغان غمخوار نیست

کی ببینی کی، جمال نور بخش او عیان

گر ز خواب جهل و غفلت جان تو بیدار نیست

زاهد از انکار رندان گشت محروم از وصال

منکر عشاق از دیدار برخوردار نیست

شد سرای سینه از خاشاک و خار غیر پاک

در دل و جان اسیری جز خیال یار نیست

 
sunny dark_mode