حفاظت چنان باد در کار من

که خشنود گردی ز گفتار من

مگر گرمتر زین شود کار من

کسادی گریزد ز بازار من

گر کم از آن شد بُنِه و بار من

بهتر از آنست خریدار من

رای آن داری که باشی یار من

گفت با تو برنیاید کار من

کی شود سیمرغ سرکش یار من

بس بود خسرو نشانی کار من

بی‌شکی دایم برآید کار من

منقطع گردد غم و تیمار من

گفت یا رب آگهی از کار من

از بد و از نیک و از گفتارمن

ای تو غافل گشته از اسرار من

خود گرفته عالمی انوار من

عشق گفته رو بگو اسرار من

خود مترسان خویش را ازدار من

عشق گوید غافلی از یار من

گوش کن یک لحظه از اسرار من

اهل دل دارند سرّ یار من

آنکه در جان است پود وتار من

گفت ای صدّیق هستی یار من

در مغاره بوده یار غار من

تو بخوان و گوش کن اسرار من

تا بیابی کلبهٔ عطّار من

راه حق دیگر بود ای یار من

کنج خلوت با ریاضت کار من

گرمی من دیدی و گفتار من

مردی من دیدی و هنجار من

رای آن داری که باشی یار من

گفت با تو برنیاید کار من

گفت زحمت دادمت بسیار من

زحمتی ندهم دگر این بار من

گر بگویم وصف او بسیار من

هم مقصر مانم اندر کار من

اشک چون گوگرد سرخ ای یار من

کردهمچون زر مس رخسار من

گفت ای عطّار پر اسرار من

لایقی در دیدن انوار من