گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

یارب به آب این مژه اشکبار ما

کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او

گردی به دامنش مرساد، از غبار ما

ای دل درین دیار، نشان و نام جوی

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای باد صبحدم چه خبر از نگار ما

چونست حال آن صنم گلعذار ما

باشد عنایتش به سوی خستگان هجر

یا دارد او فراغتی از روزگار ما

بربود دل ز دستم و درپای غم فکند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بشکست چشم مست تو جانا خمار ما

بربود زلف شست تو از دل قرار ما

از آه بی دلان که برآرند صبحدم

آشفته گشت زلف تو چون روزگار ما

دایم خیال قدّ تو در دیده ی منست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

در باغ گل نماند و برفت از دیار ما

خوش بود هفته ای دو سه گل در کنار ما

هر چند گل به حسن بسی لاف می زند

کی دارد او طراوت روی نگار ما

از ما مکش تو سر که بدان روی مهوشت

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

مرا گفت یاری که ای یار ما

اگر یار مائی بکش بار ما

برو مایه و سود دکان بمان

گرت هست سودای بازار ما

بیا قول مستانهٔ ما شنو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

از کرم بنواخت ما را یار ما

لاجرم بالا گرفته کار ما

جان فروشانیم در بازار عشق

تن چه باشد در سر بازار ما

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

زهی راست از تو همه کار ما

به هر حال لطفت نگهدار ما

به سودای زلف تو تا سوختیم

در آن حلقه گرم است بازار ما

گنه می کنیم و امید از تو این

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کار ما جز فکر مردن نیست دور از یار ما

وه که یار ما ندارد هیچ فکر کار ما

روی در دیوار غم شبها به سر بردن چه سود

گرنه آن مه بر زند یک شب سر از دیوار ما

چند خود را پیش ما قیمت نهی ای پارسا

[...]

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چون پریشان است زلف یار ما

جز پریشانی نباشد کار ما

او بهر صورت که بنماید جمال

هم بدان معنی بود اظهار ما

گفت آن خورشید مه رویان به بین

[...]

کوهی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما

شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما

قلبِ روی‌اندوده را گر امتحان ز آتش کنی

جز سیه‌رویی نباشد حاصل کردار ما

پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما

تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما

در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست

جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما

حسن او پیداست ما محجوب هستی خودیم

[...]

اسیری لاهیجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما

هست استغفار ما محتاج استغفار ما

هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد

قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما

از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

بر فلک تابد مسیحا رشته زنار ما

بر زمین منصور افرازد ستون دار ما

از معاصی توبه می‌کردیم پیش از عاشقی

این زمان عصیان شود از کفر استغفار ما

از شبان وادی ایمن نفس سوزان‌تریم

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

تحفهٔ مرهم نگیرد سینهٔ افکار ما

سایهٔ گل برنتابد گوشهٔ دستار ما

باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو

تا ببندد صد گره بر رشتهٔ زنار ما

ما لب آلوده بهر توبه بگشاییم، لیک

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

پامال ترکتاز خزان شد بهار ما

ای تیره روز ما و سیه روزگار ما

از تیره‌روزگاری ما ره نمی‌برد

دست سحر به دامن شبهای تار ما

بر خلق عید خویش مبارک که دهر خواند

[...]

فصیحی هروی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

پیری نشد خزان گل شاخسار ما

موی سفید ماست چو عنبر بهار ما

خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم

افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما

مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما

بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما

دست بر سر می‌زند همچون مگس شکرفروش

زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما

عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode