گنجور

عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه

 

ها بیفکن واو را آزاد کن

بنده شو بی ها و واوش یاد کن

عطار
 

عطار » نزهت الاحباب » بخش ۲۲ - در مناجات و ختم کتاب

 

در حریم وصل او را شاد کن

جانش از بند بلا آزاد کن

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲ - نعت سید عالم علیه السلام

 

گفت یا رب امّتم آزاد کن

جمله رادر حشر تو دل شاد کن

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

تا صد و سیصد هزاران یاد کن

آن عددها جملگی بر باد کن

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم

 

نقش برگیر از میان آزاد کن

بس یقین رادر میان بنیاد کن

عطار
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱ - سر آغاز

 

درون فروماندگان شاد کن

ز روز فروماندگی یاد کن

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت

 

درون فروماندگان شاد کن

ز روز فروماندگی یاد کن

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷

 

آخر ای ظالم خدا را یاد کن

بنده را بندِ غم آزاد کن

یا به مکتوبی روانم تازه‌دار

یا به پیغامی دلم را شاد کن

گر چه با دست این سخن در گوشِ تو

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶۰

 

چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن

غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن

زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند

خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۲

 

ای دل، ز وعده کج آن شوخ یاد کن

خود را به عشوه، گر چه دروغ است، شاد کن

بنویس نامه ای و روا کن به دست اشک

لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن

تا چند خود مراد کنی صد هزار کار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۱ - از مناجاتها

 

از رقم عفو دلم شاد کن

خطّ امانم ده و آزاد کن

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳

 

دل از روی هم صحبتان شاد کن

به نقل و به می مجلس آباد کن

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - یمدح السلطان الاعظم عصمة الدنیا و الدین دلشاد خاتون طیب الله مرقدها

 

آخر ای پیک صبا یک ره دلم را شاد کن

وز ره چاکر نوازی روی در بغداد کن

ماجرای آب چشمم بر لب شط باز ران

وز دل بازاریم در سوق سلطان یاد کن

چون گذارت بر حدود قصر شیرین اوفتد

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode