بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره
آن دو گفتندش که اندر جان ما
هست پاسخها چو نجم اندر سما
گر نگوییم آن نیاید راست نرد
ور بگوییم آن دلت آید به درد
همچو چغزیم اندر آب از گفت الم
وز خموشی اختناقست و سقم
گر نگوییم آتشی را نور نیست
ور بگوییم آن سخن دستور نیست
در زمان برجست کای خویشان وداع
انما الدنیا و ما فیها متاع
پس برون جست او چو تیری از کمان
که مجال گفت کم بود آن زمان
اندر آمد مست پیش شاه چین
زود مستانه ببوسید او زمین
شاه را مکشوف یک یک حالشان
اول و آخر غم و زلزالشان
میش مشغولست در مرعای خویش
لیک چوپان واقفست از حال میش
کلکم راع بداند از رمه
کی علفخوارست و کی در ملحمه
گرچه در صورت از آن صف دور بود
لیک چون دف در میان سور بود
واقف از سوز و لهیب آن وفود
مصلحت آن بد که خشک آورده بود
در میان جانشان بود آن سمی
لیک قاصد کرده خود را اعجمی
صورت آتش بود پایان دیگ
معنی آتش بود در جان دیگ
صورتش بیرون و معنیش اندرون
معنی معشوق جان در رگ چو خون
شاهزاده پیش شه زانو زده
ده معرف شارح حالش شده
گرچه شه عارف بد از کل پیش پیش
لیک میکردی معرف کار خویش
در درون یک ذره نور عارفی
به بود از صد معرف ای صفی
گوش را رهن معرف داشتن
آیت محجوبیست و حزر و ظن
آنک او را چشم دل شد دیدبان
دید خواهد چشم او عین العیان
با تواتر نیست قانع جان او
بل ز چشم دل رسد ایقان او
پس معرف پیش شاه منتجب
در بیان حال او بگشود لب
گفت شاها صید احسان توست
پادشاهی کن که بی بیرون شوست
دست در فتراک این دولت زدست
بر سر سرمست او بر مال دست
گفت شه هر منصبی و ملکتی
که التماسش هست یابد این فتی
بیست چندان ملک کو شد زان بری
بخشمش اینجا و ما خود بر سری
گفت تا شاهیت در وی عشق کاشت
جز هوای تو هوایی کی گذاشت
بندگی تش چنان درخورد شد
که شهی اندر دل او سرد شد
شاهی و شهزادگی در باختست
از پی تو در غریبی ساختست
صوفیست انداخت خرقه وجد در
کی رود او بر سر خرقه دگر
میل سوی خرقهٔ داده و ندم
آنچنان باشد که من مغبون شدم
باز ده آن خرقه این سو ای قرین
که نمیارزید آن یعنی بدین
دور از عاشق که این فکر آیدش
ور بیاید خاک بر سر بایدش
عشق ارزد صد چو خرقه کالبد
که حیاتی دارد و حس و خرد
خاصه خرقهٔ ملک دنیا کابترست
پنج دانگ مستیش درد سرست
ملک دنیا تنپرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بیزوال
عامل عشقست معزولش مکن
جز به عشق خویش مشغولش مکن
منصبی کانم ز رؤیت محجبست
عین معزولیست و نامش منصبست
موجب تاخیر اینجا آمدن
فقد استعداد بود و ضعف فن
بی ز استعداد در کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی
همچو عنینی که بکری را خرد
گرچه سیمینبر بود کی بر خورد
چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل
نه کثیرستش ز شمع و نه قلیل
در گلستان اندر آید اخشمی
کی شود مغزش ز ریحان خرمی
همچو خوبی دلبری مهمان غر
بانگ چنگ و بربطی در پیش کر
همچو مرغ خاک که آید در بحار
زان چه یابد جز هلاک و جز خسار
همچو بیگندم شده در آسیا
جز سپیدی ریش و مو نبود عطا
آسیای چرخ بر بیگندمان
موسپیدی بخشد و ضعف میان
لیک با باگندمان این آسیا
ملکبخش آمد دهد کار و کیا
اول استعداد جنت بایدت
تا ز جنت زندگانی زایدت
طفل نو را از شراب و از کباب
چه حلاوت وز قصور و از قباب
حد ندارد این مثل کم جو سخن
تو برو تحصیل استعداد کن
بهر استعداد تا اکنون نشست
شوق از حد رفت و آن نامد به دست
گفت استعداد هم از شه رسد
بی ز جان کی مستعد گردد جسد
لطفهای شه غمش را در نوشت
شد که صید شه کند او صید گشت
هر که در اشکار چون تو صید شد
صید را ناکرده قید او قید شد
هرکه جویای امیری شد یقین
پیش از آن او در اسیری شد رهین
عکس میدان نقش دیباجهٔ جهان
نام هر بندهٔ جهان خواجهٔ جهان
ای تن کژ فکرت معکوسرو
صد هزار آزاد را کرده گرو
مدتی بگذار این حیلت پزی
چند دم پیش از اجل آزاد زی
ور در آزادیت چون خر راه نیست
همچو دلوت سیر جز در چاه نیست
مدتی رو ترک جان من بگو
رو حریف دیگری جز من بجو
نوبت من شد مرا آزاد کن
دیگری را غیر من داماد کن
ای تن صدکاره ترک من بگو
عمر من بردی کسی دیگر بجو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، دو نفر به بحث دربارهی وجود پاسخهایی در جان انسان میپردازند که به مانند ستارههایی در آسمان وجود دارند. آنها تأکید میکنند که اگر این پاسخها بیان نشوند، حقایق از بین میروند و در سکوت، درد و رنج از بین میرود.
در ادامه، شخصی به پیش شاه چین میرود و حال خود را بیان میکند. شاه که عارف است، از حال او باخبر میشود و در مورد مقامها و امتیازاتی که به او میدهد صحبت میکند. در اینجا نیز عشق و راهیابی به حقیقت تحت تأثیر مقامها و دنیا قرار میگیرد.
در نهایت، سخن بر سر استعداد و نیاز به آمادگی برای دریافت دانش و عشق است. عشق برتر از زیباییهای ظاهری و دنیا است، و اگر کسی در جستجوی مقام باشد، پیش از آن باید از قید و بندهای خود رهایی یابد.
خلاصه اینکه متن بر اهمیت عشق، استعداد و رهایی از قیدهای دنیوی تأکید دارد و بیان میکند که عشق واقعی مقدم بر همهی امتیازات و مقامات دنیوی است.
هوش مصنوعی: آن دو به او گفتند که در دلهای ما پاسخها مانند ستارهها در آسمان وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که باید نگوییم، نگویم، مشکل حل نخواهد شد؛ و اگر آن را بگوییم، دلمان به درد میآید.
هوش مصنوعی: ما مانند پرندهای در آب هستیم که از صحبت کردن و بیان احساسات خود ناتوانیم و سکوت بر ما حاکم است. این سکوت باعث ایجاد فشار و ناراحتی در درون ما شده است.
هوش مصنوعی: اگر نگوییم که آتش نوری دارد، نور نخواهد بود. و اگر بگوییم، آن حرف بهطور صحیح و منطقی نیست.
هوش مصنوعی: در زمان جدایی و وداع با عزیزان، بدان که دنیا و آنچه در آن است، همه فقط وسیلهای است.
هوش مصنوعی: او مانند تیری که از کمان رها میشود، به سرعت خارج شد، زیرا در آن瞬ت فرصتی برای حرف زدن نبود.
هوش مصنوعی: مست و شاداب، به سوی شاه چین رفت و به تندیکی زمین را بوسید.
هوش مصنوعی: مخفی نماند حال و احوال آنها در پیشگاه شاه، چه در آغاز و چه در پایان، همواره پر از اندوه و اضطراب است.
هوش مصنوعی: گوسفند در چراگاه خود مشغول است، اما چوپان از وضعیت و حال گوسفند آگاه است.
هوش مصنوعی: همه شما مسئول هستید، بدانید که چه کسی بر چرندگان میچرد و چه کسی در میدان جنگ است.
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر از آن صف خبری نیست، ولی مانند تنبک در میان جشن و شادی، وجودش محسوس و تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: کسی که از درد و آتش عواطف تازهواردان آگاه است، میداند که آنچه که برای مصلحت آنها خوب بوده، حالا باعث خشک شدن احساسات آنها شده است.
هوش مصنوعی: در دل آنها نفرت و عداوتی وجود داشت، اما پیامرسان آنها خود را به شکل فردی غیرآشنا و مغرض نشان داد.
هوش مصنوعی: پایان کار دیگ مانند شعلهای است که درون آن وجود دارد و اساس وجود دیگ نیز به خاطر همین شعله است.
هوش مصنوعی: چهره او آشکار است، اما احساسات و عمق وجودش در درونش نهفته است. عشق او به اندازه خون در رگهایم جاری است.
هوش مصنوعی: شاهزاده در برابر پادشاه زانو زده و در حال بیان اوصاف و خصوصیات خود است.
هوش مصنوعی: هر چند که بزرگترین عارفها از همگان بالاتر بودند، اما تو خود را در عمل و شناخت کارهای خویش به خوبی نشان میدادی.
هوش مصنوعی: در عمق یک ذره نور، وجود عارفی را میتوان یافت که از صد معرفت و دانش برتر است.
هوش مصنوعی: گوش انسان به وسیله آگاهی و درک عمیق، میتواند نشانههایی از واقعیتهای پنهان را درک کند، اما در عین حال باید از شک و تردید پرهیز کند و مراقب باشد.
هوش مصنوعی: او با چشمی دلنواز به تماشای حقیقت نائل آمده و نگاهی که به او دارد، روشنایی و واضحیت کامل را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که او به سادگی راضی نمیشود و قانع نمیگردد. آگاهی و یقین او از طریق دید دلش به دست میآید و تنها به تکرار و اعتبار اکتفا نمیکند.
هوش مصنوعی: پس فردی که به مقام شاه نزدیک بود، درباره وضعیت و احوال او سخن گفت و زبان به بیان گشود.
هوش مصنوعی: شاه گفت: تو در تعهد به مهر و بخشش هستی، پس حکمرانی کن که بدون محبت و احسان، راهی به جایی نخواهی برد.
هوش مصنوعی: دست در دام این حکومت کردم، اما حالا سرمست و خوشحالم که بر ثروت او دست یافتم.
هوش مصنوعی: شاه گفت: هر کسی که خواهان مقام و سلطنتی است، باید به این جوان روی بیاورد و درخواست کند.
هوش مصنوعی: من بیست ملک را به خاطر او میبخشم و خودم در مرتبهای بلند قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: گفت وقتی عشق تو در دل او نشسته، هیچ هوای دیگری در او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بندگی و اطاعت به قدری در دل او جا پیدا کرده است که حتی دل پادشاه هم تحت تأثیر قرار گرفته و سرد و بیاحساس شده است.
هوش مصنوعی: مقام و نجابت سلطنتی در دل آنها از حسرت و دوری تو از بین رفته است.
هوش مصنوعی: صوفی، لباس ریا و تظاهر را کنار گذاشته و به حالتی از شور و وجد رسیده است، حالا او چگونه میتواند دوباره به همان لباس و ظاهر قبلی برگردد؟
هوش مصنوعی: تمایل به پوشیدن لباس ساده و زاهدانه به قدری در من قوی است که احساس میکنم در این مسیر دچار زیان و نقصان شدهام.
هوش مصنوعی: به من آن لباس پشمینهای را بازگردان، ای همدم، چون آنچه داشتم ارزشش را نداشت.
هوش مصنوعی: دور از عاشق که اگر فکری به سرش بیفتد، باید سرش را به خاک بگذارد.
هوش مصنوعی: عشق به اندازهی هزار بار هم ارزشمندتر از پوشش خارجی بدن است، زیرا عشق زندگی، حس و عقل را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: بهویژه آن پوشش پادشاهی دنیا، در واقع دردسرش پنج بخش مستی است.
هوش مصنوعی: دنیا برای افرادی که تنپرست و بیخواهد هستند، قابل دسترسی است؛ اما ما، خدمتگزاران عشق ابدی هستیم و در پی آن هستیم که از این عشق بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: عشق را از او جدا نکن و تنها به عشق خودت او را مشغول نکن.
هوش مصنوعی: من در مقام و جایگاهی هستم که به خاطر دیدن چهرهام، از آن محروم هستم و در واقع این مقام از آن من است، اما به سبب همین محرومیت، نامش را فقط مقام گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: علت تاخیر در آمدن به اینجا، ناتوانی و کمبود مهارت بوده است.
هوش مصنوعی: بدون داشتن استعداد و توانایی، فقط به یک دانه نگاه کردن کافی نیست.
هوش مصنوعی: مانند عنایتی که با خردی که به چهروی در این داستان آمده، حتی اگر به ظاهری زیبا و نقرهای باشد، در واقعیت به آن برخورد نمیکند.
هوش مصنوعی: مثل چراغی که نه روغن دارد و نه فتیله، نه نور بسیاری دارد و نه کم.
هوش مصنوعی: در باغی که پر از گل و خوشبو است، اگر شخصی با دلخوشی و شادابی به آنجا وارد شود، چگونه ممکن است که ذهنش تحت تأثیر عطر گلها و فضای خوشایند قرار نگیرد؟
هوش مصنوعی: زیبایی همچون چهرهی دلبر، مهمان است و در پسزمینهاش صدای خوش چنگ و بربط بهگوش میرسد.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که از خاک بیرون میآید و به دریا میرود، چیزی جز نابودی و زیان نصیبش نخواهد شد.
هوش مصنوعی: مانند دانهی گندم که در آسیاب خرد شده، تنها چیزی که باقی مانده است، سفیدی ریش و مو است و دیگر چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آسیاب چرخ دانههای گندم را به آرد تبدیل میکند و موجب میشود که پیرمردان در ضعف و ناتوانی خود فراموش نشوند.
هوش مصنوعی: اما با وجود مسایل و مشکلات فراوان، همچنان در این دنیا اشخاصی هستند که برای حمایت و کمک به دیگران به میدان میآیند و به بهبود اوضاع میپردازند.
هوش مصنوعی: برای داشتن زندگی خوب و خوش، ابتدا باید قابلیتها و استعدادهای خود را پرورش بدهی، تا از آن استعدادها، زندگی بهشتی برای خود بسازی.
هوش مصنوعی: کودک تازه متولد شده نه از شراب خوشش میآید و نه از کباب، چه لذتی از اینها میبرد و چه ارتباطی با کبر و بزرگی دارد؟
هوش مصنوعی: این مثل به بیپایانی و کثرت انتظار از گفتار تو اشاره دارد. بهتر است به جای اینکه از دیگران انتظار داشته باشی، خودت به یادگیری و پرورش استعدادهایت بپردازی.
هوش مصنوعی: به خاطر امکانات و استعدادها، تا به حال اشتیاق و علاقهای بینهایت وجود داشته اما آنچه که خواستهایم، به دست نیامده است.
هوش مصنوعی: گفتند که توانایی و قابلیت از سوی خداوند به انسان داده میشود و بدون وجود جان و روح، بدن هرگز نمیتواند آماده و مستعد گردد.
هوش مصنوعی: عشق و مهربانیهای پادشاه در دل او نقش بست، به طوری که دل او به دام عشق گرفتار شد و خود نیز به اسیری عشق درآمد.
هوش مصنوعی: هر کس که به وضوح و آشکارا مانند تو در دام عشق افتاد، به طوری که به دام او گرفتار شده و نتوانسته از آن آزاد شود.
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال مقام و قدرت باشد، حتماً قبل از آن در بند و محدودیتهایی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: عکس میدان به معنای تصویر یا نماد زیباییهای جهان است و نقش دیبا هم به زیبایی و تنوع آن اشاره دارد. هر فردی در این جهان دارای ارزشی ویژه است و به نوعی میتوان گفت که همه ما تحت حمایت و سرپرستی یک منبع بزرگتر هستیم که میتوان آن را به عنوان خواجه یا سرپرست جهان دانست.
هوش مصنوعی: ای بدن، چرا فکر تو به سمت نادرست میرود؟ تو باعث شدهای که صد هزار انسان آزاد در بند باشند.
هوش مصنوعی: مدتی صبر کن و از این نقشه و تدبیر بهره ببر، چند لحظه قبل از اینکه مرگ به سراغت بیاید، آزادانه زندگی کن.
هوش مصنوعی: اگر در آزادیات مثل الاغ محدودیت وجود داشته باشد، هیچ راه دیگری وجود ندارد که مثل دل تو جز در چاه سیر کند.
هوش مصنوعی: مدتی از من فاصله بگیر و به دنبال کسی غیر از من برو.
هوش مصنوعی: حالا نوبت من است که رها شوم، تو دیگری را به همسری بگیر.
هوش مصنوعی: ای بدن که به کارهای مختلف مشغولی، به من بگو چرا عمر من را گرفتی و به جای من به دنبالی دیگر میروی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.