راه میبرید تا جائی رسید
خود در آنجا گاه ناگه پرده دید
پردهٔ دید او عجب آراسته
پر ز زینت نقش او پیراسته
پردهٔ بد سرخ رنگ و نیلگون
اندران پرده عجایب موج خون
موج میزد از درون پرده هم
دید اندر فوق ناگه یک علم
یک علم از نور برافراشته
بر سر پرده عجب بفراشته
پردهٔ دید او عجایب سرخ رنگ
بد فراخ امّا درونش گشته تنگ
رفعت او از بلندی ساز داشت
در درون پرده یک آواز داشت
بودآوازی درون پرده در
بی خود آواز آمدی ز آنجا بدر
بر سر آن خیمه در زیر علم
دید پیری ترک روی دل دژم
ابرویش پرچین و نورانی ولی
پیش او استاده بودی یک تنی
نور رویش شعله در زیر علم
میزدی چون برق هر دم دم بدم
سایه نورش چنان گسترده بود
اوفتاده در تمامت پرده بود
بر سیاست سهمگن بدرای او
زیر پرده بد ستاده جای او
از کمال و رفعت او آنجا یگاه
داشت تیغی تیز در دستش نگاه
هر زمان کردی بهر سوئی نظر
هیچ بالاتر نبد زو یکدگر
یک تنی افتاده سر در پیش او
تن شده بی جان ز زخم نیش او
آن تن افتاده بخون در زار زار
اوفتاده پیش پرده تن نزار
هر زمان در خون طپیدی تن برش
سر نهان گشتی هم از پیش سرش
نور روی او به گرد تن شدی
تا در آن ساعت وجودش بستدی
محو گشتیّ و دگر باز آمدی
پیر آنجا گه به خود شیدا شدی
تیغ لرزان در کف او همچو آب
بوده سبز و آبدار و چون سذاب
هرکه این رمز و معانی بر گشاد
گشت بی سر تن به پیش سر نهاد
هرکه زین اسرار ما آگاه شد
در درون پرده مرد راه شد
هرکه زین اسرار بی سر شد ز تن
او بیابد کل و جزو خویشتن
گر کلاه عشق خواهی سر ببر
وز خود و هر دو جهان یکسر ببر
وین عجب چون سر بگشتی هر زمان
زندهٔ میگشتی به پیشش ناگهان
گرد سر در تیغ او گردان شدی
پرده از هیبت برو لرزان شدی
طول و عرض آن نبد پیدا سرش
لیک تن پنداشتی هر دم برش
سر به پیش تیغ گردان آمدی
تن درافتادی و بی جان آمدی
راه بین از پیش و پس کردی نگاه
هیچ چیزی می ندید آنجایگاه
نور رویش خیره کرده چشم او
پر سیاست پر نهیب از خشم او
او بچشم خود نگاهی کرد باز
دید او یک تن درون پرده باز
دید شخصی تن ضعیف و ناتوان
ایستاده بدنه تن نه دل نه جان
دید شخصی جسم و دل بگداخته
جان خود در راه حیرت باخته
ترسناک از خوف او استاده بود
چشم سوی روی او بنهاده بود
روی سوی او بکردی هر زمان
حالتی پیدا شدی اندر نهان
این همیشه ترسناک استاده زار
تن ضعیف ودل نحیف و جان نزار
چون نظر در روی او افکند او
سستیی بر حال او افکند او
رفت از ترس و سلامی کرد وی
پس جوابی داد ترک نیک پی
گفت ای شیخ از کجائی هان بگو
از برای چه شدی در جست و جو
جست و جوی تو بگو از بهر چیست
کل مقصودت بگو از بهر کیست
از برای چه در اینجا آمدی
در نبود و بود پیدا آمدی
چه طلب داری تو در این جایگاه
چه همی جویی تو اندر پرده گاه
با من این راز نهانی باز گوی
آنچه هست و آنچه میجویی بجوی
ترسناک استاده بد آن راه بین
گفت خاموش و سخن شد زویقین
تاب هوش آمد از آن بد ترسناک
گفت پیر او را مدار از هیچ باک
تو چرا ترسانی از من تو مترس
آنچه خواهی گفت بر گوی و مترس
من ندارم کار با تو از عزیز
راز خود بر گوی با من تا چه چیز
تو چه خواهی زین مقام خوفناک
از برای چیستی تو ترسناک
رأی خود برگوی تا من بشنوم
بعد از آن مقصود تو حاصل کنم
پس زبان بگشاد مرد راه بین
گفت ای نور عیان عین الیقین
من چه گویم با تو در این جایگاه
این زمانم هست این جا عزم راه
راه بسیاری که اینجا کردهام
همچنان مانده درون پردهام
اوستاد اینجا مرا آورده است
لیک راه عشق ما گم کرده است
من طلب کارم که بینم روی او
راه کردم بی حد اندر کوی او
منزلی بی حد درین ره کردهام
همچنان استاده پیش پردهام
سوی استادم کنون راهی نمای
این گره از بند جانم برگشای
گفت ای پرسنده این اسرار تو
زین سخن گفتی و در گفتار تو
من بدانستم یقینت این زمان
تا چه افتادت در این دور زمان
دور چرخ اکنون چو در کارت فکند
بر برون پرده یکبارت فکند
آمدی این جایگاه ای راه بین
از من این اسرار دل آگاه بین
راه بسیاری بکردی در نهان
در درون پرده گشتی ناتوان
این ره بی حدّ و غایت آمدست
پردههایش بی نهایت آمدست
اوستادم چرخ اینجا ساختست
پردهها از عزّ خود پرداختست
پرده درانیم و ما در پردهایم
همچو تو ما نیز ره گم کردهایم
ما طلب کاریم سوی اوستاد
آنکه این بنیاد کلی اونهاد
هیچکس در پرده او ره نبود
هیچکس از وقت او آگه نبود
کس ندیدم من طلب کار یقین
این زمان دیدم ترا ای راه بین
بس کسازین راه آمد در گذشت
لیک زین راه دراز آگه نگشت
نیست از فرسنگ او آگاه کس
نیست اندر راه او همراه کس
گر نکواستی تو در این جایگاه
بو که ناگاهی بری در پرده راه
راه تو بالای پرده اوفتاد
این چنین راز تو کی بتوان گشاد
من بسی دیدم درین راه دراز
کامدند و درگذشتند از فراز
چون برفتند عاقبت گشتند پس
چون نبدشان بر سر اودست رس
راه میدیدند پایان ناپدید
درد میبردند درمان ناپدید
چون برفتند و بدیدند روی او
بی دل آنگه بازگشتند سوی او
ای بسا جانها کزین راه یقین
اوفتاده در چه حسرت ببین
تو کجا خواهی شدن رو باز گرد
هم بسوی کوی خود پر ساز گرد
باز گرد و تو مروزان جایگاه
تا که گردی همچو ایشان بازراه
باز گرد و سوی دلبر کن قرار
تا مگر افتد ترا مه درکنار
ای بسا روزا که من شب کردهام
همچو تو مانده درون پردهام
در درون پرده دستم بست بست
اوفتاده اندرین پرده زدست
اندرین پرده عجایب بی حدست
تانپینداری که راهی بیخود است
حدندارد راه تو روباز شو
گرچه گنجشکی کنون شهباز شو
راه خود رو ره سلامت پیش گیر
که ترا گفتست این ره پیش گیر
روی سوی راز خود کن این زمان
تا نباشی بازمانده در جهان
در جهان سفل کن کلّی قرار
تانگردی اندرین ره سوکوار
روی سوی پیر نورانی کنی
تو که این رجعت بویرانی کنی
بازگرد و راز من بپذیر و رو
نفقهٔ از ذات من برگیر و رو
ورنه اینجا گاه همچون من بباش
ره رو و در راه بس ایمن بباش
گفت من خواهم شدن در راه باز
لیک ز آنجا هم بخواهم گشت باز
من بدین امید در راه آمدم
خود ندانستم ز ناگاه آمدم
هرکه سوی یار شد او بازگشت
تو یقین دان کوزره ناساز گشت
میروم گر راه بی حد باشدم
هرچه باشد بر تن خود باشدم
خوف چه بود بازگشتن از وجود
تخم ما اینجای کشتن از چه بود
من نخواهم گشتن از اینجای باز
میروم اینک عزیزان برفراز
تا دگر چه پیش آید مرمرا
زین خوشم چون بیش آید مرمرا
هرچه آن استاد داند او کند
هرچه نه استاد خواهد بشکند
کار من با اوستادست از یقین
من ناندیشم کنون از کفر و دین
راه خواهم کرد تا استا شوم
گر هزاران سال اندر ره بوم
عاقبت هم بوی از آنجا در رسد
عاقبت حال مرا هم بنگرد
پیر گفتش بر امیدی این زمان
کام خود یابی زمانها در زمان
چون امید تو باستاد آمدست
پای بست تو به بنیاد آمدست
چون امیدی آمدی پیشش کنون
می نه اندیشی تو از بیشش کنون
هرکه او صبری کند در عاقبت
پیشش آید عاقبت هم عافیت
همچو ما گر تو چنین جان میدهی
جان خود در راه تاوان مینهی
اوستاد این دوست دارد بی خلاف
تا نه پنداری که این کاری گزاف
کشتهٔ او زنده گردد جاودان
گردد آسوده بکلی در جهان
زنده است این کشته در آنجایگاه
همچو تو او نیز بودست او براه
کشته او شو تو تا زنده شوی
از برش با روح پاینده شوی
زنده است این کشته در آنجایگاه
بر مثال تو همی برند راه
اندرین ره همچو تورازش فتاد
در مقام عشق او سازش فتاد
اندرین ره آمد و بر میگذشت
راه استاد حقیقی مینوشت
سالها در ناله و درد رد بود
بی کس و بی جفت و در حق فرد بود
نزد ما دل سالها بر راز داشت
عاقبت استاد او را باز داشت
راز او گر تو نمیدانی مپرس
گرچه استاد جهان دانی مپرس
راز تو چون راز او اندر یقین
در گمانی مانده مرد راه بین
راه کن بی حد تو اندر کوی یار
داشت اسرار نهانی بی شمار
هیچکس از راه او آگه نبد
عاقبت بر باد داد او جان خود
خال خودبرگفت و تن بر باد داد
هرچه خرمن بد همه بر باد داد
خرمن اعزاز کل درباخت او
قیمت این سرّ دل بشناخت او
جان خود درباخت اسرارش چه سود
من ندانم تا که انوارش چه بود
راز او من در نبردم در جهان
تاکه خود چه بود در آنجا گه عیان
چه عیانی بود پیدائی او
از چه بُد آن راز سودایی او
ناگهان یک روز همچون تو براه
در رسید از دور در آنجایگاه
سست بود از عشق نه هشیار بود
همچو تو داننده اسرار بود
نه چو تو خاموش بود و ترسناک
نه چو تو آنجای آمد خوفناک
نه چو تو بر جان خود ترسید او
نه چو تو برجسم خود لرزید او
نه چو تو گفتار با من ساز کرد
نه چو تو این رفعت و اعزاز کرد
بود سوزی در نهادش بلعجب
من ازین درماندهام اندر تعب
او یقین اندر گمان آورده بود
گرچه همچون تو درون پرده بود
پرده او بر درید آنجایگاه
گرچه بی حد کرد اندر پرده راه
چون رسید آنجای مستی ساز کرد
بال و پر مرغ هستی باز کرد
گفت ای دردی که درمان منی
اندرین ره کفر و ایمان منی
ای درون پردهام اندر برون
من برونم هم مقیم اندر درون
من درین پرده ترا پرده درم
چند داری اندرین پرده درم
چندسازی پرده پرده باز کن
یک دمم در پرده هم آواز کن
راز من از پرده در بیرون فکن
زار بکشم آنگهی در خون فکن
پردهٔ ما را تو بیش از حد مدر
کار ما را بیش از این از حد مبر
چند باشم من ترا حیران شده
در میان پرده سرگردان شده
چون ترا آنجایگه بشناختم
این همه راهت بهرزه ساختم
مر مرا مقصود دل روی تو بود
زانکه اندر پرده ره سوی تو بود
مر مرا در پرده راز جان توئی
کلّ مقصود من از دوجهان توئی
پردهٔ تو پرده ما میدرد
چشم تو خود سوی جانم ننگرد
راز تو من دانم و تو راز من
این زمان دانی توکلّی ساز من
راز من در پرده از رازت گشاد
عاقبت مقصود من آن جا بداد
چون درون پرده هم در پردهٔ
از چه ما را اندرین ره کردهٔ
چون درون پردهٔ هم از برون
چند آیم از چنین پرده برون
پرده ما زان تست و تو ز من
من ز تو پیدا شده هم پرده من
چون منم پرده تو برقع برفکن
پیش جان من مگر دان سر زتن
بفکن و کلی بمقصودم رسان
چو تو مقصودی بمعبودم رسان
چون دوی نبود نباشد پرده هم
تو یقین و من گمان گم کردهام
گم بشد اینجا چو جویان آمدم
در زبان تو چو گویان آمدم
تو منی و پرده در ره حاجبست
پرده عجزم درینجا کاذبست
پرده بردار و تو در پرده مشو
همچو دیگر بارگم کرده مشو
پرده رازم در اینجا فاش کن
روی سوی بی دل غمهاش کن
کام من اینجایگه کلّی برآر
یاد من از جان من کلّی برآر
تا شوم فانی بتو واصل شوم
تا قیامت بی تن و بی دل شوم
من نباشم پردهٔ تویی خلاف
گفت و گویم کم شود نبود گزاف
من نباشم من تو باشی جزو و کل
پرده عزّت تو داری بی حبل
پرده کلی من بر هم در ان
مرمر ازین کار کلّی وارهان
چون مرا اینجا یقین شد روی تو
بی خود و بی دل دویدم سوی تو
چند باشی پرده باز و پرده در
پرده بردار و مرا درخود نگر
من نباشم چون تو باشی بی شکی
چون یقین باشد کجا باشد شکی
چون یقین باشد گمانی نبودم
اندرین پرده نهانی نبودم
چون تو با من هر دو یکسانی کنیم
این همه تعجیل آسانی کنیم
وارهان و وارهان و وارهان
پردهام در پردهام پرده دران
تو پس پرده منم خونخوار دل
این چنین گشتم چنان از کاردل
دل حجاب پرده اندر ره عتاب
راه تو اینجا ندارد جز حساب
چون ترا راهست بی پایان شده
هم در آنجا بایدم جویان شده
جان خود ایثار سازم در رهت
تا شود آسان مرادر درگهت
راه خود آسان کنم در نزد خود
کز تو نیکی دیدهام از خویش بد
راه خود بر من کنون آسان بکن
پرده بازی بیش از این چندین مکن
راه خود برمن مکن چندین دراز
تا مرا پیداشود آنجای راز
راه خود گرچه نهانی ساختی
هرچه خود کردی گمانی ساختی
راز خود هم خود بخود پوشیدهٔ
روی خود بر پردهها پوشیدهٔ
پرده از رویت بر افکن رخ نمای
رنگ از آئینه دل برزدای
پرده از رخ یک زمانی باز کن
یک نفس در پردهام همراز کن
از رخت پرده بکلّی بر گسل
بیش ازینم زار و سرگردان مهل
پرده از جان برگشای ای جان و دل
روی خود اینجا مرابنما بدل
پردهٔ جان من اینجا چاک کن
زنگ وحشت ازدل من پاک کن
راه اینجا نیک محکم کردهٔ
خویش را در پردهها گم کردهٔ
در درون پرده راز جسم و جان
در نهان اندر نهان و در عیان
ای عیان تو نهان در پردهها
روی خود کرده عیان در پردهها
راه خود گم کرده و در پردهٔ
پرده دل را کنون ره بردهٔ
مستی رمز حقیقی باز کن
این زمان رمز رموزم راز کن
چند گویم چند جویم چون توئی
در درون پرده میبینم دوی
این دویی از احولی من شدست
بند را هم در دوئی پرده بدست
زود بردار از بر من این دویی
چون همی دانم که یکسان کل تویی
راز تو من دانم از عین الیقین
اندرین ره چون شدم من پیش بین
پیش بینم این زمان در پیشگاه
مر مرا این پیشگاه آمد پناه
پیش ایشان دیدم آن روی ترا
راز بشنید ستم آن موی ترا
های و هویی میزنم در هر نفس
تامگر حاصل شود کلّی نفس
های و هوئی میزنم در پردهات
لیک رازت بی برو گم کرده است
های و هوئی میزنم از شوق تو
راز اعیان میکنم در ذوق تو
های تو با هوی من شد پرده را
برفکن از روی این گم کرده را
چون شناسای خودش آنجا کنی
راز پنهانی من پیدا کنی
راز من با ساز کل کن آشکار
این زمان این از تو کردم اختیار
اختیار عشق من از راز تست
این همه آهنگ من از ساز تست
این زمان اعیان عشقت حاصلم
گشت پیدا راز پنهان واصلم
حاصلت این بُد که من حاصل شوم
زین همه برهان دمی واصل شوم
راه هردم میکنی گم مر مرا
من ترا میبینم اکنون مر ترا
راه من تو گم مکن چون ره شدم
از کمال صنع خود آگه شدم
ای کمال لایزالت بی صفت
یافتم از راه صنعت معرفت
راز خود باتو نهادم در میان
ای مرا پرده شده راز عیان
زهره آنم کجاباشدهمی
تابگویم پردهٔ درجان دمی
گوی از این پرده داران میبرم
در فضای بار عزّت میپرم
میبرم من پردهٔ عشق ترا
وارهان جانم ز اندوه و جفا
چون ز پرده اول و آخر تویی
چون ز پرده باطن و ظاهر تویی
خلق کلی در تو حیران ماندهاند
در درون پرده پنهان ماندهاند
کیست تا او نیست در پرده ترا
راه کلّی جمله گم کرده ترا
کیست تا او نه گرفتار تو است
کیست تانه نقش اسرار تو است
کیست تا نه پرده دار راز تست
کیست تا نه در نهان بیمار تست
کیست تا او نه ز جان شد بندهات
کیست تا آنکس نبد افکندهات
کیست تا او نه طلب کار تو است
اندرین ره در نهان یار تو است
کیست تا نه دم ز حکمت میزند
کیست تا نه رأی حکمت میکند
کیست تا نه سر ترا درباختست
کیست تانه مر ترا نشناختست
کیست تا نه بستهٔ دیدار تست
تا نه سنگ و چوب غرق کار تست
کیست تا نه جان دهد در کار تو
چون شود از جان ودل در کار تو
کیست تا نه پرده داری میکند
کیست تا نه پایداری میکند
کیست تا نه وی چو خود دربازد او
در مقام عشق خود در بازد او
کیست تا نه با تو است و تو باو
میکنی هر لحظهٔ صد گفت و گو
گفت و گوی تو درین دامم فکند
در برون نقش خرگاهم فکند
پرده بازی تو دیدم سالها
تا از آن معلوم کردم حالها
حال من آنست کاندر پردهات
سرنهادم آمده اندر رهت
من زگفت تو درین پرده شدم
گرچه اول راز گم کرده شدم
من ز گفت تو بدیدم روی تو
این زمان هستیم رویا روی تو
اب روی من مریز اینجایگاه
مرمرا تو سر مبر اینجایگاه
راز تو اینک درین لوح دلم
گشت پیدا گرچه بُد این مشکلم
مشکلم از لوح برخواند کنون
نیک از روی تو دیدم کن فکون
مشکلم چون حل شد اکنون بیش ازین
در گمان مفکن مرا از ره یقین
مشکلم حل کن بکلی بی صفت
تابگویم بیش از این در معرفت
این زمان جمله همی دانم تویی
آشکارا پردهها پنهان تویی
آشکارایی و پنهان چون کنم
چون عیان اندر عیانی چون کنم
آشکارا چون شود پنهان من
چون کنم او را بپنهان زین سخن
هستی تو گشت پیدا در دلم
راز مشکل گشت اینجا حاصلم
واصلم گردان در آنجا مرمرا
چند گردانم زبان بر ماجرا
اولی در ظاهر و در باطنی
لیک اینجا ظاهری و باطنی
نور تست اینجا رفیع پردهها
لیک برهانت بدیع پردهها
رفعت و اعزاز از آن کردم تمام
تامرادر دین بیفزاید مقام
گر نمایی رخ تمامم بی حجاب
گفت و گوی من شود اندر حساب
گر تمام این کار آید راست را
راز من گردد بکلی خواست را
خواست دارم تا مرادر روی خود
راز پیدایی کند در سوی خود
راز پنهانی من پیدا بکن
این همه پرده بکل پیدا بکن
تا حجاب از پیش برداری مرا
در میان پرده نگذاری مرا
هاتفی غیبی ز ناگاهان مرا
داد آوازی که تا کی ماجرا
جان خود در باز و بیش از این مگو
راز ما در پرده چندینی مجو
چون تو واصل گشتهٔ اینجایگاه
بیش را در بیشتر چندین مخواه
چون ترا کردیم در اینجا نظر
هم نباشد مر ترا زینجا گذر
چون ترا آگاه کردیم از نخست
کار تو زانجا برآید زود چست
کار تو اینجا تمامت ما کنیم
هرچه باید این زمان پیدا کنیم
تو که جان در راه ما بازی تمام
پرده عزّت برافتد از مقام
وصل ما اینجایگه واصل شود
آنچه میجوئی ترا حاصل شود
تا بکلّی راه بگشایم ترا
آنگهی من روی بنمایم ترا
تا بکلّی گم شوی در اسم من
این چنین است اندر اینجا قسم من
هرچه کردم و آنچه خواهم آن کنم
لیک آنگاهی ترا تاوان کنم
برتر آئی از مقام پردهها
کم شود آنگاه این سودا ترا
آنگهی گفت آن بزرگ پاک رای
هرچه میخواهی بکن راهم نمای
چون شوم قربان و هم جان باز تو
بعد از آن آگه شوم از راز تو
هرچه خواهی کن که من زان توام
این زمان در عشق حیران توام
هرچه خواهی کن که اکنون بندهام
سر بپای عزّ کل افکندهام
هرچه خواهی کن که من خواهم ترا
سرفکنده پیش، کم کن ماجرا
هرچه خواهی کن که ما را این حیات
هست بی تو در درون همچون ممات
این زمان فانی بکن قربان مرا
ای یقین تو شده چون جان مرا
این زمان فانی بکن کلی مرا
ای فنای تو بکل عین بقا
این زمان از خود گذشتم بی حجاب
هرچه خواهی کن تو از روی حساب
این بگفت و جان خود ایثار کرد
خویش را در راه کل بردار کرد
من عجب ماندم درین گفتار او
حیرتم آمد عجب در کار او
ناگهان آمد خطاب از روی کون
کین بزن شمشیر خود را لون لون
این سر او را بکلی در فکن
پره از کارش بکلی بر فکن
زود باش و زخم شمشیری بزن
من چو بشنیدم خطاب این سخن
از خطاب بیخودی حیران شدم
اندرین احوال سرگردان شدم
پس زدم شمشیر اندر گرندش
سرفکندم در زمانی از تنش
این چنین سالک بشد هالک بکل
اوفتاده این چنین در عین ذل
پیش من افتاده است این بی خبر
هر زمان برخود بجنبد بی اثر
من نمیدانم یقین احوال او
تاکه چون باشد بکلی حال او
حال این بودم که از بر کردهام
پیش تو معلوم یکسر کردهام
من نمیدانم رموز این کمال
من نمیدانم گه چون بودست حال
حال او این بود من گفتم ترا
بیش دیگر نیست زینسان ماجرا
حال او این بود و این سر زان او
اوفتاده اندر آنجا گفت و گو
راه بین از گفت او خیره بماند
بعد از آن زانجا فرس تازان براند
در گمان و در یقین افتاده بود
سر بسوی راه کل بنهاده بود
ای دل آخر جان خود ایثار کن
چند خواهی بود اینجا کار کن
چند خواهی بود جان در باز تو
دروصال جان جان میناز تو
چند سازی قصه راه دراز
چند باشی در نشیب و در فراز
چندخواهی بود برجان ترسناک
چند خواهی بود آخر خوفناک
جان خود ایثار کن در راه او
بیش ازین تا چند سازی گفت و گو
عاشقان جانهای خود ردرباختند
سوی یار خویشتن بشتافتند
مطبخ عشقست اینجا سر ببر
از همه خلق جهان یکسر ببر
تا دمی واصل شوی در خاک و خون
چند خواهی ماند از پرده برون
از درون پرده کس آگاه نیست
زانک کس را اندرآنجا راه نیست
راه کل پایان ندارد در نظر
چون برفتی از صور یابی خبر
چون برون آیی ز صورت در زمان
روی یار خویشتن بینی عیان
راه کل راهیست دشوار و دراز
گرچه در پیشی تو چندینی مناز
ترک خود گیر و برون شو از صور
من مگو تا وقت آید کارگر
تو همه حق بین و جز حق را مبین
چون گذشتی بر ره حق شو یقین
چون که حق بینی نگهدار این کمال
تا نیفتی در سلوک بی زوال
این سلوک راه کی باطل شود
راه باید کردتا تن دل شود
چون دل تو محو گردد در صفات
تافتن گیرد ز حضرت نورذات
دیده چون از اشک پرنم باشدت
هرچه میخواهی در آن دم باشدت
درگذر از کون و اندر ره مایست
زانکه اول تا باخر هم یکیست
چون یکی باشد زبانت تا بسر
کی تواند یافت این نقش بشر
نقش برگیر از میان آزاد کن
بس یقین رادر میان بنیاد کن
در میان عشق کل میناز تو
جان خود در راه او در باز تو
پختگی حاصل شود آنجا ترا
ورنه تا تو زندهٔ چون و چرا
راه پرسی از کسی کوره ندید
یک تنی زین راه دل آگه ندید
راه کی از کور بینا گرددت
گر بود دل کار شیدا گرددت
راه را از راه دان باید شنود
تا شود این کار یکباره نمود
آنکه ره را دید باشد ذوفنون
او شود در راه عشقت رهنمون
راه تو از راه دیده کل شود
گر ندانی کار راهت ذل شود
راه بینان جهان اندر رهند
دایما زین راه کلّی آگهند
جمله ذرّات در راهند کل
اوفتاده جملگی در عین ذلّ
راه بینانی که صادق آمدند
عاشق و پیر و موافق آمدند
جان خود در راه عشقش باختند
هرچه شان بد جملگی درباختند
جمله ذرّات گردان آمدند
اندرین ره راز جویان آمدند
گرچه تو چون ذرّه اندره پردهٔ
راه رفتی راه خود گم کردهٔ
ره نبردی همچنان ای بی خبر
از وجود کل نمییابی اثر
اندرین ره هر که آمد مرد شد
سالک ره مرد صاحب درد شد
هرکه دردی داشت او آمد براه
درد باید تارسی آنجایگاه
هر کرا دردیست درمانش مباد
هرکه درمان خواهد او جانش مباد
درد باید درد بی حد از فراق
هر زمان در راه او پر اشتیاق
درد باید تا که درمان باشدت
جان دهی امید جانان باشدت
درد باید تا ببینی تو دوا
درد درمانست در عین جفا
ای بسا دردی که آمد جمله را
بو که بتوان گفت کلّی ماجرا
درد عشقست از کمال شوق او
هست درمان دایما در ذوق او
درد باید تا ترا درمان رسد
ناگهان امید از جانان رسد
راه عشق از درد پیدا گشت کل
راه پردردست اندر عین ذل
بی حدست آنجا تو راز خود بپوش
راز با تست و کجا باشد خموش
تو چنین راهی ببازی کردهٔ
خویش را عین مجازی کردهٔ
تو کجایی یار توآخر کجاست
ره روان این راه را رفتند راست
تو ببازی کی رسی در یار خود
چونکه هستی بی خبر از کار خود
تو کجا ز اسرار عشقش ره بری
هر زمان از راه او واپس تری
راه دورست و پر آفت راه کن
لی مع اللْه دل زوقت آگاه کن
سر ما با اوفتادست این سخن
تا همه اسرار گردد سر به بن
این رموز ما کجا داند کسی
فهم دارد گر بخواند او بسی
این رموز من معانی آمدست
سرّ این راز آن جهانی آمدست
تو کجا دریابی این اسرار من
لیک اکنون گوش کن گفتار من
رمز ما از این سخنها باز دان
آنگهی اندر رموزم راز دان
نفس این اسرار نتواند شنود
بی نصیی گوی نتواند ربود
این یقین بر جان ودل باید شنود
نه بنقش آب و گل باید شنود
هرکه این برخواند او آگه شود
عاشق آسا آنگهی در ره شود
هرکه این را فهم دارد بی حجاب
بی حساب خواندن روی کتاب
هر که این اسرار کلّی فهم کرد
هر چه گفتم راز با وی فهم کرد
سرّ من ز اسرار آمد آن ز نور
پای تا سر جمله آمد غرق نور
از رموز ما تو چون آگه شوی
آنگهی دستار خوان ره شوی
ترک خور کین چشمهٔ روشن شدست
از رموز پارسی من شدست
گر بسی خوانی تو هر بار این سخن
بازدانی رمز و اسرار کهن
هرکه این اسرار روحانی بخواند
هر زمانی سرّ این تکرار راند
این سخن معنی نه طامات آمدست
نه ز هر فصلی مقامات آمدست
جمله یک رازست اما در نهان
هر زمانی میشود عین عیان
گر تو عمری در جهان باشی دمی
این کتاب من بخوانی هر دمی
رمز کل ز اینجایگه حاصل کنی
جان خود هم زین سبب واصل کنی
معنی و ترکیب این گفتار بین
هر دم از نوعی دگر اسرار بین
هست اسرار نهانی همچو گنج
زانکه مخفی ماند بردم سعی و رنج
ای بسی شب کاندرین پرده براز
گفتم اسرار نهانی جمله باز
خود بخود این رازها کردم عیان
کی تواند بود هرگز این نهان
این رموز عاشقانست از یقین
نه گمان باشد نه اینجا کفر و دین
این رموز از عالم پاک آمدست
در میان زهر تریاک آمدست
گر بسی خواندن میسّر باشدت
بی شکی هر بار خوشتر باشدت
هرکه این برخواند ره را پیش کرد
هر زمانی رونق دل بیش کرد
هرکه این معنی ما را رخ نمود
کفر را ازدل بزودی بر زدود
عاشق آن باشد که بی درمان بود
درد او هر لحظه دیگر سان بود
درد او را تو چه دانی اندرین
ای گمان دیده کجا دانی یقین
درد او خوشتر ز درمان نوش کن
هر زمان در درد جان بیهوش کن
خون صدیقان ازین حسرت بریخت
آسمان بر فرق ایشان خاک بیخت
جملهٔ جانها از آن آید بکار
تا بریزد خون جانها زار زار
گر تو از کشتن همی ترسی مرو
زین سخن تا چند میپرسی برو
کشتن او دان حیات جاودان
بگذری تو زین جهان و آن جهان
گرچه اکنون در درون پردهٔ
پای تا سر در درون پردهٔ
عاقبت زین پرده بیرون اوفتی
تا ندانی تو که خود چون اوفتی
پرده رازت در آنجا برگشای
تاترا مر عشق باشد رهنمای
چون رهت در عشق آمد پایدار
راه عشق اینست ازمن گوش دار
راه بین چون راه عشق آید بوی
کام او خود زود بردارد زوی
راز را انجام نیست آغاز هم
لیک باید بود با همراز هم
چون ترا همراز نبود زین میان
تاترا باشد در آنجا ترجمان
ترجمان عشق ره برد اندرین
تا رساند مر ترا در ره یقین
این زمان در راه بسیاری شدند
گرچه اندر راه بسیاری بدند
راه خود چون خود روی ره گم کنی
قطره هرگز در کجا قلزم کنی
هر که قلزم قطرهٔ وحدت کند
او کجا آهنگ هر کثرت کند
راه استغناست تو مردانه باش
در جنون عشق کل دیوانه باش
گر ترا مر شاه بنماید نظر
ازکمال او بیابی تو خبر
گر کمال او بکل حاصل کنی
اول از پندار دل باطل کنی
اولت این عقل برباید فکند
طیلسان از روی برباید فکند
اندرین پرده عجایب رهنمون
آید از پرده بهر پرده برون
همچو تو در پرده ایشان راز جوی
سرّ خود با این کسان دیگر مگوی
چون کسی در خویشتن مانده بود
راز تو زو کی همی خوانده بود
چون طبیبی را بخود هرگز دوا
می نداند کردن او زین ماجرا
کی ترا درمان کند هم خود بگوی
بیش ازین درمان خود ازوی مجوی
درد خود با یار خود نه در میان
تاترا بکند دوا اندر زمان
درد تو او هم مداوایی کند
هم زحکمت مرترا دانی کند
ای بسا کس کاندرین ره باز ماند
دایماً سرگشتهٔ این راز ماند
ای بسا کس کاندرین سودا برفت
گرچه بسیاری بره تنها برفت
نیست کس را از حقیقت آگهی
جمله میمیرند با دست تهی
هیچکس اندر پس این پرده نیست
کو بزاری راه دل گم کرده نیست
هیچکس این راه را منزل نکرد
کو درین ره خون خود چندین نخورد
راه ما پایان ندارد بی خلاف
تا نپنداری که دامست از گزاف
سالها زین راه معبودم که بود
زین مقالت کل مقصودم چه بود
تا یقین حاصل شود بی شک مرا
این بُده مقصود من بی ماجرا
عاقبت چون راه آمد در سلوک
شمس را این ره بسی کرد آن دلوک
هیچ سالک اندرین ره نامدست
کو بنومیدی ازین ره بازگشت
سالکان این پرده از هم بردرند
در یقین افتند و از شک بگذرند
تا یقین هرگز نگردد حاصلت
کی توانی یافت بویی از دلت
تا یقین رخ هر دمی ننمایدت
از کجا این راز دربگشایدت
تا یقین باشد گمان نبود ترا
قد چون سروت کمان نبود ترا
چون یقین گردد یکی باشد همه
آنچه اندیشی شکی باشد همه
گر یقین ناگاه افتد در نظر
هر دو عالم رخ نماید سر بسر
گر یقین بر روی دل ننمایدت
از کجا این راز دل بگشایدت
معرفت را گر بسی حاصل کنی
زین همه تو خویش کی واصل کنی
معرفت ره در سلوکت آورد
تامگر ره در دلوکت آورد
معرفت راهیست در آشیانهاش
تو مگرد از وی نظر کن خانهاش
معرفت راهیست بی پایان همه
معرفت هم راز بگشاید همه
معرفت بسیار لیکن معرفت
کی تواند بود در شرح و صفت
معرفت بسیار و شرح او بسی
کی تواند گفت این راهر کسی
معرفت راهی بحکمت یافتست
زان بهر جانب همی بشتافتست
گر نبودی معرفت در کاینات
کی شدی هرگز عیان این صفات
گر نبودی معرفت هرگز کجا
راه گر دیدی سلوک انبیا
گر نبودی معرفت در جزو و کل
عزّها کلی بدل گشتی بذلّ
گر نبودی معرفت ز آغاز کار
کی بُدی هرگز عددها در شمار
گر نبودی معرفت در روی دهر
نوش بودی نزد مردم همچو زهر
گر نبودی معرفت آدم همی
کی فتادی در مقام خرمی
گر نبودی معرفت ابلیس را
کی بکردی این همه تلبیس را
گر نبودی معرفت مر نوح را
کی بکردی کشتی او فتوح را
گر نبودی معرفت با شیث هم
کی زدی در راه بی منزل قدم
گر نبودی معرفت هم با خلیل
کی بکردی جان و دل در ره سبیل
گر نبودی معرفت ایوب را
این همه زحمت کجا بودی ورا
گر نبودی معرفت اسحق را
کی بُدی کشتن بجان مشتاق را
گر نبودی معرفت با زکریا
جان کجا کردی در آن دم او فدا
گر نبودی معرفت موسی یقین
کی شدی نور تجلّی راه بین
گر نبودی معرفت عیسی کجا
یافتی در آسمان چندین بقا
گر نبودی معرفت با مصطفی
کی شدی هرگز بدین نور و صفا
اوست سلطان تمامت انبیا
اوست اول تا بآخر مقتدا
شرح این ره ازوجودش شد پدید
ذات پاکش از سجودش شد پدید
شرح این ره او تمامت باز یافت
شرح این ره اول از شه باز یافت
او اگر این ره نکردی در بیان
کی بدانستی مرین ره را عیان
گر نبودی راه کل و عقل کل
جملگی بودی یقین خود عین ذل
گر نبودی نور پاکش رهنما
خود نبودی انبیا و اولیا
گر نه او کردی صفت در هر صفت
کی بدی هر ذرّهٔ را معرفت
گرنه او بودی که کردی شرح راه
جملگی ماندی اسیر آنجایگاه
عقل از نقل این سخنها آورد
لیک هرگز کی کند کی آورد
عقل کل باشد نمودار یقین
تا شود در پیش مرد راه بین
راه بینی همچو او دیگر نزاد
همچو او دیگر کسی دادی نداد
اوست داننده درین پرده شده
اولین و آخرین پرده بده
آنچه از اسرار دانست او یقین
مرتضی دانست دیگر راه بین
آنچه از اسرار دانست ازکمال
نیست راه دین وی هرگز زوال
آنچه او از راه شرح کل بگفت
در رموز او کجا داند نهفت
آنچه او را داد هرگز کس نداد
داد این اسرار او آنجا بداد
هرکسی فهمی کند از راز او
کی بداند هر کسی این ساز او
انبیا این ره نبردند از نخست
راه و شرح راه از وی شد درست
انبیا زین راه بسیاری شدند
عاقبت از ما عرفنا دم زدند
او رموز کل بگفت و راز گفت
آن رموز او با علی خود باز گفت
آنچه او را بود آن، کس را نبود
زانکه او بود و ازو بد هرچه بود
بود او باشد نداری فهم دان
تا رموز او کند شرح و بیان
او رموز اندر رموز آورده است
زانکه او را در درون پرده است
رمز او هرگز کجا آید ز نقل
زانکه کان نقل باشد هم ز عقل
نقل را با عقل باشد هم صفت
لیک اشیا برترست و معرفت
عقل بر اشیا محیطست اندکی
راز دان او را بداند بی شکی
عقل کل شرح صفات او نیافت
راز کل رمز و رموز او نیافت
لی مع اللّه او مقام کل شناخت
هر صفت را از کمال ذل شناخت
گر ریاضت نبودت کی ره بری
کی بگو تو ره بدین درگه بری
عقل از راهت بیندازد همی
کی نهد بر جان ریشت مرهمی
عقل اگر از معرفت بویی برد
کی ازین دانش بگو بویی برد
عقل تحقیقی رموز اینجا نیافت
گرچه بسیاری درین معنی شناخت
در سلوک خود بسی هم راز کرد
خویشتن با خویشتن دمساز کرد
شرح بسیاری بگفت از هر صفت
از کمال عقل خود بر معرفت
شرح بسیاری بگفت از کائنات
عاقبت ره را نبرد او سوی ذات
شرح بسیار بگفت و بر طپید
هر دم او اندر مقامی بر جهید
چون نبد راهی کجا او ره برد
گرچه بسیاری از آنجا ره برد
گرچه بسیاری بگشت از پیش و پس
هم نکرد از اشتیاقش هیچ بس
عشق از وی زاد گرچه ره نبرد
درکمال خویشتن راهی سپرد
آنچنان مشتاق آمد در وجود
بود اما در صور پنهان ببود
آنچنان محبوب بود از عشق دوست
کورها دیگر نکرده مغز و پوست
آنچنان احوال خود معلوم کرد
آنچنان کلی خود مفهوم کرد
جوهری آمد عجایب در عجیب
او بدی از کاینات جان حسیب
او همه تصویر وحدت راست کرد
هم ز معشوق عیان درخواست کرد
او گره از کار کلی برگشاد
او اساس وحدت و عرفان نهاد
هر زمانی رای دیگر ساز کرد
هر دمی اسرار جان آغاز کرد
در درون جان بجانان راه یافت
این کمال از شوق الااللّه یافت
او کمال خود برتبت پیش کرد
راه خود ز اندازه هر دم بیش کرد
او کمال خود بدانست از یقین
زانکه بد او راه بین و پیش بین
تو مباش اصلا کمال این باشدت
چون شوی کم پس وصالت باشدت
این کمال لایزال از خود طلب
عشق بنماید ترا کلی سبب
عشق بد مغز تمامت کاینات
راه برده در صفات نورذات
عشق بد مر عقل را آموزگار
او برفت و این بماند از روزگار
این بماند و او برفت آنجایگاه
او بدید و این بماند اینجا ز شاه
عقل اندر پرده دل بازماند
عشق هر دم بر کمالی ساز راند
عشق خود میبیند او از هر صفت
زانکه او ماندست اندر معرفت
عشق جز حق را ندید آنجایگاه
جست او اندر عیان حق پناه
او عیان خود تمامی بازدید
عقل چون گنجشک آن شهباز دید
راز خود با عاشقان خود بگفت
هرکسی برگونهٔ این در بسفت
درّ دریای حقیقی باز یافت
همچو او دیگر کسی هرگز نیافت
هرکسی بر عکس یاران گشتهاند
هر یکی تخمی ازینسان کشتهاند
گر همی کاری تو تخمی را بکار
کان بود پیوسته باتو پایدار
گر همی کاری تو تخمی راست کن
کان مراد تو بود هم بی سخن
چند با هر کس تو راز خود نهی
چند اینجا دام و ساز تن نهی
راز را با ساز اگر یکسان شود
جان ذاتت رهبر جانان شود
هر کسی بر عقل نقلی کردهاند
لیک همچون عقل اندر پردهاند
راه بر خود میروی کی پی بری
تو نمیدانی که هر دم پس تری
راه بر خود میروی پر ره زن است
جان تو اینجایگه چون ایمنست
ره زنان بر راه تو بس خفتهاند
راه را هرگز نه زینسان رفتهاند
راه آنکس یافت کو با آه شد
عشق با وی اندرین همراه شد
عشق راهت مینماید بر قبول
تو نمیدانی مرین ره را اصول
تو بخود هرگز کجا این ره کنی
کی تو خود را زین سخن آگه کنی
عشق مغزی مینماید سوی دوست
تو بماندی در میانه جمله پوست
عشق بنماید ترا اسرار تو
عقل بنماید ترا گفتار تو
عشق اول مشتق از عقل آمدست
گرچه اینجاگاه بر نقل آمدست
زینت عقلست دنیا سر بسر
لیک از راه حقیقی بی خبر
آمدست اینجا فضولی میکند
آنچه از وی شد اصولی میکند
گر ترا خود عقل و جان باشد قبول
کی شوی درعشق تو صاحب وصول
ای ز عشق لایزالی گم شده
از جمادی نفس تو مردم شده
صورت عقلست در نقلی از آن
کی خبر یابی ز سرّ بی نشان
بس کتب کز عقل باشد پایدار
کی بود هرگز ترا آن پایدار
بس کتب کز عقل صورت ساختند
هرچه آن میخواستند آن ساختند
راحت جان عقل کی بویی رسد
چون ترا زانحال آهویی رسد
چون بماندی در مقام عقل تو
گوش کن از هر کسی هر نقل تو
چند گردی گرد عقل ای بی خبر
زان نمییابی تو زین بوئی اثر
عقل کل چون مر ترا صورت بدید
در مقام جمع حشمت آرمید
چون تو بر عقل این ره کل میروی
پای بسته در بن ذل میروی
ای ترا هر دم ز عقلت پردهٔ
کی ترا باشد یقین از کردهٔ
کرد. تو پیش چشم تو خوشست
راه تو دورست و هم بر آتشست
آتشی در پیش و راهی سخت دور
تن ضعیف ودل شده از وی نفور
آتش طبعی بکش اینجایگاه
تا نسوزد آتشت آنجایگاه
هر که زین آتش بسوزد بی خبر
هم از آن آتش شود او کارگر
آتش طبعیت پر از مشعله
در دل تو اوفکنده ولوله
آتش طبعیت پر مکر و حیل
هر زمانت میکند برجان خلل
آتش طبعیت بارای و هوس
زان بماندی در پس پرده ز پس
آتش طبعیت دشمن مر ترا
چند داری دشمنت را بر قفا
آتش طبعیت تلبیس جهان
خویش از دست طبیعت وارهان
آتش طبعیت رهزن مر ترا
کی توانی بود ازو بی ماجرا
آتش طبعیت ابلیس دژم
هر زمان مکری بسازد لاجرم
آتش طبعیت بر عکس دلت
زان شده راز حقیقی مشکلت
آتش طبعیت ره زن تن شده
در میان جسم در هر فن شده
آتش طبعیت آنجا برفسوس
میکند بر معنی دل پرفسوس
آتش طبعی برادر کین تو
میکند آنجا خراب آئین تو
آتش طبعی فسرده کن دمی
تا نماید آینه اینجا دمی
یک دمی از آتش تن دور باش
بعد از آن اندر میان نور باش
اندر آتش هیچکس چون خوش بود
زآنکه آتش در زمستان خوش بود
این نه آن آتش که او سرما کشد
عاشقان کشته و شیدا کشد
هست این آتش عجب افروخته
هر زمانی عالمی را سوخته
هر زمانی عالمی میسوزد او
هر زمانی راه سر آموزد او
هست ابلیس از تف آن آتشست
جسم تو آنجا بگو تا چون خوشست
خوش تو اندر راستی خوش خوشی
پای تا سر در درون آتشی
خواب در آتش کنی هر لحظه تو
کی توانی کرد راه پرده تو
ای دریغا آتشت در راه شد
همرهی ناخوش ترا همراه شد
ای دریغا آتشت در بسترست
جای تو در آتش و خاکسترست
عاشقان در آتش معنی شدند
نه چو تو در آتش دعوی شدند
آتش معنی نوزد عاشقان
لیک عاشق خویش را سوزد در آن
آتش معنی طلب کن از یقین
تف اور ا کن قبول ازدل یقین
انبیا را آتش معنی بدست
لیک ایشان را درآن دعوی بدست
آتش معنی چو ابراهیم یافت
خویش را آنجایگه تسلیم یافت
آتش عشقست آنجا معنوی
هست روحانی و دل زو شد قوی
آتش عشقست بی وصف وصفت
آن نیاید هرگز اندر معرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عمیق است که به توصیف جستجوی حقیقت و عشق الهی میپردازد. شاعر در آن به سفر درونی و بیرونی شخصیتهای مختلف اشاره میکند که در پی شناخت حقیقت و دسترسی به معشوق خود هستند. پردهها و نمادهای گوناگون در این شعر نمایانگر موانع و حجابهای بر سر راه رسیدن به حقیقت و وصال معشوق هستند.
شاعر از یک پرده سرخ و نیلگون یاد میکند که درون آن عجایب و secretos (اسرار) نهفته است و شخصیتی را میبیند که به نظر بسیار قدرتمند و نورانی میآید. این شخصیت، پیر عارفان و معلم عشق است که در طول شعر به پرسشها و تردیدهای جستجوگران پاسخ میدهد.
در ادامه، اشاره به ضعف انسانها و عدم آگاهی آنها از حقیقت وجود دارد. عشق الهی و کمال نیز به عنوان راه نجات و زندگی برای جستجوگران مطرح میشود. شاعر به اهمیت ایثار در راه عشق و تقدیم جان در این مسیر اشاره میکند.
این شعر به نوعی توصیف کننده کشف و شهود درون انسان و عبور از مراحل سختی است که او را به شناخت واقعی حقیقت و وصال میرساند. از این رو، متن به عنوان یک دعوت به خودشناسی و تلاش برای درک عمیقتر از زندگی و عشق الهی تعبیر میشود.
هوش مصنوعی: در مسیر خود پیش میرفت تا به محلی رسید که ناگهان پردهای را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: چشم او همچون پردهای زیبا و دلفریب است که از زیباییها و نقشهای جذاب پر شده است.
هوش مصنوعی: در میان پردهای که رنگهای سرخ و آبی دارد، شگفتیهای زیادی از جریان خون نمایان است.
هوش مصنوعی: در دل پرده، موجی شکل میگرفت و ناگهان در بالای آن، نشانهای نمایان شد.
هوش مصنوعی: یک علم روشن و درخشان بر فراز پردهای پر از شگفتی و تعجب برافراشته شده است.
هوش مصنوعی: پردهای که او میبیند، پر از شگفتیهای قرمز است و اگرچه آن را وسیع و بزرگ میبیند، اما در درونش احساس تنگی و محدودیت میکند.
هوش مصنوعی: بلندی مقام او به اندازهای بود که در دل خود شکوه و زیبایی خاصی داشت، مانند صدایی زیبا که در پس پردهای پنهان است.
هوش مصنوعی: درون پرده، صدایی وجود دارد که از نشئگی و حالتی خاص به گوش میرسد و تو از آنجا با صدای خود خارج شدهای.
هوش مصنوعی: در بالای خیمه و زیر پرچم، پیرمردی را دیدم که چهرهاش غمگین و دلتنگ بود.
هوش مصنوعی: ابروی او بسیار زیبا و درخشان بود، اما من در کنار او به تنهایی ایستاده بودم.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند شعلهای در زیر پرچم میدرخشید و هر لحظه مانند صاعقه، روشنایی میبخشید.
هوش مصنوعی: نور او به قدری وسیع و پراکنده بود که بر تمامی پردهها سایه انداخته و آنها را فراگرفته بود.
هوش مصنوعی: در زیر پردهای که پنهان است، جایگاه او به طور مرموز و تاثیرگذار در سیاستهای بزرگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: در اوج و بلندی مقامش، تیغی تیز را در دستانش نگهداشته است.
هوش مصنوعی: هر وقت به هر طرف نگاه کردی، هیچ چیز بالاتر از یکدیگر نبود.
هوش مصنوعی: یک نفر با درد و زخم نیشی که به او خورده، به حالت بیحالی و بیجان روی زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: شخصی که در حالت بس دلتنگی و ناامیدی به زمین افتاده، در حال خونریزی است و از درد و رنج خود به شدت ناله و فغان میکند. این صحنه، نمایانگر وخامت حال او و آسیبهایی است که به جسمش رسیده است.
هوش مصنوعی: هر بار که در خون غلتیدی، بدن تو مانند سرِ پنهانی شد که از نگاهها دور است.
هوش مصنوعی: در آن زمان که نور چهرهاش به دور بدنش پخش شد، وجودش را در بر گرفت.
هوش مصنوعی: تو در آنجا غرق در حال خودت شدی و آنقدر مشغول شدی که دیگر به خودت نیامدی، اما حالا دوباره بازگشتی و متوجه اطراف خودت شدی.
هوش مصنوعی: تیغ حفط او مانند آب نرم و لطیف است، سبز و درخشان و همچون گیاهان تازه و سرسبز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کس که این راز و معانی را فهمید، بدون سر به پیش میآید و خود را برای هدفی بزرگ آماده میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به این رازها و اسرار ما پی ببرد، در حقیقت به عمیقترین و واقعیترین خطوط راهی برای خودش دست پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: هرکس از این رازها بیخبر و بیتوجه شود، از جسم خود جدا شده و به تمامی وجود و تمام جوانب خود پی خواهد برد.
هوش مصنوعی: اگر به عشق علاقهمند هستی، باید خود را فدای آن کنی و از همه چیز و همهکس و حتی از خودت بگذری.
هوش مصنوعی: این جالب است که هر بار وقتی به دور خود میچرخید، ناگهان زنده میشدید و به پیش او میرفتید.
هوش مصنوعی: وقتی به تیغ او نگاه کردی، همه چیز در اطرافش به دورش میچرخید و از شکوه و وقار او، خود را دچار لرزش و تزلزل میدیدی.
هوش مصنوعی: طول و عرض آن چیز مشخصی نبود، اما تو هر لحظه آن را به شکل یک بدن تصور میکردی.
هوش مصنوعی: تو با سر به پیش تیغ آمدی و در نهایت جانت را از دست دادی.
هوش مصنوعی: از کجا به کجا رسیدهای و چقدر دور شدهای که دیگر هیچ چیزی را در آن مکان نمیبینی.
هوش مصنوعی: نوری که از چهرهاش میتابد، چشمان او را به شدت مجذوب کرده است و او در عین حال فردی زیرک و مقید به اصول است که در صورت بروز خشم، به شدت و با قدرت عمل میکند.
هوش مصنوعی: او با چشمان خودش نگاه کرد و دوباره دید که یک نفر پشت پرده حاضر است.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که به حالتی ضعیف و ناتوان ایستاده بود، بدنی داشت بدون روح و زندگی.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که به خاطر عشق و شگفتی، تمام وجودش را از دست داده بود و در حالتی یأسآور به سر میبرد.
هوش مصنوعی: چشمها به سوی چهره او دوخته شده بود، در حالی که هراس و ترس از او بر وجودش سایه انداخته بود.
هوش مصنوعی: هر بار که به سوی او مینگریستی، حالتهای مختلفی در درون تو به وجود میآمد.
هوش مصنوعی: این تصور همواره ترسناک است که وجود آسیبپذیر و لطیف انسان با مشکلات و چالشها مواجه شود. درد و رنجی که ممکن است بر سر او بیاید، احساس ضعف و ناتوانی را در او قوت میبخشد.
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهی به چهره او انداخت، حال و روز او را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: او با ترس رفت و به سلامتی اشارهای کرد، و سپس ترک خوبنهاد به او پاسخی داد.
هوش مصنوعی: ای شیخ، از کجا آمدهای؟ بگو چرا در این جستوجو هستی؟
هوش مصنوعی: به من بگو که برای چه چیزی در جست و جو هستی و هدف نهاییات از این تلاش، برای کیست.
هوش مصنوعی: چرا در اینجا آمدهای؟ در حالی که نبود و هستی مشخص شده است.
هوش مصنوعی: چه چیزی میخواهی در این مکان و چه چیزی را در پس پرده دنبال میکنی؟
هوش مصنوعی: با من این رازهای پنهانی را در میان بگذار، هر چیزی که هست و آنچه که در جستجویش هستی، دنبال کن.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که هنگامی که فردی در یک موقعیت حساس قرار میگیرد، گاهی اوقات نمیتواند بین سکوت و گفتن حرفی تصمیم بگیرد. این دوگانگی در احساسات و تفکرات میتواند ترسناک و دشوار باشد.
هوش مصنوعی: پیرمرد گفت که از هیچ چیزی نترس، چون هوش و عقل انسان تحت تأثیر ترس و نگرانی قرار میگیرد و این وضعیت میتواند به مشکلات بیشتری منجر شود.
هوش مصنوعی: چرا از من میترسی؟ نترس، هر چیزی که میخواهی بگو و نگران نباش.
هوش مصنوعی: من با تو کار خاصی ندارم، اما راز عزیز خود را با من در میان بگذار تا بدانم چه چیزی است.
هوش مصنوعی: تو در این جایگاه هولناک چه چیزی را جستجو میکنی؟ برای چیست که این مکان برای تو ترسناک به نظر میرسد؟
هوش مصنوعی: نظر خود را بیان کن تا من گوش کنم و سپس بتوانم به هدف تو برسم.
هوش مصنوعی: مردی که راه را میشناخت، زبان خود را گشود و گفت: ای نور روشن و واضح، حقیقتی که به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: من در این لحظه نمیدانم چه باید بگویم، تنها میدانم که در این مکان و زمان، عزم سفر و راهی را دارم.
هوش مصنوعی: من مسیرهای زیادی را در اینجا پیمودهام، اما همچنان در دل و ذهنم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: استاد من مرا به اینجا آورده، اما در مسیر عشق، راه را گم کردهایم.
هوش مصنوعی: من به دنبال مشاهدهی زیباییهای او هستم و برای رسیدن به او، بینهایت در کوی او تلاش کردهام.
هوش مصنوعی: من در این مسیر به خانهای بینهایت رسیدهام که همچنان در برابر پردهها ایستادهام.
هوش مصنوعی: به سوی استاد خود راهی نشان بده و این گرهای که به جانم بسته شده را باز کن.
هوش مصنوعی: ای پرسشگر، تو با گفتن این سخن، به رازهایی اشاره کردی.
هوش مصنوعی: من فهمیدم که در این زمان، یقین تو به کجا رسیده و در این دوران چه بر تو گذشته است.
هوش مصنوعی: زمانه اکنون مانند چرخش چرخ، وقتی تو را به چالش میکشد، یک بار پرده را کنار میزند و حقیقت را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: تو به این مکان آمدی، ای کسی که راه را میشناسی؛ از من بخواه تا اسرار دل را به تو نشان دهم.
هوش مصنوعی: تو در مسیرهای زیادی قدم زدی و تلاش کردی، اما در دل آنچه پنهان است، به بنبست رسیدی و ناتوان ماندی.
هوش مصنوعی: این مسیر هیچ حد و مرزی ندارد و رازها و اسرارش به اندازهای بیپایان و نامحدود است که همچون پردههایی بینهایت در برابر ما قرار دارند.
هوش مصنوعی: استاد من، سازنده این دنیا، با قدرت خود پردهها را آفریده است.
هوش مصنوعی: ما پردهها را کنار زدهایم و در پردهها قرار داریم. مانند تو، ما نیز راه خود را گم کردهایم.
هوش مصنوعی: ما در پی چگونگی رسیدن به او هستیم، همان کسی که این اصول اساسی را برقرار کرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتوانست به راز و رمز او دست یابد و هیچکس از زمان او خبر نداشت.
هوش مصنوعی: کسی را ندیدم که در جستجوی حقیقت باشد، اما اینک تو را میبینم که در مسیر آگاهی هستی.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که از این مسیر عبور کردهاند، اما هیچکدام از این راه طولانی آگاهی پیدا نکردهاند.
هوش مصنوعی: هیچکس از فاصله او خبر ندارد و هیچکس در مسیر او یاری ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در این جایگاه خوبی نیستی، بدان که به ناگاه، در پرده راهی میافتی.
هوش مصنوعی: راه تو در پس پرده افتاده است؛ چگونه میتوانم این راز را فاش کنم؟
هوش مصنوعی: من بارها در این مسیر طولانی به افرادی برخورد کردهام که آمدند و رفتند، بدون اینکه طولانی بمانند.
هوش مصنوعی: وقتی که آنها رفتند، در نهایت فهمیدند که چه بلایی سرشان آمده است و چگونه بر سر آنها میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح نشان داده شده است که با وجود اینکه انسانها در تلاش برای رسیدن به هدف و درمان مشکلات خود هستند، گاهی اوقات نتیجهای قابل مشاهده و ملموس وجود ندارد. مسیر زندگی و درمانی مشخص نیست و احساس درد و رنج همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که آنان دور شدند و چهرهاش را دیدند، بینهایت دلباختهاش شدند و دوباره به سمت او بازگشتند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که از مسیر یقین دور شدهاند، اکنون در حسرت و افسوس به سر میبرند و وضعیتشان جای تأسف دارد.
هوش مصنوعی: کجا میخواهی بروی؟ برگرد و به سوی مکان خودت برو و به آنجا برسان خودت را.
هوش مصنوعی: به سمت گذشته برگرد و جایگاه خود را مرور کن، تا زمانی که مانند آنها به راهی تازه گام بگذاری.
هوش مصنوعی: به نزد محبوب بازگرد و آرامش خود را به او اختصاص بده، شاید که ماه زیبای تو را در کنارش ببینی.
هوش مصنوعی: خیلی از روزها بوده که من به خاطر عشق و احساساتم مثل تو در تنهایی و حجاب عواطف خودم ماندهام.
هوش مصنوعی: در درون پرده، دستم به تنگی گره خورده و کسی در این پرده به خاطر دست من افتاده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا چیزهای شگفتانگیز و بیپایانی وجود دارد که اگر به آنها توجه کنی، متوجه میشوی که این راه، هیچ هدف مشخصی ندارد و تنها باید در آن غرق شوی.
هوش مصنوعی: هیچ محدودیتی در مسیر تو وجود ندارد، پس فراتر از وضعیت کنونی خود برو و حتی اگر در حال حاضر در سطحی پایین هستی، میتوانی با تلاش به اوج برسی.
هوش مصنوعی: راه خود را به سوی سلامت و خوبی انتخاب کن، چون کسی به تو گفته است که این مسیر را دنبال کن.
هوش مصنوعی: این زمان به راز درون خود توجه کن و گرنه در این دنیا تنها و فراموش شده خواهی ماند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز به تلاشی وابسته است و نباید در این مسیر احساس نارضایتی کنی.
هوش مصنوعی: اگر به سمت آن پیر روشندل بروی، او میتواند به تو کمک کند تا به جای نابودی، به کمال و بازگشت به حالت بهتر برسی.
هوش مصنوعی: به من برگرد و رازهای من را بپذیر و از وجود من آنچه را نیاز داری، برگیر و برو.
هوش مصنوعی: اگر به دقت و با احتیاط رفتار نکنی، ممکن است در این مسیر مانند من دچار مشکل شوی. بنابراین، در راهی که در آن هستی، با خیال راحت و ایمن پیش برو.
هوش مصنوعی: او گفت که میخواهد در مسیر خود پیش برود، اما از همان جا هم ممکن است که دوباره برگردد.
هوش مصنوعی: من با این امید به این مسیر قدم گذاشتم که خودم نیز نمیدانستم ناگهان وارد این راه شدم.
هوش مصنوعی: هرکس که به محبوبش نزدیک شود، میفهمد که بازگشت به گذشته برایش غیرممکن است، زیرا حالتی که در آن است با گذشتهاش هماهنگ نیست.
هوش مصنوعی: میروم حتی اگر راهی بیپایان داشته باشد، هر چه پیش آید، بر خودم تأثیر میگذارد و بر من اثر خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: نگرانی چیست که ما از وجود خودمان برگردیم، در حالی که کشتن اینجا چه دلیلی دارد؟
هوش مصنوعی: من از اینجا نمیخواهم برگردم، حالا میروم به سمت دوستانم که در بالاتر هستند.
هوش مصنوعی: بگذار هر چه که پیش میآید، من از این وضعیت راضیام؛ چرا که هنوز چیزهای بیشتری در انتظار من است.
هوش مصنوعی: هر چه استاد میداند و انجام میدهد، بر اساس علم و تجربهاش است. اما هر چیزی که خارج از دانش او باشد، در نهایت به شکست میانجامد.
هوش مصنوعی: من رابطهام با استاد به قدری محکم و مطمئن است که دیگر به فکر کفر و دین نیستم.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفم، تلاش میکنم و اگر لازم باشد، سالها در این مسیر خواهم رفت تا به مقصود برسم.
هوش مصنوعی: در نهایت، بوی خاصی از آن مکان به مشام میرسد و سرانجام هم به حال من نگاهی بیفکن.
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: در این لحظه به خاطر امیدی که داری، به مراد خود خواهی رسید؛ چرا که در طول زمان، زمانهای زیادی پیش رو داری.
هوش مصنوعی: چون امید تو ثابت و پایدار شده، بند و وابستگیات به اصول و بنیادها نیز مستحکم و استوار گشته است.
هوش مصنوعی: زمانی که امیدی به او نزدیک شدی، حالا دیگر به چیزهای زیاد فکر نکن.
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر دشواریها صبر و تحمل نشان دهد، در نهایت به یک پایان خوش و آرامش دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز همچون ما جانت را در راه عشق فدای چیزی کنی، باید جان خود را در راه عشق به خطر بیندازی.
هوش مصنوعی: استاد این فرد را بدون هیچ شبههای دوست دارد تا اینکه فکر نکنی این کار بیدلیل و بیمعنا است.
هوش مصنوعی: محبت و یاد کسی که در دل دیگران زنده است، باعث میشود تا او همیشه در خاطر مردم باقی بماند و در واقع زندگیاش ادامه یابد. این یاد و محبت به او آرامشی ابدی در جهان میدهد.
هوش مصنوعی: این فرد که جانش را از دست داده، همچنان در آنجا زنده است؛ او نیز مانند تو در این مسیر بوده است.
هوش مصنوعی: برای زنده شدن و دستیابی به حیات معنوی، باید از خودگذشتگی کرده و عشق و ارادت خود را به او نشان دهی. این کار باعث میشود که روح تو نیز همواره درخشان و جاودان بماند.
هوش مصنوعی: این کشته در آن مکان زنده است و به نوعی مانند تو به راه خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در این مسیر، همچون توری که به دام افتاده، در مقام عشق او نیز دچار گرفتاری و وابستگی شدهاست.
هوش مصنوعی: در این مسیر افرادی میآیند و عبور میکنند، اما استاد واقعی، مسیر را به درستی ترسیم میکند.
هوش مصنوعی: سالیان طولانی در غم و درد زندگی کرد و بینظیر و بدون همراهی کسی بود.
هوش مصنوعی: دل سالها از رازهایش سخن نگفت و در نهایت، معلم او را متوجه این مسائل کرد.
هوش مصنوعی: اگر رازی را نمیدانی، بهتر است سوال نپرس. حتی اگر به نظر میرسد که بالاترین دانش را داری، باز هم نپرس.
هوش مصنوعی: راز تو همچون راز او، در یقین به گمان تبدیل شده و مرد دانا در این میان سردرگم مانده است.
هوش مصنوعی: در خیابان عشق، بدون محدودیت پیش برو که در این مسیر، رازهای زیادی پنهان است.
هوش مصنوعی: هیچکس از مسیر او خبر نداشت و در نهایت، او جان خود را به باد داد.
هوش مصنوعی: او نشان زیباییاش را از دست داد و تمام زحمتهایش را بیثمر کرد.
هوش مصنوعی: او به خوبی ارزش این راز دل را درک کرد و به همین خاطر همه چیزش را به خاطر آن از دست داد.
هوش مصنوعی: من جانم را فدای رازهای او کردهام، اما نمیدانم که این کار برای من چه فایدهای دارد تا زمانی که نور او را بشناسم.
هوش مصنوعی: راز او را در جنگ و نبرد نمیدانم، بلکه در دنیا تنها به این فکر میکنم که در آنجا چه چیزی به وضوح آشکار است.
هوش مصنوعی: ظهور او چقدر واضح و آشکار است و این راز عجیب و گیجکننده او از چه چیزی نشأت میگیرد؟
هوش مصنوعی: ناگهان یک روز، شخصی مشابه تو از دور به سمت ما آمد و در آن مکان حاضر شد.
هوش مصنوعی: عشق او را ضعیف کرده و او حالتی گیج و ناآگاه دارد، اما تو که دانای امور هستی، از این وضعیت دوری.
هوش مصنوعی: نه کسی مانند تو ساکت و ترسآور است، و نه کسی مثل تو آنجا آمده که وحشتانگیز باشد.
هوش مصنوعی: نه او از جان خود ترسید همچون تو، و نه از جسم خود لرزید مانند تو.
هوش مصنوعی: نه کسی به زیبایی تو با من سخن گفت و نه کسی به اندازهی تو مرا گرامی داشت.
هوش مصنوعی: او در دلش آتش و سوزی دارد که من از این حال نابهسامان و درماندهام در عجب هستم.
هوش مصنوعی: او به یقین باور کرده بود، هرچند که مانند تو در پس پرده پنهان بود.
هوش مصنوعی: پردهای که او در درگاه آویخته بود را کنار زد و اگرچه در آن مکان محدودیتی وجود داشت، اما همچنان راهی برای ورود به آنجا فراهم کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که به اوج و نقطهی نشئی رسید، به مانند پرندهای، آزادی و زندگیاش را دوباره پیدا کرد.
هوش مصنوعی: بنده از تو میپرسم، ای منبع دردی که درمان من هستی، آیا در این مسیر، تو خود کفر و ایمان من نیستی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل پرده های من هستی، در بیرون نیز با من هستی و در درون من نیز حضور داری.
هوش مصنوعی: من در این دنیا تو را همچون پردهای میبینم، چندین پرده در این دنیای من وجود دارد که تو نیز در آنها هستی.
هوش مصنوعی: مدتی پردهها را کنار بزن و به من اجازه بده که صدایم را بشنوی.
هوش مصنوعی: راز من را از مخفیگاه بیرون بیاور و فاش کن، تا من داغ و درد خود را به نمایش بگذارم و در نهایت درد و اندوهم را در خونم بریزم.
هوش مصنوعی: بهتر است در کار ما زیادهروی نکنی و پردههایمان را بیش از حد بالا نبر.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من تو را در حالی میبینم که در پردهای محصور شدهای و سرگردان به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: وقتی تو را در آنجا شناختم، تمام مسیرهای گذشتهام را بیفایده و بیارزش یافتم.
هوش مصنوعی: من برای دل خود به تو نظر دارم، زیرا در پس پرده، راهی به سوی تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: در دل من، تو راز زندگیام هستی و تمام هدف من در این دو جهان، تویی.
هوش مصنوعی: پردهای که تو به تن داری، پردهٔ وجود ما را پاره میکند، اما خود تو به روح من نگاه نمیکنی.
هوش مصنوعی: من راز تو را میدانم و تو هم در این لحظه راز من را میدانی، پس به من اعتماد کن.
هوش مصنوعی: پرسرّ من به تدریج از راز تو فاش شد و در نهایت، هدفم در آن مکان تحقق یافت.
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز در پشت پرده است، ما را در این مسیر به چه چیزی مشغول کردهاند؟
هوش مصنوعی: وقتی که از درون پرده خبر ندارم و نمیدانم چه بر من میگذرد، چگونه میتوانم از این پرده بیرون بیایم؟
هوش مصنوعی: پردهای که بین ماست، به خاطر توست و من که از تو گرفتهام، پردهام نیز به خاطر تو نمایان شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که من خود در پس پردهای هستم، اما تو باید حجاب را از چهرهام کنار بزنی تا روح من واقعیّت خود را نشان دهد و بتوانی از قید جسم جدا شوی.
هوش مصنوعی: بپیوند و کلیهٔ خواستههایم را به معشوق برسان، چون تو خود خواستهای را به محبوبم برسان.
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت وجود ندارد، پردهای هم وجود ندارد. تو مطمئنی و من در شک و تردید گم شدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا، من به دنبال حقیقت و معانی عمیق آمدهام. وقتی که با تو صحبت میکنم، مانند گویانی هستم که در جستجوی کلمات و معانی هستم.
هوش مصنوعی: تو خود من هستی و در این مسیر، مانعی میان ما وجود دارد. این مانع که ناشی از ناتوانی من است، در واقع واقعی نیست.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و خودت را در حجاب و پنهان نکن، مانند گذشته که گم شده بودی.
هوش مصنوعی: اینجا راز دلم را برای تو آشکار میکنم و دل بیخبرت را پر از غم میکنم.
هوش مصنوعی: خواستهام این است که در اینجا خوشیهای زیادی داشته باشم و یاد من را از عمق وجودم بیشتر زنده نگهداری.
هوش مصنوعی: میخواهم به قدری به تو نزدیک شوم که وجودم ناپدید شود و تا همیشه بیوجود و بیاحساس باقی بمانم.
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، پردهٔ وجود تو شکسته میشود و در گفتوگوهایم دیگر حرفهای بیمعنی نخواهم زد.
هوش مصنوعی: اگر من نباشم و تو باشی، همه چیز به تو مربوط است و مقام و شأن تو بدون هیچ وابستگی به دیگران محفوظ است.
هوش مصنوعی: من از پیچیدگیها و جزئیات این کار بزرگ را کنار میزنم و به اصل و حقیقت آن میپردازم.
هوش مصنوعی: وقتی که فهمیدم که پرتو چهرهات مرا مجنون و بیتاب کرده، بیاختیار به سمت تو شتافتم.
هوش مصنوعی: چند لحظهای پرده را کنار بزن و رازهای نهان خود را آشکار کن و به من نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر من نیابم و تو باشی، بیتردیدی همانند یقین خواهد بود و در این صورت جایی برای شک نمیماند.
هوش مصنوعی: وقتی که اطمینان وجود داشته باشد، جایی برای شک و تردید باقی نمیماند و در این پردهی پنهان، هرگز نمیتوانستم وجود نداشته باشم.
هوش مصنوعی: وقتی تو و من از یک جنس و یکسان باشیم، همه این عجله و شتاب به راحتی تبدیل به سادگی میشود.
هوش مصنوعی: من از قید و بندها رهایی مییابم و پردههایی که بر دلم نشسته بود را کنار میزنم.
هوش مصنوعی: من در پس پردهای پنهان هستم و دلشکسته، به این شکل بیرحم و خشن شدم.
هوش مصنوعی: دل همچون پردهای در میان است و در مسیر انتقاد و توبیخ تو جایی ندارد؛ تنها چیزهایی که مهم هستند، حساب و کتاب است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو در راهی بیپایان قرار داری، باید در آنجا همینطور به جستجو و تلاش ادامه دهی.
هوش مصنوعی: جانم را فدای تو میکنم تا راهت برایم هموار شود و به درگاه تو برسم.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که خودم را از تو دور کنم، زیرا از تو خوبی ها را دیدهام، اما در خودم بدیهایی را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: حالا برای من مسیر خود را هموار کن و دیگر پردهداری و تظاهر را ادامه نده.
هوش مصنوعی: به من اجازه نده که مسیرم را اینقدر طولانی کنی تا حقیقت و رازهایم پیدا شود.
هوش مصنوعی: هرچند که راه و مسیر خود را پنهانی انتخاب کردهای، اما هر چیزی که انجام دادهای در واقع از روی گمان و حدس بوده است.
هوش مصنوعی: راز خود به طور طبیعی و ناخواسته بر روی چهرهام پنهان است، مانند پردههایی که بر روی یک نمایانی قرار دارند.
هوش مصنوعی: پرده را از روی خود کنار بزن و چهرهات را نشان بده، رنگی که از دل من منعکس شده را بزدای.
هوش مصنوعی: یک بار پرده را از چهرهات کنار بزن و اجازه بده که مدتی در رازهایم شریک شوی.
هوش مصنوعی: از چهرهات پردهبرداری کن، دیگر نمیتوانم بیش از این زار و سرگردان بمانم.
هوش مصنوعی: ای جان و دل، پرده را کنار بزن و خود را به من نشان بده.
هوش مصنوعی: ای پردهٔ وجود من، اینجا را پاره کن و ترس را از دل من دور کن.
هوش مصنوعی: راه اینجا به خوبی توسط خود شخص مشخص شده است، اما او در میان پردهها و حجابها گم شده است.
هوش مصنوعی: در باطن وجود انسان، اسرار روح و جسم به طور پنهان و در عین حال نمایان وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای تو که در پردهها پنهانی و خود را آشکار کردهای، در واقع در عمق پردهها نهان هستی.
هوش مصنوعی: دل در حالتی گیج و سردرگم است و راه خود را نمیشناسد. اکنون او به حالتی رسیده که تحت تأثیر احساسات و وضعیت درونیاش قرار دارد.
هوش مصنوعی: این زمان، به حقیقت و عمق وجود خود پی ببر و اسرار آشکار کن.
هوش مصنوعی: هر بار که بخواهم از تو بگویم یا تو را جستجو کنم، میبینم که تو در عمق دل من هستی.
هوش مصنوعی: این دوگانگی از حال و احوال من به وجود آمده است و در این دوگانگی، بندهایی هم وجود دارد که مانند پردهای در دست من است.
هوش مصنوعی: سریع از من این دوگانگی را بردار، چون میدانم که در اصل تو یکی هستی.
هوش مصنوعی: من راز تو را به خوبی میشناسم و در این مسیر وقتی که به درستی پیشبینی کنم، به واقعیت نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: این زمان در مقابل من، به حضورم آمد و به من پناه داد.
هوش مصنوعی: من در حضور آنها نگاهی به چهرهات انداختم و رازهای دل را در زلفهای تو دیدم که چقدر ظلم و ستم بر تو رفته است.
هوش مصنوعی: در هر لحظه صدایی ایجاد میکنم تا شاید نتیجهای بزرگ به دست آورم.
هوش مصنوعی: من در سایههای تو سر و صدایی راه میاندازم، اما راز تو بدون هیچ نشانی گم شده است.
هوش مصنوعی: من از شوق تو هیاهویی به پا میکنم و در عشق تو، رازهایی را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: ای محبوب، تو با زیباییات چنان مرا تحت تأثیر قرار دادی که پردهها را کنار زدی و مرا از گمراهی نجات دهی.
هوش مصنوعی: زمانی که خودت را بشناسی و به عمق وجودت پی ببری، میتوانی به رازی که در وجود من نهفته است پی ببری.
هوش مصنوعی: راز من را با موسیقی به نمایش بگذار، اکنون زمان آن است که انتخابم را از تو بگویم.
هوش مصنوعی: عشق من به تو بستگی دارد و تمام احساسات من تحت تأثیر توست.
هوش مصنوعی: اکنون عشق تو به طور واضح در وجود من ظاهر شده است و رازی که پنهان بود، برای من روشن شده است.
هوش مصنوعی: نتیجهگیری تو این است که از همه این دلایل، من به یک نتیجه رسیدم و آن اینکه میخواهم یک لحظه به حقیقت نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: هر بار که در مسیر زندگی راهی را انتخاب میکنی، من گم میشوم. اما در این لحظه، تو را میبینم.
هوش مصنوعی: راه مرا گم نکن، چرا که به واسطه کمال آفرینش، از خودم و مسیرم آگاه شدهام.
هوش مصنوعی: من از طریق هنر شناخت، به کمال جاودانهای رسیدم که فاقد هرگونه ویژگی و صفت است.
هوش مصنوعی: من رازهای خود را با تو در میان گذاشتهام، ای کسی که پرده از رازهایم برداشتهای.
هوش مصنوعی: من چنان شجاع و جسور هستم که میتوانم بدون ترس از عواقب، راز درون خود را بازگو کنم.
هوش مصنوعی: من از این افرادی که پردهدار هستند، سخن میگویم و در فضای پر از عزت و احترام پرواز میکنم.
هوش مصنوعی: من پردهٔ عشق تو را از رو برمیدارم تا جانم را از غم و سختی رها کنم.
هوش مصنوعی: تو در آغاز و پایان همه چیز هستی و در باطن و ظاهر نیز تویی.
هوش مصنوعی: مردم بهشدت در وجود تو متحیر و شگفتزدهاند و در عین حال، بسیاری از نکات درون تو قابل مشاهده نیست و پنهان ماندهاند.
هوش مصنوعی: کیست که تو را در پرده نیست و به همین خاطر، تمام راهها به سوی تو گم شده است؟
هوش مصنوعی: کیست که جز تو کسی زندگی را گرفتار نکرده و تویی که تنها رازهای پنهان را در دل داری؟
هوش مصنوعی: چه کسی است که بتواند راز تو را نگه دارد و پنهانی در دل تو بیمار عشق تو باشد؟
هوش مصنوعی: کیست که برای او جان خود را فدای تو کند؟ کیست که مانند او نتوانسته باشد به خاطر تو خود را تسلیم کند؟
هوش مصنوعی: کیست که در این مسیر، در پی تو نیست؟ در این راه، یار تو به طور پنهان همراه توست.
هوش مصنوعی: چه کسی است که دم از حکمت نمیزند و چه کسی است که رأیش با حکمت نیست؟
هوش مصنوعی: کیست که به حقیقت تو را نشناسد و از دیدن تو بیخبر باشد؟
هوش مصنوعی: کیست که به سوی تو نیامده و به دیدارت نرسیده باشد؟ تو که سخت مشغول کارهای مختلفی هستی و مانند سنگ و چوب بیتحرک نیستی.
هوش مصنوعی: کیست که برای تو جانفشانی کند، وقتی که دل و جانش برای تو درگیر است؟
هوش مصنوعی: کیست که بدون پردهپوشی میتواند در جایی بماند؟ کیست که بدون ثبات و استقامت میتواند در اینجا بماند؟
هوش مصنوعی: کیست که مانند او بتواند در عالم عشق دل را بگشاید و راهی به سوی محبت نشان دهد؟
هوش مصنوعی: چه کسی است که بدون تو باشد و تو در هر لحظه با او سخن بگویی و او را به یاد نیاوری؟
هوش مصنوعی: سخن گفتن تو باعث شد تا در دام گرفتار شوم و در این میان، آثار و نشانههایی از دشواریهای زندگیام نمایان شد.
هوش مصنوعی: سالها به تماشای نمایش تو نشستم و از آن فهمیدم که چه حالاتی دارم.
هوش مصنوعی: حالم به گونهای است که در سایههای تو سر به زیر انداخته و به سوی تو آمدهام.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من وقتی سخن تو را شنیدم و در این موضوع فکر کردم، به نوعی دچار تغییر و تحول شدم، هرچند در ابتدا متوجه مطلب اصلی نشدم و راز آن برایم گم شد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که وجود زیبای تو را از طریق کلام و سخنان تو مشاهده کردهام. اکنون در حالتی هستم که واقعاً در برابر زیبایی و حضور تو قرار دارم.
هوش مصنوعی: به چهرهام آب نریز و مرا در این مکان خوار نکن.
هوش مصنوعی: راز تو اکنون در دل من واضح شده، هرچند که این درد و مشکل همچنان وجود دارد.
هوش مصنوعی: مشکلات من را اکنون که از لوح و سرنوشت خواندم، با زیبایی روی تو مشاهده کردم. پس دیگر بس کن.
هوش مصنوعی: مشکلم وقتی حل شد، حالا دیگر در فکر و گمان نباش؛ مرا از راه یقین دور نکن.
هوش مصنوعی: مشکلم را به طور کامل برطرف کن، زیرا نمیتوانم بیشتر از این در مورد درک و شناخت حرف بزنم.
هوش مصنوعی: این زمان میدانم که تو به وضوح در پیش هستی، در حالی که حقیقت تو در پشت پردهها پنهان است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم آنچه را در ذهن دارم به وضوح بیان کنم و آنچه را پنهان است، آشکار کنم؟ وقتی چیزی واضح و نمایان است، چگونه میتوانم آن را به گونهای دیگر نشان دهم؟
هوش مصنوعی: وقتی چیزی به وضوح بروز پیدا میکند، من چگونه میتوانم آن را در پنهان نگهدارم؟ از این حرف چه باید بگویم؟
هوش مصنوعی: وجود تو در قلب من آشکار شد و رازهای دشوار در اینجا به دست آمد.
هوش مصنوعی: بیدرنگ من را به آنجا برسان، که نمیدانم چه بگویم و چطور به آن موضوع بپردازم.
هوش مصنوعی: این پردهای که بر روی ظاهر و باطن وجود دارد، نشان میدهد که در واقعیت دو جنبه وجود دارد؛ یکی آنچه که قابل دیدن است و دیگری آنچه که در درون نهفته است. این تفاوت در حقیقت، به ما یادآور میشود که آنچه در سطح نمایان است ممکن است با آنچه در دل وجود دارد، متفاوت باشد.
هوش مصنوعی: نور تو در اینجا بالاست و پردهها را روشن کرده، اما دلیل و دلیلات جدید و متفاوت است.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو بلندمرتبه و عزیز شدم، تا مقام تو در دین افزایش یابد.
هوش مصنوعی: اگر چهرهات را بدون حجاب به نمایش بگذاری، گفتوگویم با تو در حساب و کتاب قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تمام این کار به درستی انجام شود، راز من کاملاً برآورده میشود.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تو مرا به سمت خودت بکشانی و راز وجودم را در چهرهات نشان بدهی.
هوش مصنوعی: راز نهان مرا آشکار کن، این همه پردهها را کنار بزن و حقیقت را نمایان کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانع حضور من را برطرف کنی، مرا در خلوت و دور از چشم دیگران رها نکن.
هوش مصنوعی: صدایی از غیب ناگهان به من رسید که پرسید تا کی داستان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: جان خود را از دست نده و بیش از این راجع به راز ما صحبت نکن، زیرا راز ما در پردهاست و بهتر است که بیشتر از این جستجو نکنی.
هوش مصنوعی: وقتی به این مرحله رسیدهای و به حقیقت نزدیک شدهای، دیگر به دنبال چیزهای بیشتر بروی و خواهشهای زیاد را نداشته باش.
هوش مصنوعی: وقتی تو را در اینجا مورد توجه قرار دادیم، دیگر نمیتوانی از اینجا رفت و آمد کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که تو را از شروع کار خود مطلع کردیم، از همانجا با سرعت و دقت بیشتری عمل خواهی کرد.
هوش مصنوعی: وظیفه تو در اینجا پایان مییابد، ما هر آنچه لازم است را در این زمان به دست خواهیم آورد.
هوش مصنوعی: تو که جان خود را برای ما فدای میکنی، تمامی پردههای شرافت و مقام از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: پیوند ما در اینجا برقرار است و هر چیزی که در جستجویش هستی، به دستت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: من زمانی به تو نشان خواهم داد که کاملاً راه را برایت باز کنم و دیوارها را بردارم.
هوش مصنوعی: تو آنقدر در نام من ذوب و گم میشوی که گویی در اینجا قسم من نیز همینگونه است.
هوش مصنوعی: هر کاری که تاکنون انجام دادهام و آنچه در آینده انجام میدهم، به کنار؛ اما در لحظهای که به تو فکر میکنم، به خاطر تو مجازات میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی به مرتبهای بالاتر برسی، دیگر پردهها و موانع از بین میروند و در آن زمان، این حس و عاطفهای که داری برای تو کمتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: سپس آن اندیشمند بزرگ گفت: هر آنچه میخواهی انجام بده، من راه را به تو نشان میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی که برای تو جانم را فدای تو کنم، پس از آن به اسرار تو آگاه میشوم.
هوش مصنوعی: هرچه دوست داری انجام بده، چون من در حال حاضر به خاطر عشق تو حیران و شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: هر چه میخواهی انجام بده، چون اکنون بندگان من سر به پای عظمت و بزرگی تو نهادهاند.
هوش مصنوعی: هر چه که میخواهی انجام بده، اما من برای تو در پیشانیم، داستان را کوتاه کن.
هوش مصنوعی: هر کاری که میخواهی انجام بده، چون زندگی ما بدون تو مانند مرگ است و بیتو هیچگونه معنا و جانی ندارد.
هوش مصنوعی: در این زمان، ای حقیقت، جانم را فدای تو میکنم، زیرا تو برای من همانند جانم شدهای.
هوش مصنوعی: این زمان را بهطور کامل از من بگیر و وجودم را در خود ناپدید کن، زیرا فنا و نیستی تو، برای من بهطور کلی وجود زندگی و بقا میآورد.
هوش مصنوعی: در این زمان من از تمامی قید و بندها رها شدم و به طور کامل خودم را از دست دادم؛ هر چیزی که میخواهی، بر اساس دلخواهت انجام بده.
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و جان خود را فدای هدف بزرگتر کرد و خود را در مسیر آن هدف قرار داد.
هوش مصنوعی: من در کلام او حیرتزده شدم و از کارهای او شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: ناگهان ندا و پیامی از جانب عالم بالا آمد که به او بگوید به سرعت و شجاعت، شمشیر خود را آماده کند و برای نبرد برخیزد.
هوش مصنوعی: این فرد را به کلی از کار خود خارج کن و همه چیزش را به فراموشی بسپار.
هوش مصنوعی: زود باش و مانند زخم شمشیر به من حمله کن، چرا که من به محض شنیدن این صحبت، آمادهام.
هوش مصنوعی: در این شرایط و اوضاع، از سخنانی که بیدلیل به من گفته شد، گیج و حیرتزده شدم و به شدت در سردرگمی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شمشیر را به سمت او فرود آوردم، در لحظهای از تن او سرفراز شدم.
هوش مصنوعی: اینگونه است که سالک به فنا میرسد و به تمامی ویژگیها و نقصهای خود تسلیم میشود و در عین ذلت قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: مقابل من کسی که خبر از حال من ندارد، هر لحظه به خود میلرزد و تأثیری بر من نمیگذارد.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که حال او چگونه است و تا چه زمانی به همین منوال خواهد بود.
هوش مصنوعی: حالم به گونهای است که تمام احساسات و تأثیرات درونم را نسبت به تو بهخوبی مشخص کردهام.
هوش مصنوعی: من نمیدانم رازهای این کمال چیست و نمیدانم حال من چگونه بوده است.
هوش مصنوعی: حالت به گونهای بود که من به تو گفتم دیگر از این ماجرا خبری نیست.
هوش مصنوعی: او در آن حال، به راحتی و آرامش در مکانی نشسته بود و با خود به گفتگو مشغول بود.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او سخن گفت، راهی مشخص و روشن برای فرد به وجود آمد و بعد از آن، او به سرعت و شتاب از آن مکان حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او به فکر و توهم خود مشغول بود و سرش را به سمت مسیر اصلی که راه کل است، معطوف کرده بود.
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره وقت آن رسیده که زندگیات را فدای هدفی بزرگتر کنی. تا کی میخواهی در این دنیا به کارهای بیمعنا ادامه بدهی؟
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر میخواهی منتظر باشی؟ جان من، تو در آغوش وصال عشق مانند میناز زیبایی خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: چندین بار داستان را تکرار میکنی، چه در مسیر طولانی و چه در پستی و بلندیها، همچنان باید استقامت داشته باشی.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی بر جان خود ترس و وحشت بیافزایی؟ در نهایت، چقدر میتوانی از این خوف و هراس رنج ببری؟
هوش مصنوعی: جان خود را در راه او فدا کن و دیگر بیشتر از این صحبت نکن؛ تا کی میخواهی فقط به حرف زدن ادامه بدهی؟
هوش مصنوعی: عاشقان جانهای خود را فدای عشق کرده و به سوی محبوب خود شتافتند.
هوش مصنوعی: این مکان محل پخت و پز عشق است، پس از هرکسی که به عشق مرتبط نیست، فاصله بگیر و آنها را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: تا زمانی که درگیر زندگی و مشکلات هستی، چه مدت میخواهی در این دنیا بمانی و از رازها و واقعیتهای پنهان آن آگاه نشوی؟
هوش مصنوعی: هیچکس از آنچه در پشت پرده میگذرد خبر ندارد، زیرا هیچکس به آنجا دسترسی ندارد.
هوش مصنوعی: راهی که طی میشود در نگاه ما به پایان نمیرسد، زیرا وقتی که از ظاهر و شکلها عبور کردیم، خبرهایی از آنچه در آن سوی تصویر وجود دارد، به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیای ظاهری بیرون بیایی، چهره خودت را در کاشانه عشق واضح و آشکار خواهی دید.
هوش مصنوعی: راه کل، مسیری سخت و طولانی است، هرچند که در این مسیر، تو از من جلوتر هستی.
هوش مصنوعی: خودت را کنار بگذار و از ظواهر بیرون برو، دربارهاش نگو تا زمانی که کار پیش بیفتد.
هوش مصنوعی: تو باید فقط به حقیقت توجه کنی و چیزهای دیگر را نادیده بگیری. وقتی بر سر راه حقیقت قرار گرفتی، مطمئن باش که این راه را به درستی میپیمایی.
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقت و واقعیت پی بردی، باید این فضیلت و کمال را حفظ کنی تا در مسیر پایداری و معنویت دچار لغزش نشوی.
هوش مصنوعی: این مسیر سیر و سلوک هرگز بیفایده نخواهد بود، بنابراین باید ادامه داد تا روح و دل به آرامش برسند.
هوش مصنوعی: زمانی که دل تو در ویژگیهای الهی غرق شود، از وجود نور پاک الهی روشن میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت از اشک پر شده باشد، هر چیزی که بخواهی در آن لحظه به یاد تو میآید.
هوش مصنوعی: به مسیر خود ادامه بده و در دنیای مادی توقف نکن، زیرا از آغاز تا پایان همه چیز یکی است.
هوش مصنوعی: اگر زبان تو با حقیقت یکی شود، هیچ کس نمیتواند این تصویر انسان را درک کند.
هوش مصنوعی: اجازه بده حالت را تغییر دهی و از بندها آزاد شوی؛ در دل خود، یقین و اعتماد را پایهگذاری کن.
هوش مصنوعی: در عشق تو، زیبایی و جذابیت تو چنان است که جان خود را برای رسیدن به تو فدای میکنم. به نظر میرسد که درهای قلبم به روی تو باز است.
هوش مصنوعی: در جایی که به بلوغ و پختگی میرسی، تو را میخواهند، اما در غیر این صورت، تا زمانی که درگیر سوالات و تردیدها باشی، نمیتوانند تو را بپذیرند.
هوش مصنوعی: از کسی که در این مسیر راهنمایی نکرده و تنها یک نفر را در این راه دیده، نمیتوان انتظار داشت که دلش از این مسیر آگاه باشد.
هوش مصنوعی: اگر دل شیدا و عاشق باشد، حتی در تاریکی و عدم بینایی هم راه را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: برای اینکه کاری به درستی انجام شود، باید از افراد اهل و متخصص در آن زمینه مشورت گرفت تا بتوان به سرعت نتیجه مطلوب را به دست آورد.
هوش مصنوعی: کسی که راه را میشناسد و تواناییهای مختلفی دارد، میتواند در مسیر عشق تو، هدایتگر باشد.
هوش مصنوعی: اگر تو مسیر را از طریق نگاه و مشاهده یاد نگیری، در کار خود به ذلت و شکست دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: افراد با بینش و آگاهی دائم در مسیر زندگی حرکت میکنند و از حقیقت کلی این راه مطلع هستند.
هوش مصنوعی: همه ذرات در مسیر خود در حرکتاند و همه به یکباره در حالِ ذلت و شکستگی هستند.
هوش مصنوعی: راه رفتن بینایان، کسانی که راستگفتار و عاشق بودند، به گونهای است که همفکر و همدل نیز آمدهاند.
هوش مصنوعی: آنها جان خود را در مسیر عشق او از دست دادند و تمام کسانی که به او احترام میگذاشتند، همه باختهاند.
هوش مصنوعی: تمام ذرات و اجزای این دنیا به سوی رازی که در جستجوی آن هستند، حرکت کردند.
هوش مصنوعی: هرچند تو مانند ذرهای در فضای پرده حرکت میکنی، اما راه خود را گم کردهای.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی به پیش نروی و از وجود کلیت آگاه نباشی، هرگز نشانی از اثر آن را نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: در این مسیر، هر کسی که وارد شود، به انسانی کامل تبدیل میشود و سالک راه، کسی میشود که درد و رنج را احساس میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دردی را تجربه کرده باشد، باید به راهی برود که نشاندهنده آن درد است و در آنجا باید به دنبال آرامش یا درمان باشد.
هوش مصنوعی: هر کس که دردی دارد، درمانی برایش وجود ندارد و اگر کسی به دنبال درمان باشد، جانش در خطر خواهد بود.
هوش مصنوعی: دردی که ناشی از جدایی است، باید آنقدر عمیق و بیپایان باشد که در هر لحظه به یاد او، شوق و اشتیاقی بیپناه در دل داشته باشیم.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درمان و شفای دل، باید درد و رنج را تحمل کنی؛ در این مسیر، جوانمردی و امید به معشوق تو را زنده نگه میدارد.
هوش مصنوعی: برای آن که درمان را بشناسی، باید دردی را احساس کنی. گاهی درد میتواند به تو نشان دهد که درمان واقعی در میان سختیها و ناملایمات است.
هوش مصنوعی: بسیاری از دردها هستند که میتوانند همه را تحت تأثیر قرار دهند و در واقع به ما این امکان را میدهند که بگوییم داستان یا ماجرای اصلی همین است.
هوش مصنوعی: درد عشق ناشی از شدت شوق به اوست و تنها راه درمان همواره در لذت و شوق به او قرار دارد.
هوش مصنوعی: برای اینکه درد تو را درمان کند، لازم است که درد را تجربه کنی. ناگهان، امید از محبوب به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: راه عشق از طریق درد و رنج مشخص میشود. مسیر عشق همیشه پر از سختی و مشقت است، حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که دلسردکننده است.
هوش مصنوعی: در آن مکان نامحدود، رازهای خود را پنهان کن زیرا راز تو با اوست و آنجا جایی برای سکوت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو به نوعی که خودت را تغییر دادهای، به طوری رفتار میکنی که انگار واقعیت نیست و فقط یک تصویر از خودت ساختهای.
هوش مصنوعی: کوچکترین نشانی از تو نیست، عزیزم. پس کجاست مقصدی که این راه را به درستی پیمودهاند؟
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی خود را در عشق به محبوب به بازی بیندازی، چگونه میتوانی به او دسترسی پیدا کنی، در حالی که از حال خود و وضعیت خویش بیخبری؟
هوش مصنوعی: تو چگونه میتوانی از رازهای عشق او آگاه شوی، در حالی که هر بار از راه او دورتر میشوی؟
هوش مصنوعی: را برای سفر به درستی انتخاب کن، چون مسیر طولانی و پرخطر است. دل خود را با یاد خدا مطمئین و آگاه نگهدار.
هوش مصنوعی: این سخن دربارهی رابطهی عمیق و اسرارآمیز میان ما و اوست. تا زمانی که این ارتباط برقرار است، تمام رازها و مسائل پنهان روشن میشوند و درک بهتری از وضعیت به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: کسی که فهم درست از مسائل عمیق ما ندارد، هرچقدر هم که بخواند، نمیتواند به درستی درک کند.
هوش مصنوعی: این نشانها و نشانهها به معنیها و مفهومهای عمیقی رسیدهاند و رازی که در آن نهفته است، مربوط به جهانی دیگر میباشد.
هوش مصنوعی: تو چطور میتوانی به رازهای من پی ببری؟ اما حالا به حرفهای من گوش کن.
هوش مصنوعی: راز ما را از این سخنان بفهم، سپس در رموز من، رازهای بیشتری را دریاب.
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که هیچ کس نمیتواند رازهای عمیق و پنهان را درک کند و یا از آنها صحبت کند، مگر آنکه خود او از فهم و درک کافی برخوردار باشد. به عبارت دیگر، برای درک واقعی اسرار، باید به دانش و بصیرتی ویژه دست یافت.
هوش مصنوعی: این موضوع باید با تمام وجود احساس و درک شود، نه اینکه فقط به صورت ظاهری و تجسمهای دنیوی مورد توجه قرار گیرد.
هوش مصنوعی: هر کس که این متن را بخواند، آگاه میشود و به حالت عشق درمیآید و سپس در مسیر عشق گام برمیدارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که این معنا را درک کند، بدون هیچ گونه ملاحظه و ترس، نوشتهها را میخواند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به درک عمیق این رازها رسید، هر آنچه را که گفتم، بهطور کامل درک کرد.
هوش مصنوعی: رازی که در دل دارم از چیزهای پنهانی است و آن نور الهی است که از سر تا پا در وجودم جریان دارد و تمام وجودم را پر کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی به اسرار ما آگاه شوی، به آسانی میتوانی در این مسیر قدم بگذاری.
هوش مصنوعی: چشمهای روشن و زیبا، به خاطر رازهایی که در زبان فارسی نهفته است، درخشان و جذاب شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر بارها این کلام را بخوانی، میتوانی رازها و اسرار قدیمی را یاد بگیری.
هوش مصنوعی: هر کسی که به رازهای روحانی دست یابد، در هر زمان و مکانی میتواند به تأمل در این اسرار بپردازد و به عمق آنها پی ببرد.
هوش مصنوعی: این حرف، نه به اندازهی سخنان بیمعنی و بیمضمون است و نه از هر نوع سخن و مقام خاصی نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: تمام چیزها دارای رازهایی هستند که در خفا وجود دارند و میتوانند در هر زمانی به وضوح نمایان شوند.
هوش مصنوعی: اگر تو سالها در این دنیا زندگی کنی، فقط کافیست لحظهای از زمانت را به خواندن این کتاب من اختصاص دهی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت و رمز بزرگ دست پیدا کنی، باید جان و روح خود را از این راه به او وصل کنی.
هوش مصنوعی: هر بار که سخن میگوییم، از نوعی جدید از رازها و معانی برمیخوریم.
هوش مصنوعی: در دل هر انسان، رازها و اسراری وجود دارد که همچون گنجی پنهان ماندهاند. زمانی که در پی کشف این رازها تلاش و زحمت بکشیم، ممکن است به یافتههایی ارزشمند دست پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از شبهایی صحبت میکند که در آن مخفیانه رازهای پنهان را بیان کرده است. او به یاد میآورد که در چنین شبهایی صحبتهای مهم و معنایی را در میان پردههای پنهانی رد و بدل کرده است.
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته این اسرار را فاش کردم، کسی نمیتواند این پنهانکاری را همیشه نگه دارد.
هوش مصنوعی: این مسائل مربوط به عاشقان است و بر پایه یقین است، نه بر پایه گمان. در اینجا نه کافر وجود دارد و نه مؤمنی.
هوش مصنوعی: این نشانهها و رازها از دنیای خالص و پاک به ما رسیدهاند، حتی در میان تلخیها و گرفتاریهای زندگی.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی زیاد بخوانی، بدون تردید هر بار برایت لذتبخشتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که این را بخواند، راه را تسهیل کرده و در هر زمانی باعث شادابی و نشاط دل شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به درک و فهم این مفهوم ما نائل شود، به سرعت کفر و نفاق را از دل خود پاک میکند.
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که دردش بیآخر و درمان است و هر لحظه به گونهای دیگر احساس میکند.
هوش مصنوعی: تو چگونه میتوانی درد او را درک کنی؟ دیدگاهت فقط تردید است و نمیتواند حقیقت را بشناسد.
هوش مصنوعی: درد او از درمان لذتبخشتر است؛ هر وقت او را به درد میآورید، جانش را از خواب بیدار کنید.
هوش مصنوعی: خون انسانهای پاک و صادق به خاطر حسرتهایی که در دل دارند، بر زمین ریخته شد و آسمان به جای آن بر سر آنها خاک افکند.
هوش مصنوعی: تمام روحها از این امر ناشی میشود که وقتی به کار میافتند، باعث میشود که جانها با غم و اندوه بسیار رنج ببرند و خون دل بریزند.
هوش مصنوعی: اگر از کشتن میترسی، دیگر دربارهاش صحبت نکن و تا کی میخواهی سوال کنی؟ برو.
هوش مصنوعی: اگر او را بکشید، به حقیقت زندگی ابدی را تجربه کردهاید و از این دنیا و آن دنیا عبور خواهید کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه اکنون در میان پرده، تا پایم پنهان شدهام، اما در واقع تمام وجودم در درون این پرده نهفته است.
هوش مصنوعی: در نهایت از این پرده (پردههای فریب و نادانی) بیرون خواهی افتاد، تا اینکه متوجه شوی خودت چگونه به این حال و وضعیت دچار شدهای.
هوش مصنوعی: برو و پرده از راز وجودت بردار، تا عشق تو را هدایت کند.
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر عشق قرار گرفتی، باید ثابت قدم باشی. این مسیر، راهی است که تنها با دقت و توجه میتوان در آن پیش رفت.
هوش مصنوعی: وقتی که راه عشق پیدا شود، بوی خوش کامی که در پی آن است، خودش سریعاً از آن راه دور میشود.
هوش مصنوعی: رازها آغاز و پایانی ندارند، اما باید در کنار کسی که راز را میداند و همراز است، حضور داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در این میان همراز تو نیست، آنجا شخصی برای ترجمهی احساسات و افکار تو وجود خواهد داشت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زبان عشق راهنمایی میکند و در این مسیر تو را به یقین و درک واقعی میرساند.
هوش مصنوعی: در این زمان، افرادی در مسیرهای مختلف قرار گرفتند، هرچند که در همین مسیرها نیز برخی به سمت نابسامانی و بدی حرکت کردند.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر خود به درستی حرکت کنی، گمراه نخواهی شد، چون هیچ گاه یک قطره نمیتواند در کجا دریا را پیدا کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق وحدت و یکپارچگی دست یابد، دیگر چگونه میتواند به سمت تنوع و کثرت برود؟
هوش مصنوعی: برای رهایی و بینیازی در عشق، با شجاعت و از روی دیوانگی قدم بردار.
هوش مصنوعی: اگر شاه به تو توجه کند، از نعمتها و کمالات او آگاه میشوی.
هوش مصنوعی: اگر به کمال و تمامیت او دست یابی، ابتدا باید افکار و باورهای نادرست در دل خود را کنار بگذاری.
هوش مصنوعی: ابتدا عقل تو را به چالش میکشد و سپس زیبایی ظاهر را از تو میگیرد.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از راز و شگفتی، نکات و درسهای مهمی به ما نشان داده میشود که هر یک از آنها میتواند ما را به درکی عمیقتر از واقعیتها برساند.
هوش مصنوعی: به مانند تو، در میان آنها، به جستجوی رازهای خود بپرداز و از اسرار خود با دیگران سخن مگو.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به درون خود و به روحش توجه کرده بود، راز تو را از او میخواند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر کسی توانایی و دانش کافی برای درمان ندارد، هرگز نمیتواند به خود کمک کند و درمانی برای خود پیدا کند. در واقع، نیاز به تخصص و آگاهی در زمینههای خاص وجود دارد تا فرد بتواند مشکلاتش را حل کند.
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند تو را درمان کند؟ خودت باید به این موضوع فکر کنی. بیشتر از این به دنبال درمان از دیگران نباش.
هوش مصنوعی: درد و مشکل خود را باید با معشوق و عشق خود در میان بگذارید، نه اینکه آن را به دیگران بگویید؛ زیرا بهترین درمان برای دردها، صحبت کردن با کسی است که به او نزدیک هستید.
هوش مصنوعی: درد تو را درمان میکند و از حکمت خود نیز بهره میبرد.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در این مسیر متوقف میشوند و همیشه درگیر این رمز و راز باقی میمانند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در جستجوی عشق و آرزوها هستند، اما تنها عدهای میتوانند به تحقق آن برسند. در این مسیر، ممکن است که عدهای حضور داشته باشند، اما در نهایت تنها افراد خاصی به هدف خود میرسند.
هوش مصنوعی: هیچ کسی از واقعیت باخبر نیست، همه با دستان خالی از دنیا میروند.
هوش مصنوعی: هیچکس در پس این پرده وجود ندارد که بخواهد راهی به دل گمکرده بگشاید.
هوش مصنوعی: هیچکس به مقصد نرسید که در این مسیر، خون خود را بهقدر کافی نریخته باشد.
هوش مصنوعی: راه ما هرگز تمام نمیشود و در این مسیر هیچ چیزی مانع ما نیست، تا زمانی که نپنداری که به طور تصادفی در دام افتادهایم.
هوش مصنوعی: سالها به دنبال معبودی بودم و هدفم از این مسیر چه بود.
هوش مصنوعی: برای اینکه مطمئن شوم، بی هیچ تردیدی، این هدف من است و چیزی در آن پیچیدگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که در مسیر روحانی حرکت کردم، شمس را به خوبی یافتم و این مسیر حقیقتاً برایم به خوبی روشن شد.
هوش مصنوعی: هیچ مسافری در این مسیر وجود ندارد که به امید بازگشت از این راه، قدم بردارد.
هوش مصنوعی: سالکان به معنای آدمهای جستجوگر و راهیاب هستند که پردههای تردید و شک را کنار میزنند و به یقین و حقیقت میرسند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یقین درونت را نشناسی، هرگز نمیتوانی بوی حقیقی احساسات و دغدغههایت را بیابی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به وضوح با هر لحظهات روبرو نشوی، این راز از کجا برایت روشن خواهد شد؟
هوش مصنوعی: تا وقتی که به یقین نرسیم، هیچ گمانی درباره تو وجود ندارد؛ زیرا قامت تو مانند کمان سرو نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که یقین پیدا کنی که همه چیز یکسان است، پس هر آنچه را که به آن فکر میکنی، شک و تردید خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر ناگهان یقین به چشم بیفتد، تمام جهان به یکباره جلوهگر خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر یقین و اطمینان بر دل تو تجلی نکند، پس از کجا میتوانی این راز دل را برای خود روشن کنی؟
هوش مصنوعی: اگر در شناخت و آگاهی به موقعیت و حقیقت زیاد دقت کنی، خودت را چگونه به اصل و حقیقت نزدیک میکنی؟
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی میتواند شما را در مسیر سلوک و خودسازی به پیش ببرد، ولی اگر تنها به ظواهر و دل مشغولیها توجه کنید، راهی به جایی نخواهید برد.
هوش مصنوعی: شناخت و آگاهی در مسیر خانههای خودشان است. تو نباید از این مسیر منحرف شد و به خانههای دیگر نگاه کنی.
هوش مصنوعی: درک و شناخت به گونهای است که هرچه بیشتر پیش برویم، به عمق بیشتری از فهم و دانش میرسیم و هر نوع از شناختی که حاصل کنیم، در نهایت به کشف رازهایی جدید منجر میشود.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی بسیار وجود دارد، اما آیا میتوان این دانش را به طور کامل در توصیف و بیان گنجاند؟
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی درباره این موضوع بسیار زیاد است و شرح و توضیح آن نیز بسیار طولانی. هیچکس نمیتواند همه اینها را به طور کامل بیان کند.
هوش مصنوعی: آگاهی و شناخت به راهی از حکمت دست یافته است و به همین دلیل به سمت آن بیشتر شتافته میشود.
هوش مصنوعی: اگر در جهان شناختمانی وجود نداشت، هرگز این ویژگیها به وضوح ظاهر نمیشدند.
هوش مصنوعی: اگر شناختی وجود نداشت، هرگز نمیتوانستی راهی پیدا کنی که سلوک پیامبران را ببینی و درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر شناخت و درک در اجزا و کل وجود نداشت، عزت تبدیل به ذلت میشد.
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا شناخت و آگاهی وجود نداشت، هرگز عددها به حساب نمیآمدند و شمارش نمیشدند.
هوش مصنوعی: اگر معرفت و شناخت در دنیا وجود نداشت، تو در نظر مردم مانند زهر به حساب میآمدی، هرچند که در واقع چیزی شیرین و خوشایند بودی.
هوش مصنوعی: اگر انسان به معرفت و آگاهی نرسد، هرگز نمیتوانست به مقام خوشبختی و راحتی دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: اگر نمیدانستی ابلیس کیست، هرگز نمیتوانستی این همه فریبکاری و حیلهگری او را بشناسی.
هوش مصنوعی: اگر دانش و شناختی در مورد نوح نبود، چگونه او موفق به ساخت کشتی و نجات بندگان خود میشد؟
هوش مصنوعی: اگر شناخت و آگاهی نمیبود، آیا حتی با وجود شیث (نقش یک شخصیت یا رفیق) نیز ممکن بود در راهی بیمنزل قدم بگذاریم؟
هوش مصنوعی: اگر معرفت و شناخت نبود، با خلیل چه کسی جان و دل را در راه حق فدای میکرد؟
هوش مصنوعی: اگر شناخت ایوب نبود، این همه رنج و سختی برای او چه معنایی داشت؟
هوش مصنوعی: اگر شناخت و آگاهی از اسحاق نبود، چه کسی به جان مشتاقانش شلیک میکرد؟
هوش مصنوعی: اگر شناسایی و درک عمیقی نسبت به زکریا وجود نداشت، جان خود را در آن لحظه برای او فدای چه چیزی میکردی؟
هوش مصنوعی: اگر معرفت و شناختی از موسی نبود، یقیناً نور تجلی و راهنمایی او در دسترس نمیبود.
هوش مصنوعی: اگر آگاهی و شناخت عیسی نبود، چه طور میتوانستی در آسمان این اندازه از جاودانگی را پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: اگر نبود شناخت و معرفت، چگونه ممکن بود که تو به این نور و پاکی دست یابی؟
هوش مصنوعی: او همان کسی است که بر تمام پیامبران سلطنت دارد و از آغاز تا پایان، رهبر و پیروان همه آنهاست.
هوش مصنوعی: توضیح این مسیر از وجود او مشخص شد و پاکی ذاتش از سجده و عبادتش نمایان گردید.
هوش مصنوعی: این مسیر را او به طور کامل برایت توضیح داد و این مسیر ابتدا از سوی شاه روشن شد.
هوش مصنوعی: اگر او این راه را در بیان نمیکرد، تو هرگز نمیدانستی که این مسیر چه شکلی است.
هوش مصنوعی: اگر راهنمایی از سوی کل و عقل مطلق وجود نداشت، همه ما به یقین به ذلت خود گرفتار میشدیم.
هوش مصنوعی: اگر نور پاک او نبود، مسیر هدایت مشخص نمیشد و پیامبران و اولیای الهی نیز وجود نمیداشتند.
هوش مصنوعی: اگر او برای هر خاصیتی صفتی قرار نمیداد، آیا ممکن بود هر ذرهای را بشناسیم و به آن معرفت پیدا کنیم؟
هوش مصنوعی: اگر او بودی که توصیف مسیر کردهای، همه در آنجا گرفتار میشدند و نجات نمییافتند.
هوش مصنوعی: عقل از گفتههای دیگران این حرفها را به دست آورد، اما هرگز نمیتواند زمان و چگونگی آن را مشخص کند.
هوش مصنوعی: عقل کامل، نشانهای از یقین است تا در برابر مردی که بصیرت دارد، خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر به راه او نگاه کنی، مانند او کسی به دنیا نخواهد آمد و هیچ کس دیگر همچون او وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: او نخستین و آخرین دانشی است که در این جهان پنهان شده است.
هوش مصنوعی: آنچه او از رازها فهمید، یقین پیدا کرد که مرتضی (علی) است و دیگر هیچ راهی برای شک باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: آنچه از اسرار به دست آمده است، نشاندهندهی کمال نیست و راه دین او هرگز از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: او تمام مطالب را به صورت واضح بیان کرده است، اما نکات پنهان و عمیق آن را کسی نمیتواند درک کند.
هوش مصنوعی: آنچه او به من داده است، هیچکس دیگری اینطور به من چیزی نداده است. این رازها نیز در جایی که او به من سپرده، به من نشان داده شدهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه درک و فهم خود از رازهای او پی خواهد برد، اما هیچکس نمیتواند به طور کامل به عمق موضوعات او دست یابد.
هوش مصنوعی: پیامبران از ابتدا این مسیر را نپیمودند و توضیحات صحیح دربارهٔ این راه از او به دست آمد.
هوش مصنوعی: پیامبران بسیاری به این راه قدم گذاشتند، اما در نهایت تنها تعداد کمی از آنها به شناخت ما رسیدند و دربارهاش صحبت کردند.
هوش مصنوعی: او تمام اسرار را به بیان آورد و آن رازها را با علی به طور خصوصی در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: هر چیزی که او داشت، هیچکس دیگری نداشت، زیرا او وجود داشت و از او هرچه بود، نشات میگرفت.
هوش مصنوعی: هر که باشد، درک و دانشی لازم دارد تا بتواند رازهای او را توضیح دهد و بیان کند.
هوش مصنوعی: او حقایق پیچیدهای را بیان کرده است، زیرا خود در دنیای پنهانی و عمیقتری قرار دارد.
هوش مصنوعی: توضیح این بیت به این معناست که راز و رمز موضوعات عمیق و ضروری را نمیتوان از طریق بازگو کردن و نقلقولهای صرف فهمید، زیرا چنین نقلی خود نیز نیازمند عقل و تفکر است. به عبارت دیگر، برای درک واقعی یک موضوع، به اندیشه و عقل لازم است و صرفاً شنیدن یا خواندن نظرات دیگران کافی نیست.
هوش مصنوعی: نقل و روایت نیاز به عقل و درک دارد، اما شناخت و آگاهی از واقعیات و اشیاء بالاتر از اینهاست.
هوش مصنوعی: عقل بر همه چیز تسلط دارد و اگر کمی درک عمیقتری از واقعیتها داشته باشید، او را بدون شک خواهید شناخت.
هوش مصنوعی: عقل انسان نتوانسته است تا به طور کامل ویژگیهای خداوند را درک کند و همچنین رازها و اسرار وجود او را شناسایی کند.
هوش مصنوعی: من در نزد خداوند هستم و مقام هر چیزی را میشناسم. هر ویژگی را از کمالش میشناسم و به همین دلیل، نقصها را نیز درک میکنم.
هوش مصنوعی: اگر سختی و تلاش نبودی، چگونه میتوانستی به مقصد برسی؟ حالا تو چگونه میتونی راه درست را به دیگران نشان بدهی؟
هوش مصنوعی: اگر عقل تو را از مسیر راست دور کند، چه کسی بر زخمهای جانت درمانی خواهد نهاد؟
هوش مصنوعی: اگر عقل کمی آگاهی پیدا کند، دیگر از این دانش هیچ بهرهای نخواهد برد.
هوش مصنوعی: عقل جستجوگر نتوانست رازهای اینجا را کشف کند، هرچند افراد زیادی در این موضوع آگاهی دارند.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، به درک عمیقی از خود رسید و توانست با درون خود ارتباطی عمیق برقرار کند.
هوش مصنوعی: او درباره ویژگیهای مختلف و کمال عقل خود به تفصیل سخن گفت و از آگاهیاش سخن راند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مسائل و فنون کائنات را بیان کرد، اما در نهایت نتوانست به حقیقت وجودی خود دست یابد.
هوش مصنوعی: او بارها و بارها توضیحات زیادی داد و هر لحظه با شور و هیجان، در مقام خود حرکت کرد و نمایان شد.
هوش مصنوعی: اگر راهی وجود نداشته باشد، او چگونه میتواند به جایی برود؟ هرچند که بسیاری از مردم از آن مسیر گذشتهاند و به هدف خود رسیدهاند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه افراد زیادی در اطراف او رفت و آمد کردند، هیچکدام از اشتیاق او کم نکردند.
هوش مصنوعی: عشق به انسان نیرو و زندگی میبخشد، حتی اگر نتواند او را به کمال برساند، اما به هر حال راهی را برای او میگشاید.
هوش مصنوعی: او چنان عاشق و مشتاق بود که در عمق وجودش حس میشد، اما در واقعیت و در ظاهر، پنهان مانده بود.
هوش مصنوعی: محبوب آنقدر دلنشین و جذاب بود که عشق او به قدری شدید بود که دیگران را در درک و تمایز زیبایی و واقعیت ناتوان کرد.
هوش مصنوعی: او چنان وضعیت خود را نشان داد که به وضوح میتوانستیم او را بشناسیم و درک کنیم.
هوش مصنوعی: جواهری با شگفتیهای بینظیر فرا رسید و در عجبی از ویژگیهای جهانی که جان ارزشمندی دارد، قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او همه جلوههای وحدت را به نمایش گذاشت و از معشوق خود به وضوح خواستههایی را مطرح کرد.
هوش مصنوعی: او مشکلات بسیاری را حل کرد و پایهگذار مفهوم وحدت و عرفان شد.
هوش مصنوعی: در هر زمان، انسان باید دیدگاه تازهای داشته باشد و هر لحظه باید به کشف رازهای زندگی و وجود خود بپردازد.
هوش مصنوعی: این کمال که در وجود انسانها به وجود آمده، ناشی از عطش و شوقی است که به سمت خداوند دارند و به همین دلیل به درون جان خود نزدیک شدهاند.
هوش مصنوعی: او توانسته است که به بالاترین مرتبه کمال خود برسد و هر لحظه بیشتر از حد خود پیشرفت کند.
هوش مصنوعی: او به یقین میدانست که کمال خود را شناخته است، زیرا توانسته به درستی راه خود را پیدا کند و به آیندهاش نگاه کند.
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، کمال در آن است که اگر کم شوم، دیگر وصالی نمیماند.
هوش مصنوعی: اینکه عشق همیشه به دنبال کمال است و تو را به سوی خود میطلبد، نشاندهنده این است که عشق به عنوان یک عامل اصلی در زندگی شناخته میشود.
هوش مصنوعی: عشق ناب و خالص، تو را از تمام موجودات و ویژگیهای آنها فراتر میبرد و به عالم روشنی و حقیقت میکشاند.
هوش مصنوعی: عشق به شدت عقل را تحت تأثیر قرار میدهد، معلم عقل از میان رفته و فقط این وضعیت از روزگار باقی مانده است.
هوش مصنوعی: این موضوع باقی ماند و او به سمت دیگری رفت. او آن مکان را دید و اینجا همچنان باقی ماند، در حالی که شاه در اینجا بود.
هوش مصنوعی: عقل در دل پنهان مانده و عشق هر لحظه به کمال و زیبایی آن میافزاید.
هوش مصنوعی: عشق هر ویژگی را به او نشان میدهد، چون او در شناخت و معرفت ثابت و پایدار است.
هوش مصنوعی: عشق به هیچ چیز جز حق ننگریست و در جستجوی او، در حقیقت و واقعیت خود را پناه داد.
هوش مصنوعی: او خود را به وضوح نشان داده است، در حالی که عقل مانند گنجشکی آن حقیقت بزرگ را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی راز دلش را با عاشقانی که به آنها اعتماد دارد، در میان میگذارد و این راز را به شکل خاصی برای آنها بیان میکند.
هوش مصنوعی: کسی مانند او که در دل دریای حقیقت یافته شود، هرگز دوباره پیدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: هر شخصی که برخلاف دوستانش عمل کرده، مدتی طولانی دانهای از این نوع را کاشته است.
هوش مصنوعی: اگر در کاری که انجام میدهی، بیافزایی، باید توجه داشته باشی که تأثیر آن کار همیشگی و پایدار خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی کاری انجام دهی، آن را به درستی انجام بده؛ زیرا نتیجهای که میخواهی، بدون گفتوگو و توضیح واضح به دست میآید.
هوش مصنوعی: چند بار باید به دیگران رازهای خود را بگویی؟ چند بار باید در این دنیا به دام و تلههای جسمی گرفتار شوی؟
هوش مصنوعی: اگر راز و حقیقت را با صدای ساز یکی کنی، آنگاه روح تو به مقام رهبری دلبران خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هر کسی دربارهٔ عقل نظر و سخنی دارد، اما مانند عقل، خودشان در خفا و پشت پرده ماندهاند و نمیتوانند به درستی آن را درک کنند.
هوش مصنوعی: به خودت دقت کن، نمیدانی که هر لحظه از راهی که میروی، به عقبتر میروی.
هوش مصنوعی: به سمت خودت پیش برو، زیرا جان تو در این مکان امن است.
هوش مصنوعی: زنان در مسیر تو به خواب رفتهاند، اما هرگز نباید انتظار داشته باشی که این راه به این سادگی طی شده باشد.
هوش مصنوعی: کسی که با دل سوخته و اشتیاق عاشقانه قدم بردارد، راه را خواهد یافت و عشق همراه او خواهد شد.
هوش مصنوعی: عشق به تو نشان میدهد که چه مسیری را باید بروی، اما تو نمیدانی که این راه قواعد خاصی دارد.
هوش مصنوعی: به خودت نرو و در این مسیر گام نگذار، زیرا آیا تو از این سخن آگاه هستی؟
هوش مصنوعی: عشق مانند مغزی است که به سوی دوست حرکت میکند، در حالی که تو فقط در لایه بیرونی و پوسته ماجرا باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: عشق به تو از درون، رازها و حقیقتهای عمیقتری را نشان میدهد، در حالی که عقل تنها گفتار و ظواهر بیرونیات را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: عشق نخستین از عقل و اندیشه سرچشمه میگیرد، اگرچه در این دنیا به صورت داستان و روایت بیان شده است.
هوش مصنوعی: دنیا به طور کامل زینت و زیبایی عقل است، اما بسیاری از مردم از حقیقت واقعی آن آگاه نیستند.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی بیاجازه و بدون دعوت وارد شده و در کارهای دیگران دخالت میکند، در حالی که همان چیزهایی که از او انتظار میرفته، به خوبی انجام نشده است.
هوش مصنوعی: اگر عقل و جان خودت را قبول داشته باشی، در عشق چطور میتوانی به وصال برسی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که در عشق بیپایان گم شدهای، تو از حالت بیجان و سرد خارج شدهای و حالا نفس تو زنده شده است.
هوش مصنوعی: عقل مانند چهرهای است که در نقل و روایت دیده میشود؛ اما چگونه میتوانی به رازی که نشانی ندارد دست پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: هر چند که دانش و علم میتواند پایدار و مستحکم باشد، اما هیچگاه نمیتوانی از آن به عنوان یک ثبات واقعی و همیشگی برخوردار باشی.
هوش مصنوعی: کتب و نوشتههای زیادی از روی عقل و فکر تألیف شدهاند و نویسندگان هر چیزی را که میخواستند، طبق میل خودشان به نگارش درآوردند.
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش و راحتی روح و عقل به انسان میرسد، به مانند حالتی است که یک آهوی زیبا و دلپذیر به او نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: وقتی در جایگاه عقل و اندیشه خود باقی مانی، به سخنان و نقلقولهای هر کسی با دقت گوش کن.
هوش مصنوعی: چند بار در دایرهی عقلت میگردی، ای بیخبر؟ از آن شرابی که بویی دارد هیچ نشانهای نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: وقتی که عقل کامل تو را دید و چهرهات را شناخت، در مقام بزرگی و جلال آرام گرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که تو با عقل و درایت خود به پیش میروی، گویا پایبند و محدود به ذلت و فروتنی هستی.
هوش مصنوعی: ای تو که همیشه از اندیشهات پردهبرداری میکنی، چگونه به اعمال خود اطمینان خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: توی چشم تو همه چیز زیبا و دلپذیر است، اما راهی که باید بروی بسیار دور و دشوار است. این مسیر ممکن است به خطراتی هم منتهی شود.
هوش مصنوعی: آتش سوزانی در برابر است و راهی دشوار پیشروست، بدن ضعیف است و دل از آن بیزار شده است.
هوش مصنوعی: شعلهی درونت را در این مکان خاموش کن تا آتش تو در جای دیگر آسیب نبیند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از این آتش بسوزد، حتی اگر از وجود این آتش بیخبر باشد، او آسیبدیده و گرفتار خواهد شد.
هوش مصنوعی: در دل تو آتش و شعلهای روشن است و طبیعت تو پر از هیجان و تلاطم است.
هوش مصنوعی: طبیعت تو پر از فریب و نیرنگ است و در هر لحظه بر جان تو تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: طبیعت تو مانند آتش است و به خاطر آرزوها و خواستههایت، در پس پردهای پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: طبیعت تو مانند آتش است و دشمنی تو را به شدت به چالش میکشد، اما تو همواره باید مراقب باشی که دشمنانت نتوانند بر تو غلبه کنند.
هوش مصنوعی: آتش درون تو، چهره واقعی جهان را پنهان کرده است؛ با رهایی از طبیعت، خود را نشان بده.
هوش مصنوعی: خوی آتشین تو، مانع راه توست. چگونه میتوانی بدون دردسر و مشکل از آن عبور کنی؟
هوش مصنوعی: طبیعت خشمگین ابلیس همواره نقشههایی میکشد، بنابراین همیشه در حال تدارک خطرات جدید است.
هوش مصنوعی: آتش درون تو برخلاف دل تو شده است و این دلیل واقعی مشکل توست.
هوش مصنوعی: آتش وجود تو درونی شده و در هر جنبهای از زندگیات خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: آتش روح و احساسات تو در دنیای فانی، دل پر از درد و اندوه را به آتش میکشد.
هوش مصنوعی: خشم و غضب تو باعث ویرانی روش و ایجاد و اندیشهات میشود.
هوش مصنوعی: یک لحظه از احساس سرد خود کم کن تا اینجا به وضوح حقیقت خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: مدتی از آتش و درد و رنج دوری کن و بعد از آن در روشنایی و آرامش زندگی کن.
هوش مصنوعی: در آتش هیچکس خوشحال نیست، مگر این که آتش در زمستان باشد، چون در این شرایط، گرمای آن میتواند راحتی و خوشی را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: این آتش مانند آتشی نیست که برای عاشقان یخ بزند و آنها را از پای درآورد؛ بلکه آتش دیگری است که عشق و شیدایی را به جان میآورد.
هوش مصنوعی: این آتش عجیب همیشه در حال روشن شدن است و هر لحظه عالمی را به خاکستر میکشاند.
هوش مصنوعی: در هر دورهای، فردی در تلاش است تا به درک عمیقتری از جهان برسد. او در هر لحظه به یادگیری و فهمیدن نکات جدید و راههای نو ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: ابلیس از ذرات آتش خلق شده است و جسم تو هم در آنجا وجود دارد. پس بگو که آنجا چقدر خوب و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: تو در راستی و خوشی غوطهور هستی، به گونهای که از سر تا پا در آتش عشق و شوق غرق شدهای.
هوش مصنوعی: هر لحظه که تو خواب را در آتش میسوزانی، نمیتوانی راهی به سوی پردهات پیدا کنی.
هوش مصنوعی: آه، چه افسوس که آتش عشق تو در مسیر راه خاموش شد و همراهیام با تو به ناگواری انجامید.
هوش مصنوعی: ای حسرت! آتش وجود تو در دل خاکستر شده و جای تو در میان شعلهها و سوختگیهاست.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق و محبتشان در آتش شوق و احساساتشان شکل گرفتند و تغییر کردند، اما تو فقط ادعا میکنی و در آتش عشق به معنای واقعی حضور نداری.
هوش مصنوعی: آتش ممکن است دیگر عاشقان را دچار درد و رنج نکند، اما برای آن عاشق که به خود وابسته است، سوزش و سختی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: از آتش حقیقت، معنای خواسته خود را بگیر و با قلب مطمئن و پذیرش، به دنبال آن برو.
هوش مصنوعی: پیامبران با آتش عشق و فهم حقیقت آشنا شدند، اما آنها در این زمینه دعوی و ادعای خاصی ندارند.
هوش مصنوعی: چون ابراهیم آتش را تجربه کرد، در آن لحظه به حقیقت وجودی خود پی برد و به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: آتش عشق در آنجا وجود دارد که معنویت و روحانیت حس میشود و دل انسان از آن قوت و قدرت میگیرد.
هوش مصنوعی: آتش عشق وصفی ندارد و توصیف آن ممکن نیست؛ فهم و درک این عشق نیز هرگز برای انسان ممکن نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.