گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد

 

من نه شاهی خواهم و نه خسروی

آنچ می‌خواهم من از تو هم توی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که از نبی اجازهٔ نماز بر مصلایی گرفت

 

روی نه بر خاک گرم و خاک کوی

زانک هر مجروح را داغست روی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود

 

چون به میدان آمدی آن مشک موی

رند هرگز ننگرستی جز بگوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد

 

هست علم آن مرد پاک راست گوی

گر به چین باید شدن او را بجوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود

 

ور به تگ استی و دایم می‌دوی

تا ابد بانگ درایی نشنوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد

 

من ببیهوده شدم بسیار گوی

وز شما یک تن نشد اسرارجوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » عقیدهٔ دیوانه‌ای دربارهٔ عالم

 

چون یکی باشد همه، نبود دوی

نه منی برخیزد اینجا نه توی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار

 

من ندانم تو منی یا من توی

محو گشتم در تو و گم شد دوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند

 

تو منی یا من توم، چند از دوی

با توم من ، یا توم، یا تو توی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت

 

فانیی یا باقیی یا هر دوی

یا نهٔ هر دو توی یا نه توی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » نومریدی که پیر خود را به خواب دید

 

من ز حیرت گشتم اینجا رازجوی

کار تو چونست آنجا، بازگوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » فی وصف حاله

 

با دلم گفتم که ای بسیار گوی

چند گویی، تن زن و اسرار جوی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » سال سلیمان از موری لنگ

 

چون به خاک آرم سرگشته روی

هیچ با رویم میار از هیچ سوی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

چنان گستاخ شد با آن سمن بوی

که نبود وصف آن کار سخن گوی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

 

دگر بار آمد ابلیس سیه روی

بخواند آن بچهٔ خود را زهر سوی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۴) حکایت

 

ولیکن چون بسوراخ آورد روی

درو کژّی نماند یک سر موی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

سیه گشته ز دود آتشش روی

نه جامه در برش پاکیزه نه موی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵
sunny dark_mode