از قضا افتاد معشوقی در آب
عاشقش خود را درافکند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر
این یکی پرسید از آن کای بیخبر
گر من افتادم در آن آب روان
از چه افکندی تو خود را در میان
گفت من خود را در آب انداختم
زانک خود را از تو مینشناختم
روزگاری شد که تا شد بیشکی
با تویی یِ تو یکی یِ من یکی
تو منی یا من توم، چند از دوی
با توم من ، یا توم، یا تو توی
چون تو من باشی و من تو بر دوام
هر دو تن باشیم یک تن والسلام
تا توی برجاست در شرکست یافت
چون دوی برخاست توحیدت بتافت
تو درو گم گرد، توحید این بود
گم شدن کم کن تو، تفرید این بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان دو عاشق مطرح میشود که یکی از آنها در آب میافتد و دیگری به سرعت خود را به آب میاندازد تا او را نجات دهد. وقتی به یکدیگر میرسند، عاشق از معشوقش میپرسد که چرا خود را در آب انداخت. معشوق پاسخ میدهد که نمیتوانسته خود را از او جدا بداند و در واقع او خود را در آب انداخته تا دوباره در کنار عاشقش باشد. در ادامه، معشوق توضیح میدهد که تا زمانی که احساس جدا بودن از دیگری داشته، در دوگانگی و شک بوده است، اما اکنون که فهمیدهاند که آنها یکی هستند، به اتحاد و توحید رسیدهاند. در نهایت، شعری با مفاهیم وحدت و عشق به پایان میرسد که بیانگر این است که در عشق واقعی، دو آزاده تبدیل به یک حقیقت واحد میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.