گنجور

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۹

 

بیا عارف که دنیا حرف مُفتست

گهی نازک گهی پَخ گه کُلفت است

جهان چون خویِ تو نقشِ بر آبست

زمانی خوش اُغُر گه بد لعابست

گهی ساید سرِ انسان به مِرّیخ

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۰

 

تو عارف واقعا گوساله بودی

که از من این سفر دوری نمودی

مگر کون قحط بود اینجا قلندر

که ترسیدی کنم کون ترا تر

گرفتی گوشه ژاندارمری را

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

بگو عارف به من ز احبابِ طهران

که می بینم همه شب خوابِ طهران

بگو آن کاظمِ بد آشتیانی

اواخر با تو الفت داشت یا نی

کمال السلطنه حالش چطور است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۱

 

صبح نتابیده هنوز آفتاب

وانشده دیدۀ نرگس ز خواب

تازه گُلِ آتَشیِ مُشک بوی

شُسته ز شبنم به چمن دست و روی

منتظرِ حولۀ بادِ سَحَر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه

زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه

آلهۀ عشق و خداوندِ ناز

آدمیان را به مَحَبّت گداز

پیشۀ وی عاشقی آموختن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

سبزه نگر تازه به بار آمده

صافی و پیوسته و روغن زده

سُرسُرۀ فصلِ بهاران بُوَد

وز پی سُر خوردنِ یاران بُوَد

همچو دو پروانۀ خوش بال و پر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۴

 

بود به بند تو خداوند عشق

خواست نَبُرَّد گلویت بندِ عشق

باش که حالا به تو حالی کنم

دِقِّ دل خود به تو خالی کنم

ثانیه‌ای چند بر او چشم بست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱ - انقلاب ادبی

 

ای خدا باز شبِ تار آمد

نه طبیب و نه پرستار آمد

باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه

آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه

دردم از هر شبِ پیش افزون است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

پادشهی رفت به عزمِ شکار

با حرم و خیل به دریا کنار

خیمۀ شه را لبِ رودی زدند

جشن گرفتند و سرودی زدند

بود در آن رود یکی گردآب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

بد بوَد چشم انتظاری ای فقیر

من هم اکنون بر همین دردم اسیر

من خبر دارم چه می آید به سر

دردمند از حال تو دارد خبر

لیک اینها از فراموشی بُوَد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

من که مُردم ز انتظارت ای فقیر

پس چرا دیر آیی امشب ای امیر

قدر وقت دوستانت را بدان

هفت و نیم است ای جوان پهلوان

انتظار است انتظار است انتظار

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

من که خوردم شام و رفتم توی جا

گر نمی خواهی بیایی هم میا

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

هرچه در اشعار تو گشتم دقیق

اصل مطلب را نفهمیدم رفیق

گاه می گویی که داری انتظار

یعنی امشب انتظار من مدار

بعد می گویی فراموشت شده

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند

 

از مالِ جهان ز کهنه و نو

دارم پسری به نام خسرو

هر چند که سالِ او چهار است

پیداست که طفلِ هوشیار است

در دیده من چنین نماید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم

 

وَ عَلَیکَ السَّلام میرآخور

صاحبِ اسب و اَستَتر و اُشتُر

یادِ من کردی آفرینت باد

همه اوقات شیوه اینت باد

نامه نامیِ تو را دیدم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۶ - داستان دو موش

 

ای پسر لحظه ای تو گوش بده

گوش بر قصّه دو موش بده

که یکی پیر بود و عاقل بود

دگری بچه بود و جاهل بود

هر دو در کنجِ سقف یک خانه

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۷ - خرس و صیّادان

 

یکی خِرس بودست در جنگلی

دَرَنده هَیُونی قوی هِیکلی

دو صیّادِ استادِ چالاک و چُست

یکی آلفرِد نام و دیگر اُگُست

نمودند بر یک رِباطی ورود

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۸ - برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل

 

بچه‌ای با شعور با فرهنگ

بود با بختِ خود همیشه به جنگ

که چرا من بزرگ‌تر نشدم

مثلِ این مردمِ دگر نشدم

گشته‌ام پیشِ خلق خوار و ذلیل

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش

 

بود شیری به بیشه‌ای خفته

موشکی کرد خوابش آشفته

آن قَدَر دورِ شیر بازی کرد

در سرِ دُوشَش اسب‌تازی کرد

آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است

 

من آن ساعت که از مادر بزادم

به دام مهر و چنگ مه فتادم

مرا گفتند مهر و مه دو خادم

به نوبت روز و شب بر من مُلازم

یکی ماما یکی لالای من شد

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode