به یکی از دوستان مُتَشاعر مُتِذَوِّق خود که معهود بود بیاید و دیر کرده بود این سه بیت را بدیهة نوشتم :
من که مُردم ز انتظارت ای فقیر
پس چرا دیر آیی امشب ای امیر
قدر وقت دوستانت را بدان
هفت و نیم است ای جوان پهلوان
انتظار است انتظار است انتظار
چیست دانی بدتر از مرگ ای نگار
دوستِ مُتِذَوِّق در جواب این اشعار گفته بود :
بد بوَد چشم انتظاری ای فقیر
من هم اکنون بر همین دردم اسیر
من خبر دارم چه می آید به سر
دردمند از حال تو دارد خبر
لیک اینها از فراموشی بُوَد
هرچه هست از دست بی هوشی بُوَد
نه که بدقولی به یادم می رود
بخدا ، جان تو ، یادم می رود
از قضا امشب بسی حالم بد است
پیش چشمم حور مانندِ دد است
راست می خواهی دلم پر بار شد
دل گشادی مانعِ احضار شد
پس از رسیدنِ این جواب چون مضمون را درست نفهمیدم به این یک شعر اکتفا کرده و برایِ او فرستادم :
من که خوردم شام و رفتم توی جا
گر نمی خواهی بیایی هم میا
بعد که بی خوابی به سرم زد برخاستم و این شعر هایِ مهملِ مفصَّل را که بی مزه هم نیست ساختم :
هرچه در اشعار تو گشتم دقیق
اصل مطلب را نفهمیدم رفیق
گاه می گویی که داری انتظار
یعنی امشب انتظار من مدار
بعد می گویی فراموشت شده
جرم این بدقولی از هوشت شده
پس کنون کامد تورا مطلب به یاد
از چه نایی فورا ای نیکو نهاد
باز گویی حالتت خیلی بد است
حالت بد مانع آمد شد است
بعد می گویی دلت پر بار شد
دل گشادی مانع این کار شد
دل گشادی را نفهمیدم درست
هم دل پر بار لفظی بود سست
من دل پر بار کمتر دیده ام
وز کسی این لفظ را نشنیده ام
ثقل اگر داری علاجش مسهلست
مسهل این وقت شب هم مشکل است
صرف مسهل ماند از بهر سحر
پس چرا امشب نمی آیی دگر
دل گشادی کون گشادی گر بود
این صفت در کون تو کمتر بود
من بر آنم که در آن عاری ز مو
جو نشاید کرد با چکش فرو
من چنان فهمیده ام از طرز آن
که نخواهد رفت مو بر درز آن
با تو آوردن به جا امر لواط
راندن فیل است در سَمُالخِیاط
ور غرض این ست که لختی و عور
وز ادب داری تو طفره از حضور
من به قربان تو و آن عوریت
عوریت بینم به است از دوریت
من برای عوریت غش می کنم
نعل ها پنهان در آتش می کنم
عور بنشین در کنارم عورِ عور
عور نیکو تر تن همچون بلور
آرزوی من همین است ای دغل
که تو را من عور گیرم در بغل
الغرض شعر تو ناز انگاشتم
از تو دلخور گشته دل برداشتم
زین سبب گفتم تو را ای بی وفا
گر نمی خواهی بیایی هم میا
باز می گویم که گر لختی بیا
من همانا لخت می خواهم ترا
از برای لختیت جان می دهم
آنچه دشوار است آسان می دهم
ور غرض ناز ست اهل آن نیَم
من ز ناز نازیان مُستغنیم
عمر من در عشق خوبان سر رسید
موی من از ناز خوبان شد سفید
من تمام عمر تا پیرار و پار
ناز خوبان می خریدم بار بار
پر ز بار ناز بود انبار من
ناز چیدن روی هم بُد کار من
حال هم در گوشه دهلیز دل
بارها دارم از آن چون بار هل
روی هم آکنده اند آن ناز ها
چون اُرُز در دکه رُزّاز ها
ناز های رنگ رنگ جور جور
سرخ و پر طاووسی و سبز و بخور
ناز های ناشی از عقل و جنون
نازِ اشک و ناز آه و ناز خون
ناز آلوده به عطر اشتیاق
ناز قاطی گشته با بوی فراق
ناز قدری زبر و ناز پر لطیف
ناز روی میز و ناز توی کیف
ناز نارنگی و ناز زنجبیل
ناز سوسن عنبر و ناز قصیل
ناز باید چیدنش پایین در
ناز باید هشتنش بالای سر
نازِ کارِ خوبرویان وطن
ناز بت رویانِ تقلیس و وین
مختصر هرگونه ناز زبر و صاف
دارم از لطفت به میزان کفاف
گر تو هم کم ناز داری ای پسر
هرچه لازم باشدت از من بخر
می فروشم بر تو یک خروار ناز
در ازای یک لبو یا یک پیاز
از کدامین جنس می خواهی امیر
تا بگویم دامن خود را بگیر
تا بگویم خر بیار و بار کن
مثلِ من در گوشه انبار کن
مفت و ارزان از من بیدل ببر
بعد بفروشش گرانتر ، باز خر
ور نداری نقداً اندر کیسه پول
بوسه هم از تو توان کردن قبول
ناز بستان در مقابل بوسه ده
در مقابل بوسه بیسوسه ده
مُفتِ مُفتت هم عدی الله میدهم
تا ز رنج حفظ آن هو وارهم
بعد از این تفصیل ای نازک بدن
ناز میخواهی که بفروشی به من
ناز کردن بر من از دیوانگیست
صید من چون صید مرغ خانگیست
من چه دارم کز تو پنهانش کنم
جان تقاضا کن که قربانش کنم
کیست از من در رهت درویش تر
کیست قدرت داند از من بیشتر
چون سگی در خانمانی پیر شد
پشم و پیله رفته و اکبیر شد
گرچه زو خدمت نیاید خانه را
میدهندش باز نان و لانه را
گر نباشد از وجودش منتفع
باز نان از وی نگردد منقطع
او به راحت عمرِ خود را مر کند
پاسبانی را سگ دیگر کند
من هم اند راهِ عشقِ گلرخان
چون فراوان خُرد کردم استخوان
روزگاران حمل کردم نازشان
پاسبان بودم به گنجِ رازشان
حال دیگر جمله اعرازم کنند
غالبا مَعفُوِّ از نازم کنند
طعمه من را بده ای نوش لب
پاسبانی از سگِ دیگر طلب
با من از روی صمیمیت بجوش
ناز را بر تازه عاشق ها فروش
پیر دیرم من ز خود سیرم مکن
ای جوان زین بیشتر پیرم مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر برای دوستش که دیر کرده، اشعاری نوشته و از او میخواهد که قدر زمان را بداند. دوست در پاسخ میگوید که انتظار بد است و او نیز دردی دارد که مانع آمدنش شده است. شاعر از پاسخ او ناراحت میشود و اشعاری میسراید تا به او بفهماند که متوجه منظورش نشده است. او به شوخی درباره "دل گشادی" و "عوریت" صحبت میکند و در نهایت از دوستش تقاضا میکند که بیاید. شاعر از ناز و دلدادگی خود نسبت به دوستش مینویسد و اشاره میکند که ناز را میفروشد و حاضر است هر چیزی برایش انجام دهد. او به دوستش میگوید که از سن و سالش احساس خستگی میکند و نمیخواهد بیشتر از این پیر شود. در نهایت، شاعر به طور کلی درباره عشق و ناز و نیازهای انسانی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: به یکی از دوستان شاعر و اهل ذوق خود که عادت داشت زود بیاید اما دیر کرده بود، این سه بیت شعر را به طور خودجوش نوشتم:
هوش مصنوعی: من که به خاطر انتظار تو جان دادم، ای بیچاره، پس چرا امشب ای بزرگوار نمیآیی و دیر میکنی؟
هوش مصنوعی: به زمان و ارزش دوستیهای خود توجه کن، زیرا زمان میگذرد و ممکن است فرصتها از دست بروند، ای جوان قهرمان.
هوش مصنوعی: انتظار، انتظار است و تو نمیدانی که چقدر دردناکتر از مرگ است، ای محبوب!
هوش مصنوعی: انتظار کشیدن برای کسی بسیار سخت و دردناک است، و من اکنون در این احساس رنج میبرم.
هوش مصنوعی: من از وضعیت تو باخبرم و میدانم چه بر سر دردمند میآید.
هوش مصنوعی: اما همه اینها ناشی از فراموشی است، هر چیزی که وجود دارد به خاطر بیهوشی و از دست دادن آگاهی است.
هوش مصنوعی: من نه اینکه فراموش کنم که به تو قول دادهام، بلکه به خدا قسم، جان تو، یادم میرود.
هوش مصنوعی: امشب به طور اتفاقی حال من خیلی بد است و آنچه میبینم، مانند حوریان زیبا، دلتنگی و غم را در وجودم حس میکنم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دل من پر از احساسات و آرزوها شود، باید بدان که تنگنظری و دل بسته بودن مانع از ایجاد این احساسات میشود.
هوش مصنوعی: پس از این که جواب را دریافت کردم و موضوع را به درستی متوجه نشدم، به همین یک شعر اکتفا کردم و آن را برای او ارسال کردم.
هوش مصنوعی: من که شام خوردم و به خواب رفتم، اگر نمیخواهی بیایی، بهتر است نیایی.
هوش مصنوعی: وقتی بیخوابی به سراغم آمد، بلند شدم و این اشعار پرحرف و بینظم را که چندان هم بیمزه نیستند، نوشتم.
هوش مصنوعی: هر چه در شعرهایت دنبال حقیقت و مفهوم اصلی گشتم، نتوانستم آن را به طور واضح بفهمم، دوست عزیز.
هوش مصنوعی: گاهی میگویی که منتظرم، یعنی امشب من را منتظر نگذار.
هوش مصنوعی: سپس میگویی که فراموش کردهای، این که دلیل بدقولیات چه بوده، از یاد تو رفته است.
هوش مصنوعی: حال که هدف تو، که یادآوری است، به تو رسیده است، پس چرا به سرعت به یاد کسی که نیکوخلق است نروی؟
هوش مصنوعی: روحت خیلی خراب است و این وضعیت بد تو باعث شده که نتوانی بیایی.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه گفتی دلت آرام گرفته، باید بگویم که دل گشاد و بیفکری باعث شد که نتوانی این احساس را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: من نتوانستم به خوبی مفهوم دل گشادی را درک کنم و همواره شنیدهام که دل پرمحتوا و پربار، در واقع لطیف و ناپایدار است.
هوش مصنوعی: من کمتر کسی را دیدهام که دلش اینقدر پر از احساسات و بار معنوی باشد و از کسی هم نشنیدهام که این کلمات را به کار ببرد.
هوش مصنوعی: اگر سنگینیای در دل داری، برای درمانش باید دارویی نرمکننده مصرف کنی. اما در این ساعت از شب، پیدا کردن آن دارو دشوار است.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر جادو، حالا که مسهل شدم، باز هم نمیعوانی؟
هوش مصنوعی: اگر دل وسیع و بزرگ باشد، هرگز در دنیا گرایش به تنگنظری و محدودیت نخواهد داشت. اگر ویژگیهای دل بزرگ در وجود تو وجود داشته باشد، نشانهاش این است که دغدغهها و نگرانیهایت کمتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: من معتقدم که در جایی که هیچ چیز برای درونریزی وجود ندارد، نمیتوان با چکش کار کرد.
هوش مصنوعی: من به قدری از روش کار آن باخبر شدهام که هیچ چیزی نمیتواند از آن خارج شود.
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم نادرست و نامتناسب بودن اعمال و رفتارها اشاره دارد و بیان میکند که برخی کارها، مانند تلاش برای دیکته کردن روابط یا رفتارها، اساساً نادرست و بیثمر است. در واقع، مقایسهای میکند با موضوعی که به لحاظ منطقی صحیح نیست و نشاندهنده عدم تناسب است.
هوش مصنوعی: اگر هدف این است که به مدت کوتاهی بیاحترامی کنی و از ادب دور شوی، پس از حضور و تعامل خودداری کن.
هوش مصنوعی: من برای تو قربانی میشوم و آن عیب و نقصی که در تو میبینم، از دوریات بهتر است.
هوش مصنوعی: من برای پنهان کردن عیبهایم خود را به زحمت میاندازم و مشکلات را در دل[خود] میسوزانم.
هوش مصنوعی: کنار من بنشین، حتی با نقصهایت، زیرا که نقصهای تو به زیباییات افزوده و تو را همانند بلور درخشان کرده است.
هوش مصنوعی: آرزویم این است که تو را در آغوش بزنم، ای حقه باز.
هوش مصنوعی: حاصل کار این است که من به خاطر زیباییهای شعر تو ناراحت شدم و از اینکه دلم را به تو سپردم، پشیمان شدم.
هوش مصنوعی: به همین دلیل به تو میگویم ای بیوفا، اگر نمیخواهی بیایی، پس بهتر است اصلاً نیایی.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر تو به من نزدیک شوی و بیایی، من نیز بدون پوشش و با تمام وجود آمادهی پذیرش تو هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر بیپرده بودن و عریانیات، جانم را فدای تو میکنم و مشکلات و سختیها را برایت ساده و آسان میسازم.
هوش مصنوعی: اگر هدف از ناز، محبت باشد، من اهل آن ناز هستم و از ناز محبوبان بینیازم.
هوش مصنوعی: عمر من به خاطر عشق به معشوقان گذشت و موهایم به خاطر محبت آنها سفید شد.
هوش مصنوعی: من در طول عمرم همیشه برای خوشآمدی و جلب رضایت زیباییها تلاش کردهام و به خاطرشان بارها زحمت کشیدهام.
هوش مصنوعی: انبار من پر از زیبایی و لطف است و کار من جمع کردن و انباشت این زیباییهاست.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در گوشهای از دل خود احساساتی دارم که مانند بار سنگینی بر دوشم حس میشود.
هوش مصنوعی: نازهای زیبا مانند گلهای خوشبو در کنار هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: زیباییهای مختلفی که در رنگهای گوناگون و اشکال متنوع جلوهگر هستند، چون طاووس با پرهای رنگی خود درخشش خاصی دارند و همچون عطر و بوی خوش به فضا احساس لطافت و زیبایی میبخشند.
هوش مصنوعی: ناز و کرشمهای که ناشی از عقل و جنون است، به همان اندازهای زیباست که اشک، آه و حتی خون هم میتواند ناز داشته باشد.
هوش مصنوعی: عطر جذابیتی که به خاطر اشتیاق ایجاد شده، با بوی جدایی آمیخته شده است.
هوش مصنوعی: شاید بخواهی بگویی که زیبایی و ظرافت در قد و چهره به خوبی نمایان است و حتی در جزئیات دیگر مانند روی میز و درون کیف.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیتهای مختلف اشیاء و گیاهان اشاره شده است. میتوان گفت که بیانگر ناز و لطافت میوه نارنگی، زنجبیل و گل سوسن و همچنین زیبایی سبزهای خاص است. هر کدام از اینها به نوعی نماد زیبایی و دلرباییاند که نظر هر بینندهای را جلب میکنند.
هوش مصنوعی: برای زیبایی و جلب توجه، ناز باید با احتیاط و ظرافت رفتار کرد و در عین حال، با اعتماد به نفس و وقار، باید سر را بالا نگه داشت.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت افرادی که در وطن خود هستند، از زیبایی معشوقان افسانهای و خیالی که در داستانها میبینیم، بسیار بیشتر است.
هوش مصنوعی: من از لطف تو به اندازه کافی، هر نوع ناز و زیبایی را در اختیار دارم.
هوش مصنوعی: اگر تو هم کم محبت و ناز داری، پسر، هر چیزی که نیاز داشته باشی میتوانی از من بخری.
هوش مصنوعی: من تمام زلف و ناز و دلرباییام را به تو میفروشم، فقط در ازای یک لبو یا یک پیاز.
هوش مصنوعی: از کدام جنس و نوع تو را میخواهی، ای امیر، تا بگویم دامن خود را بگیر؟
هوش مصنوعی: باید بگویم که مانند من، خر را بیاور و بارش کن و در گوشه انبار بگذار.
هوش مصنوعی: برای بدست آوردن چیزی بیهوده و بدون ارزش از من استفاده کن، سپس آن را گرانتر بفروش و دوباره به من برگردان.
هوش مصنوعی: اگر پول نقد در کیسه نداری، حتی یک بوسه هم از تو پذیرفته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز طبیعت را با لطف و محبت پاسخ بده و در قبال هر نوع عشقی، بیتوجهی نکن.
هوش مصنوعی: من به تو چیزی میبخشم که هیچ هزینهای برایت نداشته باشد، تا از درد و زحمت نگهداری و حفظ آن رهایی یابی.
هوش مصنوعی: پس از این توضیحات، ای بدن ظریف، آیا میخواهی زیباییات را به من بفروشی؟
هوش مصنوعی: ناز کردن بر من، نشانهای از دیوانگی است، زیرا شکار من مانند شکار یک پرنده خانگی است.
هوش مصنوعی: من چه چیزی دارم که بخواهم آن را از تو پنهان کنم؟ ای جان، از من درخواست کن تا برای تو قربانش کنم.
هوش مصنوعی: کسی در مسیر تو وجود ندارد که از من دلکندهتر باشد و هیچکس هم به اندازه من از تواناییهایم آگاه نیست.
هوش مصنوعی: از روزگاری دور، همانند سگی که در خانهای پیر میشود، او را به مرور زمان فرسوده و ناتوان میبینیم. هرچه زمان میگذرد، زیبایی و جوانیاش از بین میرود و او به جمعآوری احساسات و تجربیات میپردازد.
هوش مصنوعی: هرچند او هیچ کمکی به خانه نمیکند، اما باز هم به او نان و سرپناه میدهند.
هوش مصنوعی: اگر از وجود او بهرهای نبرند، باز هم نان از او قطع نمیشود.
هوش مصنوعی: او به آرامی عمرش را سپری میکند و دیگران را به سمت وظایف خود میکشاند.
هوش مصنوعی: من نیز در مسیر عشقِ گلرخان، مانند بسیارانی که پیش از من بودند، بارها و بارها دچار شکست و درد شدم.
هوش مصنوعی: مدتها بود که زیباییها و دلرباییهای آنها را تحمل میکردم و نقش محافظی را برای رازهایشان ایفا میکردم.
هوش مصنوعی: حال دیگران به من توجه میکنند و غالباً از من به بهانههای مختلف و با ناز و کرشمه یاد میکنند.
هوش مصنوعی: به من خوراکی بده که من را سرگرم کند، ای کسی که لبهای شیرین داری و از دیگری دفاع میکنی.
هوش مصنوعی: با من با دوستانه و صمیمی برخورد کن و ناز و محبت خود را به عاشقان تازهکار هم نشان بده.
هوش مصنوعی: من در سایه این سن و سال، خسته و ناراضیام. ای جوان، بیشتر از این دلخورم نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.