گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گفتم رقم کنم به تو حال دل ملول

رشک آیدم که بر تو فتد دیدۀ رسول

از پند عاقلانۀ مردم دلم گرفت

برقع فرو گشای که حیران شود عقول

این نقد جان و این سرناز ار مصرا گر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

من آن نیم که دل آزرده از جفای تو باشم

گرم ز پیش نظر رانی از قفای تو باشم

تو کز برای منی اعتبارم از تو همین بس

من ارنه درخور آنم که از برای تو باشم

علی الصباح بهر سو که رهگذار تو باشد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم

که به سروقت تو چشمی‌ست جدا هر سر مویم

اشک رنگین نه به خود می‌رود از دیده به رویم

سجده بر روی بتی دارم و خون است وضویم

به چه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

با تو نخواهم رخ حور ای صنم

عقل نبازم ز قصور ای صنم

دوری تو دوزخ و وصلت بهشت

عشق تو غوغای نشور ای صنم

شرم مدار از من و غایب مشو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گر مساعد شود آن طرۀ عنبر شکنم

چندگاهی ز جنون رخت بصحرا فکنم

باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا

ایکمانکش که زنی ناوک مژگان بتنم

خار راهیست که اندر طلبت رفته بپا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم

داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم

این همه خون دل خلق دلیرانه مریز

عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم

نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

که برگذشت که خون می‌رود ز چشم ترم

چه شعله بود که از پا گرفت تا به سرم

سزای من که نپرداختم ز دانه به دام

بکش به خون دل ای سنگ عشق بال و پرم

دگر معامله با کس نماند جز تو مرا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

بپای دار کشد محتسب ز میکده مستم

خدا کند که نگردد رهاقرا به زدستم

ز چشم سرخوش ساقی رهین عهد الستم

که تا بحشر نبینند جز پیاله بدستم

برغم زاهد مسجد که زد بسنک سبویم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

می بنالم که بسر وقت رسد صیادم

نه من از تنگی دام است که در فریادم

سیر شد زینچمن سبز دل ناشادم

کاش میکرد بخود روی قفس صیادم

تیر کز شست بشد باز نیاید بکمان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

خیز تا معتکف خانه خمار شویم

سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم

زلف ساقی بکف آریم و ببانگ دف و چنگ

مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم

دمبدم با رخ افروخته از آتش می

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

زنی چو آتش می ساقیا بخر من هوشم

چنان بزن که بمحشر برند دوش بدوشم

برو فقیه فریبم مده بوعدۀ فردا

مرا صبوح چه حاجت چو مست باده دوشم

نه از حشیق چو صوفی در اهتمام عروجم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

به سرم فتاده شوری که ز خود خبر ندارم

برو از سر من ای سر که هوای سر ندارم

همه خون خورم که این غم به دلی دگر کند جا

به جز این غم ایمن الله که غم دگر ندارم

صنم شکر فروشم به دهان نهفته شکر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دل به دریا زدن از چشم تر آموخته‌ام

چه هنرها که ز فیض نظر آموخته‌ام

غوطه خون جگر کس نبرد راه چو من

که من این غوطه به خون جگر آموخته‌ام

حق شکرانۀ پروانه فرامش نکنم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

دل گسست از من و با چشم تو پیوست به هم

دشمن و دوست به خونم شد و همدست به هم

رشتهٔ مهر چنان می‌گسل از هم که چو خط

ز در صلح در آید بتوان بست به هم

به کدامین طرف ای موج روانی که دگر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم

کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم

شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون

خُم به دست آرَم یکی ، در سایهٔ خُم دِه امانم

بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

عهدها شد که نکردی به نگاهی شادم

سست‌عهدا مگر از چشم تو باز افتادم

ز خیال سر زلف تو مرا نیست گزیر

که جز این خط جنون یاد نداد استادم

تو به شیرین‌تر از آنی که به شیرین مانی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

من ای حریف نه مرد شراب گلگونم

به شادکامی غم جام پر کن از خونم

مرا ز هوش ببر از خم جنون ساقی

که سینه تنگ شد از حکمت فلاطونم

برو ادیب ز باران تیر طعنهٔ خلق

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

خون شد دل از علایق ناسوت کثرتم

ساقی به گردش آی بده جام وحدتم

آن دارویم بده که فلاطون خم نشین

آید کمین سبوکش دریای حکمتم

در زیر بار سایه کشد قاف تا به قاف

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای صنم کز چشم کافر کیش بردی دین من

برخی سحرت که بستی چشم عالم بین من

زاتش عشقت دلم آئین زردشتی گرفت

دل ستی و سینه آتش خانۀ برزین من

گر بفروردین بروید لاله و نسرین بباغ

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای غلام بر سیمین تو زرین کمران

خاکسار کف پای تو سر تا جوران

بکدامین طرف آرم بتماشای تو روی

اینهمه جلوۀ روی تو کران تا بکران

دست امید مکن کونهم از حلقۀ زلف

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۷
sunny dark_mode