گنجور

 
نیر تبریزی

هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم

که به سروقت تو چشمی‌ست جدا هر سر مویم

اشک رنگین نه به خود می‌رود از دیده به رویم

سجده بر روی بتی دارم و خون است وضویم

به چه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم

به سر موی تو سوگند که سرگشتهٔ اویم

نشئه می همه غم زاید و اندوه و ملالت

می‌فروشان اگر از خاک بسازند سبویم

با حضور تو هر آن بادۀ گلرنگ که خوردم

در فراقت همه خون گشت و برآمد ز گلویم

کس چه سان صبر تواند ز چنین لعبت سیمین

تو خود انصاف ده آخر نه من از آهن و رویم

گویم آیم شب تاریک سر راه تو گیرم

بو که غافل به در آیی و نهی پای به رویم

!چشم دارم که یک امشب فلک آهسته خرامی

که به صلح آمده از در صنمِ عربده‌جویم

چارهٔ زخم من ای عشق به تدبیر دگر کن

که من آن نافهٔ مشکین نتوانم که ببویم

گو من آن پایه ندارم که نهی سر به کنارم

به سرم پا نه و پندار که خاک سر کویم

کودکان چشم به راهند چه بود آه که چندی

بند برداردم از پا صنمِ سلسله‌مویم

گله از بخل رقیب است در این مسئله نیرّ

ورنه او خود به نهانی نظری داشت به سویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم

چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم

[...]

یغمای جندقی

بی تو در کنج غم ای پشت به خویش ای به تو رویم

گاهی از غم بخروشم گهی از درد بمویم

بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم

گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم

آشفتهٔ شیرازی

عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم

یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم

هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم

هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم

باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران

[...]

نیر تبریزی

کشتیم زار و نکردی نگه از ناز به رویم

حسن عهد تو همین بود دریغا چه بگویم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه