گنجور

 
نیر تبریزی

که برگذشت که خون می‌رود ز چشم ترم

چه شعله بود که از پا گرفت تا به سرم

سزای من که نپرداختم ز دانه به دام

بکش به خون دل ای سنگ عشق بال و پرم

دگر معامله با کس نماند جز تو مرا

بیا بیا که چو دردم یکی‌ست غم نخورم

بلا نگر که به چل‌سالگی چو کودکِ خُرد

حلاوت لب شوخی فریفت با شکرم

وه رفت شب ای آفتاب صبح امید

بر آر سر که ملالت گرفت با قمرم

طبیب از آن بت نامهربانِ ده‌دله پرس

ز درد من که من از حال خویش بی‌خبرم

چه داغ بود که چشمت نهاد بر دل ریش

که دید خواب ندارد ز ناله تا سحرم

تو برگذشتی از سرگذشت سیل سرشک

بیا ببین که چه‌ها بی‌تو می‌رود به سرم

گَرَم ز دشمنِ جانی بُوَد امیدِ خلاص

امید نیست که از دست دوست جان ببرم

همیشه دست نیابد دل وفا داری

بتا مکن که چنین دل به دیگری سپرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه