عهدها شد که نکردی به نگاهی شادم
سستعهدا مگر از چشم تو باز افتادم
ز خیال سر زلف تو مرا نیست گزیر
که جز این خط جنون یاد نداد استادم
تو به شیرینتر از آنی که به شیرین مانی
رو ندیدم اگر انصاف دهد فرهادم
هر بلایت به تن آید کنم آویزهٔ جان
بندهٔ عاجزم ای خواجه مکن آزادم
گفتیم کام زیاد لب من تلخ مدار
هرگز این نکتۀ شیرین نرود از یادم
نالۀ زار من از وحشت جان نیست ولیک
ترسم از ضعف نیارد به نظر صیادم
وعدهٔ قند لبی دادی و عمریست دراز
که مکرر کنمش تا نرود از یادم
شدم از زلف تو سر حلقۀ اصحاب جنون
گرچه آشفته بود سلسلهٔ اسنادم
بس خرابم ز تبهکاری ایام امید
که کند همت صاحبنظری آبادم
نیرّ افکند و هم شور حسینی به عراق
گر بیایند ملایک به مبارکبادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود اشاره دارد و از نداشتن وفاداری او گلایه میکند. او میگوید که به خاطر زیبایی معشوق، هیچ گاه نمیتواند از یادش برود و هر بلایی که بر او بیافتد، تحمل میکند. شاعر همچنین از احساس تیرهروزی و ناامیدی خود به خاطر بیوفایی معشوق سخن میگوید و این که وعدههای شیرین او هرگز از یادش نمیرود. در نهایت، او خود را غرق در عشق و جنون مییابد و از معشوق میخواهد که او را رها نکند.
هوش مصنوعی: عهدهایی که با من بستی را فراموش کردی و من تنها با یک نگاه شاد میشدم. آیا مگر بیوفایی تو موجب شد که از نگاهت دور شوم؟
هوش مصنوعی: از فکر و خیال موهای تو راه فراری برایم نیست، چون تنها این خط جنون را استادم به من آموخته است.
هوش مصنوعی: تو به قدری شیرین و دلنشینی که هیچ کس دیگری را به این شیرینی ندیدهام، اگر انصاف داشته باشد فرهادم.
هوش مصنوعی: هر مشکلی که به سرم بیاید، جانم را به تو میسپارم، ای آقا، مرا رها کن و آزاد بگذار.
هوش مصنوعی: گفتیم که هرگز طعم شیرینی را از خاطر نبریم، حتی اگر زبانم تلخ باشد.
هوش مصنوعی: صدای نالهام ناشی از ترس از جانم نیست، بلکه نگرانم که ضعف و ناتوانیام به چشم شکارچی بیفتد.
هوش مصنوعی: تو قول دادهای که هر از گاهی شیرینی زبانت را به من بدهی و من هم سالهاست که به خاطر آن وعده منتظر ماندهام و میخواهم هر بار آن را تکرار کنی تا همیشه در یادم بماند.
هوش مصنوعی: من به خاطر زلف تو به جمع دیوانگان پیوستم، هرچند که مدارک و شواهد من در این وضعیت آشفته و نامنظم است.
هوش مصنوعی: من از خرابکاریهای زمانه به شدت پریشان هستم و امیدوارم که شخصی با اراده و بصیرت بتواند مرا بهبود بخشد و احیا کند.
هوش مصنوعی: اگر ملایکه به عراق بیایند و دو شرایط پیچیده و جدی به وجود آید، آن وقت من خوشحال و شادان خواهم بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
[...]
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
[...]
نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
[...]
به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم
تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم
بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در
لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم
دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست
[...]
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.