گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

گل برگ را ز سایه سنبل نقاب کن

در زیر سایه تربیت آفتاب کن

دامن مچین، ز خانه برون آی و هر قدم

ملکی بباد برده و شهری خراب کن

واعظ، بلطف دوست چو امید رحمتست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن

بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن

از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن

یا بده داد من درویش، یا بیداد کن

خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن

دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن

گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست

چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن

با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

ای دل، بکوی او مرو، از بیخودی غوغا مکن

خود را و ما را بیش ازین در عاشقی رسوا مکن

ای اشک سرخ و گرم رو، بر چهره ام ظاهر مشو

آبی که پنهان خورده ام در روی من پیدا مکن

تا چند ناز و سرکشی؟ آخر بجان آمد دلم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن

گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن

در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید

جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟

هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن

چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن

ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن

وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن

چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

نظاره کن در آینه خود را، حبیب من

اما بشرط آنکه نگردی رقیب من

من از وطن جدا و دل من ز من جدا

آگاه نیست یار ز حال غریب من

زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

از فراق آن پری هر دم فزون شد درد من

ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من

تا بکی از عشق او جور و جفا خواهم کشید؟

ای رفیقان، سوخت دیگر جان غم پرورد من

گرچه دور از آستان دوست گشتم خاک راه

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

گر جدا سازی بتیغ جور بند از بند من

از تو قطعا نگسلد سر رشته پیوند من

تلخ کامم، زان لب شیرین کرم کن خنده ای

چیست چندین زهر چشم؟ ای شوخ شکر خند من

غمزه خونخواره ات را گر سر عاشق کشیست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من

که جز هوای وصال تو نیست در سر من

براه عشق تو خاکم، طریق من اینست

درین طریق نباشد کسی برابر من

غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

پشت و پناه من بود، دیوار دلبر من

از گریه بر سر افتاد، ای خاک بر سر من!

لیلی کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟

نه آن مقابل تو، نه این برابر من

من مانده دست بر سر از ناله دل خویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

دل خون شد از امید و نشد یار یار من

ای وای! بر من و دل امیدوار من

ای سیل اشک، خاک وجودم بباد ده

تا بر دل کسی ننشیند غبار من

از جور روزگار چه گویم؟ که در فراق

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

در کوی بتان نیست کسی زار تر از من

در پیش عزیزان جهان خوارتر از من

گفتی که: مرا یار وفادار بسی هست

هستند، ولی نیست وفادارتر از من

گر طالب آنی که: بیاری بنشینی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من

اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من

ز مهوشان طمع مهر کرده ام، هیهات!

زهی خیال کج و آرزوی باطل من

ز منزلی، که منم، ره بعیش نتوان برد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟

چند روزی بوفا کوش برای دل من

گر تو میداشتی این آتش پنهان، که مراست

دل بی رحم تو میسوخت، چه جای دل من؟

حاش لله! که دلم ترک تو گوید بجفا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ای قدت نازک نهال جویبار چشم من

لطف کن، برخیز و بنشین بر کنار چشم من

چشم مردم را غبار از گرد میباشد، ولی

میبرد گرد سر کویت غبار چشم من

اشک من هر کس که دید از کار چشمم دست شست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من

که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن

که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

گفتیم: چون زنده مانی در غم هجران من؟

خواستم مرگ خود، اما بر نیامد جان من

درد من عشقست و درمانش بغیر از صبر نیست

چون کنم؟ کز درد مشکل تر بود درمان من

من خود از جان بنده ام فرمان عشقت را، ولی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

خوش آنکه در همه روی زمین تو باشی و من!

به جز من و تو نباشد، همین تو باشی و من

بهار می رسد، آیا بود که در چمنی

نشسته پای گل و یاسمین تو باشی و من؟

شدی به باغ، که آنجا خوش است مجلس می

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

گهی لطفست و گاهی قهر کار دلربای من

ولی لطف از برای دیگران، قهر از برای من

بخوبان تا وفا کردم جفا دیدم، بحمدالله

که تقریب جفای خوبرویان شد وفای من

دعای خویش را شایسته احسان نمیدانم

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۲۲
sunny dark_mode