فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱
چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
چه گفت آن سخنگوی مرد دلیر
چو از گردش روز برگشت سیر
که باری نزادی مرا مادرم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲
عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
چو آگاه شد زان سخن یزدگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد
بفرمود تا پور هرمزد، راه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳
فرستادهٔ نیز چون برق و رعد
فرستاد تازان به نزدیک سعد
یکی نامهای بر حریر سپید
نویسنده بنوشت تابان چو شید
به عنوان بر از پور هرمزد شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۴
چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پذیره شدش با سپاهی چو گرد
فرود آوریدندش اندر زمان
بپرسید سعد از تن پهلوان
هم از شاه و دستور و ز لشکرش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۵
بفرمود تابرکشیدند نای
سپاه اندر آمد چو دریا ز جای
برآمد یکی ابر و برشد خروش
همی کر شد مردم تیزگوش
سنانهای الماس در تیره گرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۶
فرخزاد هرمزد با آب چشم
به اروندرود اندر آمد بخشم
به کرخ اندر آمد یکی حمله برد
که از نیزهداران نماند ایچ گُرد
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۷
دبیر جهاندیده را پیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
جهاندار چون کرد آهنگ مرو
به ماهوی سوری کنارنگ مرو
یکی نامه بنوشت با درد و خشم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸
یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیرو و بخت و هنر
خداوند پیروزی و فرهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۹
وزان جایگه برکشیدند کوس
ز بُست و نشاپور شد تا به طوس
خبر یافت ماهوی سوری ز شاه
که تا مرز طوس اندر آمد سپاه
پذیره شدش با سپاه گران
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۰
یکی پهلوان بود گستردهکام
نژادش ز طرخان و بیژن بنام
نشستش به شهر سمرقند بود
بران مرز چندیش پیوند بود
چو ماهوی بدبخت خودکامه شد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱
چو ماهوی دل را برآورد گِرد
بدانست کو نیست جز یزدگرد
بدو گفت بشتاب زین انجمن
هم اکنون جدا کن سرش را ز تن
وگرنه هم اکنون ببرم سرت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲
چو بشنید ماهوی بیدادگر
سخنها کجا گفت او را پسر
چنین گفت با آسیابان که خیز
سواران ببر خون دشمن بریز
چو بشنید از او آسیابان سخُن
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۳
چنین داد خوانیم بر یزدگرد
وگر کینه خوانیم ازین هفت گرد
اگر خود نداند همی کین و داد
مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد
وگر گفت دینی همه بسته گفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۴
کس آمد به ماهوی سوری بگفت
که شاه جهان گشت با خاک جفت
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم
برفتند با مویه برنا و پیر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۵
چنین تا به بیژن رسید آگهی
که ماهوی بگرفت تخت مهی
بهر سو فرستاد مهر و نگین
همی رام گردد برو بر زمین
کنون سوی جیحون نهادست روی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۶
چو بیژن سپه را همه راست کرد
به ایرانیان بر کمین خواست کرد
بدانست ماهوی و از قلبگاه
خروشان برفت از میان سپاه
نگه کرد بیژن درفشش بدید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷
چو بگذشت سال از برم شست و پنج
فزون کردم اندیشه و درد و رنج
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم
بزرگان و بادانش آزادگان
[...]