فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
زخود سری بدرآرم چه خوش بود بخدا
زپوست مغز برآرم چه خوش بود بخدا
فکنده ام دل و جانرا بقلزم غم عشق
اگر دری بکف آرم چه خوش بود بخدا
کنم زخویش تهی خویشرا ازخود برهم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
وصف تو چه میکنم نگارا
آن وصف بود ثنا خدا را
از باده کیست نرگست مست
رویت زکه دارد این صفا را
شمشاد ترا که داد رفتار
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
ترا سزاست خدایی نه جسم را و نه جان را
تو را سزد که خودآیی نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی
منی نشاید و مایی نه جسم را و نه جان را
تویی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
بنواز دل شکستهای را
رحمی بنمای خستهای را
میکن چو گذر کنی نگاهی
برخاک رهت نشستهای را
بیگانه مشو بخویش پیوند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
غم زخوی خویش داردخاطر غمناک ما
نم زجوی خویش دارد دیده نمناک ما
ناله اش از جور خویشست ایندل پر آرزو
زخمش از دستخودست این سینهٔ صد چاک ما
بر روان ما زخاک ما بسی بیداد رفت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
ای کوی تو برتر از مکانها
وی گم شده در رهت نشانها
سرگشته به برّ و بحر گردند
اندر طلب تو کاروانها
ای غرقهٔ بحر بینشانی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
ای لال ز وصف تو زبانها
کوته ز ثنای تو بیانها
با آنکه تو در میان جانی
جویای توایم در کرانها
هر گوشه فکنده تیر فکرت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
تو و آرام و پخته کاریها
من و خامی و بیقراریها
پرسشم گر به خاطرت گذرد
دل بیمار و جانسپاریها
غیر را روزهای عیش و طرب
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
آنکه را هستی همیشه در طلب
در تو پنهان است از خود می طلب
زانچه میجوئی بروز و شب نشان
در بر تو حاضر است او روز و شب
تار و پود هیکلت او می تند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
بده پیمانه سرشار امشب
مرا بستان زمن ای یار امشب
ندارم طاقت بار جدائی
مرا از دوش من بردار امشب
نقاب من زروی خویش برگیر
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
گنج ابدی پیروی حق و عبادت
مفتاح در خیر نمازی بجماعت
معنای نمازست حضور دل و اخیات
زنهار بصورت مکن ایدوست قناعت
راضی مشو از بندگی تا ننمائی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
قد تجلی جماله جلوات
و تبدی جلاله سطوات
لم یدع فی الصدور من قلب
سلبه للقوب بالحرکات
لم یذر فی الرؤس من عقل
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
دلم پیوسته با مهرش قرین است
محبت خاتم دلرا نگین است
سرم ویرانهٔ گنج الهی
دلم دیوانهٔ عقل آفرین است
دو عالم در سر من جای دارد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
من و هزار گدا همچو من بنزد تو هیچست
گدا چه پادشهان زمن بنزد تو هیچست
کجا رسند بحسن تو دلبران خطائی
بتان چین و خطا و ختن بنزد تو هیچست
ندیده روی تو ورنه به بت کجا نگرستی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
صورت انسان دگر معنی آن دیگر است
صورت انسان مس و معنی انسان زرست
مس چه بودلحم وپوست زرچه بودعشق دوست
این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست
عشق بود روح دین چشم و چراغ یقین
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
ای آنکه توئی قبله ارباب کیاست
چون تو نبود راهنمائی بنفاست
گر دعوی دانش کنی از بهر مباهات
تسخیر نموده است ترا حبّ ریاست
ای سایس اغیار بتعلیم و هدایت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
چراغ کلبه عاشق خیال دلدار است
سری که عشق درونیست خانه تار است
هزار خرمن شادی به نیم جو نخرد
بجان دلی که غم عشق را خریدار است
بعشق زنده بود هر چه هست در عالم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
بیابیا که دلم در هوات بیمار است
بخور غمم که سراپایم از غمت زار است
برس برس که زغمزه نماند جز نفسی
بوصل خویش بمن زس که عمر بسیار است
مرا زنور حضورت دمی ممان با من
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
ذره ذره نور حق را جلوه گاهی دیگر است
یک بیک بر وحدت ذاتش گواهی دیگر است
اهل دل ببنند در هر ذره از حق جلوه
هر دم ایشانرا برخسارش نگاهی دیگر است
دیده حق بین نه بیند غیر حق در هر چه هست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
بر رخ مه طلعتان زلف پریشان خوش نماست
دلبری و ناز و استغنا از اینان خوش نماست
عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی
دلبران را پرسش احوال ایشان خوش نماست
خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست
[...]