فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
علم رسمی از کجا عرفان کجا
دانش فکری کجا وجدان کجا
عشق را با عقل نسبت کی توان
شاه فرمان ده کجا دربان کجا
دوست را داد او نشان دید این عیان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
یارا یارا ترا چه یارا
تا دل بربایی اذکیا را
این دلبری از تو نیست بالله
این فتنه ز دیگریست یارا
آنکسکه نگاشته است نقشت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
بده ساقی آن جام لبریز را
بده بادهٔ عشرت انگیز را
میی ده که جان را برد تا فلک
درد کهنه غربال غم بیز را
چه پرسی زمینا و ساغر کدام
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
اگر خرند زعشاق جان سوخته را
روان بدوست برم این روان سوخته را
کشد چو شعله زحرف فراق دوست نفس
کشم بکام خموشی زبان سوخته را
زآتش دل من حرف در دهن سوزد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
ای زتو خرّم دل آباد ما
وز تو غمگین خاطر ناشاد ما
عشق تو آزادی در بندگی
بندهٔ تو گردن آزاد ما
ای گشاد بندهای بسته تو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
بویی ز گلشنی است بهدل خارخار ما
باید که بشکفد گلی آخر ز خار ما
در نقش هر نگار نگر نقش آن نگار
گرچه نگار و نقش ندارد نگار ما
رفتم چو در کنارش از من کناره کرد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
ای فدای عشق تو ایمان ما
وی هلاک عفو تو عصیان ما
گر کنی ایمان ما را تربیت
عشق گردد عاقبت ایمان ما
زآتش خوف تو آب دیدها
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
ای در هوای وصل تو گسترده جانها بالها
تو در دل ما بودهای در جستجو ما سالها
ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان
وی از نهیب هیبتت درملک جان زلزالها
ای ساکنان کوی تو مست از شراب بیخودی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها
افکند تن اثقالها بگشود جان را بالها
افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین
گشتند مست اینچنین انداختند احمالها
بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
لذات نماند و المها
شادی گذرد چو برق و غمها
غمناک مباش ازآن و زین خوش
چون هردو رود سوی عدمها
هر حادثهای که بر سر آید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
گفتمش دل بر آتش تو کباب
گفت جانها زماست در تب و تاب
گفتمش اضطراب دلها چیست
گفت آرام سینه های کباب
گفتمش اشک راه خوابم بست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
عشق پرداز ما مرا دریاب
ای بلای خدا مرا دریاب
سوخت از آتش هوس جانم
بردم آبم هوا مرا در یاب
لحظه لحظه خودی و خود بینی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
شبی رو بحق آر ای جان مخسب
بنال از غم درد پنهان مخسب
ترا چارهٔ باید از بهر درد
بسوز شبش ساز درمان مخسب
بیک شب اگر چاره شد خواب کن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت
دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت
تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
به کجا روم ز دستت به چه سان رهم ز شستت
همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت
بکشی به شست خویشم بکشی به دست خویشم
بکش و بکش که جانم به فدای دست و شستت
به من فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
از عتاب تو پناهم خوی تست
وزعقاب تو مفرم سوی تست
از تو هر دم میگریزم سوی تو
بیم من از تو امیدم سوی تست
دیدة دل محو روی تو مدام
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
زغفلت تو ترا صد حجاب در پیش است
صفای چهرهٔ جانرا نقاب در پیش است
بسی کتاب بخواندی کتاب خویش بخوان
زکردهای تو جانرا کتاب در پیش است
حساب کردهٔ خود کن حساب در چه کنی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
راز در دل شده کره محرم کجاست
مردم فهمیده در عالم کجاست
در گلو بس قصه دل غصه شد
برنیارم زد نفس همدم کجاست
زخم این نامحرمانم دل بخست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
منوش ساغر دنیا که درد ناب نماست
درونش خون دلست از برون شراب نماست
هر آنچه در نظر آید ز زینت دنیا
بنزد اهل بصیرت سراب آب نماست
ببر مگیر عروس جهان که غدار است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
جان روشندلان که مظهر تست
پرتوی از جمال ازهر تست
مستی عاشقان شیدائی
از لب لعل روح پرور تست
دل ما بیدلان سودائی
[...]