بده ساقی آن جام لبریز را
بده بادهٔ عشرت انگیز را
میی ده که جان را برد تا فلک
درد کهنه غربال غم بیز را
چه پرسی زمینا و ساغر کدام
بیک دفعه ده آن دو لبریز را
گلویم فراخست ساقی بده
کشم جام و مینا و خم نیز را
اگر صاف می می نیاید بدست
بده دردی و دردی آمیز را
در آئینهٔ جام دیدم بهشت
خبر زاهد خشگ شبخیز را
پریشان چو خواهی دل عاشقان
برافشان دو زلف دل آویز را
بشرع تو خون دل ما رواست
اشارت کن آن چشم خونریز را
چه با غمزهٔ مست داری ستیز
بجانم زن آن نشتر تیز را
دل فیض از آن زلف بس فیض دید
ببر مژده مرغان شبخیز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگفت و برانگیخت شبدیز را
بداد آرمیدن دل تیز را
مکش بر کهن شاخ نو خیز را
کز این کشت شیرویه پرویز را
تفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز را
بهل ذکر چشمان خونریز را
بمان فکر زلف دل آویزرا
دل و جان بیاد خدا زنده دار
بحق چیز کن این دو ناچیز را
اگر مستی آرزو با شدت
[...]
بیا ساقی، آن جام لبریز را
شکرریز کن نام پرویز را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.