گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - مدح نجم الدین شیبانی

 

ای غزا کار حیدر صفدر

وی سخا پیشه حاتم سرور

قطب ملت زریر شیبانی

مفخر آل و زینت گوهر

چون تو نا کرده گردش ایام

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - مدیح ملک ارسلان

 

بر صفه پادشاه بگذر

و آرایش تخت و ملک بنگر

تا بینی در سرای سلطان

طوبی و نعیم و حوض کوثر

بر تخت نشسته خسرو شرق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - هم در ستایش او

 

ای ماه دو هفته منور

این هفته منه ز دست ساغر

برخیز و طرب فزای و می ده

بنشین و نشاط جوی و می خور

کاقبال خدایگان عالم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - ستایش سیف الدوله محمود

 

چه مرکبست که او را نه خفتن ست و نه خور

چو چرخ پر ز ستاره چو کان پر ز گهر

بسان صورت مانی ز خامه مانی

بسان لعبت آزر ز رنده آزر

رخش بسان رخ من ز عشق آن گلرخ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - صفت فیل و مدح آن پادشاه

 

همی گذشت به میدان شاه کشور

عظیم شخصی قلعه ستان و صفدر

بسان گردون رفتار و رنگ و فعلش

چو ماه بر روی آئینه منور

چو چرخ و عقدش تابان بسان انجم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - باز در مدح او

 

آن لعبت کشمیر و سرو کشمر

چو ماه دو هفته درآمد از در

با زیور گردان کارزاری

با مرکب تازی و خنگ زیور

در زلف دوتایش جمال پیدا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - هم در ستایش آن شهریار

 

چو شد فروزان از تیغ کوه رایت خور

بسان رایت سلطان خدایگان بشر

هوا ز تابش خورشید بست کله نور

زمین ز نورش پوشیده جامه اصفر

شب از ستاره برافکنده بد شمامه سیم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - مدحی دیگر از آن پادشاه

 

ای آذر تو بافته از غالیه چادر

اندر دل عشاق ز دست آذرت آذر

زلفین تو ریحان دل عشاق تو جنت

دیدار تو خور دیده عشاق تو خاور

نه سرو سهی چون تو و نه لاله خودرو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - باز در ستایش او

 

شاه محمود سیف دولت و دین

هر کجا باشد او به بحر و به بر

جفت بادش سر و رو دولت و بخت

رهبرش فتح و یمن و نصر و ظفر

شاه پیروز بخت فرخ پی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - هم در ثنای او

 

پادشاه بزرگ دین پرور

شهریار کریم حق گستر

خسرو کامگار مسعودست

کش زمانه ست بنده و چاکر

شاه شاهان علاء دولت و دین

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - وصف جلوه های طبیعت و گریز به مدح محمود

 

روز وداع از در اندر آمد دلبر

لب ز تف عشق خشک و دید ز خون تر

آب نمانده در آن دو رنگین سوسن

تاب نمانده در آن دو مشکین چنبر

عبهر چشمش گرفته سرخی لاله

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - چیستان و گریز به مدح آن بزرگ

 

چو تو معشوقه و چو تو دلبر

نبود خلق را به عالم در

ای مرا همچو جان و دیده عزیز

این و آن از تو یافت عمر و بصر

ببرد عشق عقل و عشق تو باز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - مدح عمید علی سالار

 

ای باد بروب راه را یکسر

وی ابر ببار بر زمین گوهر

ای خاک عبیر گرد بر صحرا

وی ابر گلاب کرد در فرغر

ای رعد منال کامل آن مرکب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در صفت پیلان و مدح آن سلطان

 

سوی میدان شهریار گذر

قدرت و صنع کردگار نگر

ایستاده نگاه کن چپ و راست

کوههای بلند و جاناور

هر یکی با یک اژدهای دمان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - مدح اختری و التزام به نام اختری و اختر

 

ای اختری نه‌ای تو مگر اختر

گردون فضل گشته به تو انور

آن اختری که سعد بود بی نحس

آن اختری که نفع بود بی ضر

اندر بروج مدح و ثنا شعرت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۳ - ایام شادخواری

 

ای بسا شب که تا به روز سپید

متعجب ز من بماند اختر

به چپ و راست سیلها راندم

به قدح ز آن گداخته گوهر

با رخ و زلف ساقیان ما را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - مدح

 

سرفرازا ز خدمت تا شدم دور

بباشد دیدگانم هر زمان تر

چنان گریم که بی معشوق عاشق

چنان نالم که بی فرزند مادر

وگر آتش زنی اندر دل من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

طعنه زنی که یار کنم دیگر

طعنه مزن که من نکنم باور

تو جان و دل ز بهر مرا خواهی

من از دل تو آگهم ای دلبر

جان و جهان من به تو خوش باشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر

گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر

چون شد به هم آمیخته بادام و شکر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر

بس راز دلم کرد به هر جای سمر

عشقت چو همی نگه کند جان و جگر

غماز چو مشک آمد و طرار چو زر

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode