گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۰

 

تا طیلسان ز تارک آن تاجور فتاد

از فرق شهسوار فلک تاج زر فتاد

کیوان و تیر و زهره و بهرام و مشتری

چون مهر و ماه افسر زرشان ز سر فتاد

اکلیل بر زمین زده از فرق فرقدین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۱

 

زین برق شعله‌بار که در بحر و بر فتاد

آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد

پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه

از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد

ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۲

 

اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم

کافکند بر زمین ز سر آن طرفه افسرم

از بس مرا وسیلهٔ حیرت شد این حدیث

گویی هنوز نامده قتل تو باورم

با آنکه پیش چشم من افتاده‌ای به خاک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۳

 

دردا که سربرهنه چو خورشید از این درم

دشمن برد علانیه کشور به کشورم

مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک

آغشته‌ات چگونه بدین‌حال بنگرم

نز خصم رخصتم که به بر گیرمت چو خاک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۴

 

آمد رباب کای شوی بی یار و یاورم

افتاده‌ای به خاک چرا خاک بر سرم

ای عمر گو برو اگر این کشته از رباب

ای مرگ گو بیا اگر این است شوهرم

روزی سیه‌تر از شب ظلمانی‌ام دمید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۵

 

دردا و حسرتا و دریغا که شوهرم

در خون و خاک خفته به میدان برابرم

این فتنه ام رسید ز دوران کجا به گوش

این وقعه کی گذشت به اندیشه اندرم

امروز نحس کوکب بختم طلوع یافت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۶

 

کاش آن زمان که نهب نمودند لشکرم

دشمن ربوده بود سرم جای زیورم

پرواز سیر و باغ تو را دارم آرزو

وین دامگه نه بال به‌جا ماند و نه پرم

بر آتش فراق تو سندان و سنگ بود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۷

 

کای باب زار بی‌کس مظلوم و مضطرم

ای شاه بی‌پناه و علمدار لشکرم

گفتم مکن شتاب و زمانی درنگ دار

تا جان خویش بهر تو در توشه آورم

رفتی و گوئیا که نبودی در این خیال

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۸

 

کآیا تو نیستی پدر مهرپرورم

لختی فزون نرفته که رفتی خود از برم

چاکم به دل که زد به تن این زخم‌ها تو را

از تن سرت که کرد جدا خاک بر سرم

دشمن عبث به نعش تو رهبر نشد مرا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۹

 

بفکن ز لطف بار دگر سایه برسرم

می کش به روی دست گرم بار دیگرم

کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود

بنشین و پاره ای بنشان باز در برم

با دست مرحمت چو یتامای دیگران

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۰

 

کای میر نامور پدر مهر پرورم

ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم

چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا

با خود نبردی ای شه فردوس محضرم

آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۱

 

رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ

بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ

رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما

پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ

تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۲

 

بردار ای صبا قدمی سوی مادرم

ساز آگهش درست ز حال برادرم

از مرگ کودکان یتیمش ز تشنگی

از قتل عون و قاسم و عباس و اکبرم

از منع آب و قطع رجا و آرزوی موت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۳

 

غلطان به خون و خاک تو را پاره‌تن دریغ

عریان ستاده بر سر نعش تو من دریغ

مقطوع از برادر و خواهر غریب من

ممنوع از اعانت فرزند و زن دریغ

بالقطع از کشاکش غم کردمی قبا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۴

 

کای از غمت برادر با جان برابرم

غربال دور خاک بلا بیخت بر سرم

چون زخم‌های خود نگری از ستاره بیش

داغ درون خویش اگر بر تو بشمرم

گفتم رها کنند مگر زین قفس مرا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۵

 

کای باب ما مگر نه ز آل پیمبریم

نز خاندان حضرت زهرای اطهریم

گویی کم از یهود و مجوسیم اگرچه ما

ذریهٔ محمد و اولاد حیدریم

رخصت نداد خصم ستیزنده از غرور

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۶

 

بگشای چشم و قافله را در گذار بین

ما را چو عمر از در خود ره‌سپار بین

از سینه‌ها خروش به جای جرس شنو

از دیده‌ها سرشک به جای قطار بین

این بسته را پیاده نگر بر رکاب عیش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۷

 

برخیز و وضع حال من از روزگار بین

با صد جهان شکنجه و دردم دچار بین

با آنکه در زمانه خود امروز مرکزم

بیرون در ز دایره‌ام حلقه‌وار بین

گه از رضا چو تن به زمین با سکون نگر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۸

 

کای کشتهٔ جفا سوی ما یک نظر ببین

ما را چو باد زین سر کو پی‌سپر ببین

بگشای چشم و پرده‌نشینان قدس را

سیاره‌سار گرد جهان دربه‌در ببین

این کاروان قافله‌سالار کشته را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۹

 

چون عمر خویش قافله را در گذر ببین

از کربلا به کوفه مرا ره سپر ببین

تشویش و اضطراب بهر جان و دل بجوی

تغییر و انقلاب بهر بوم و بر ببین

هر روز و شب به منزل و ره این سفر مرا

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۸
sunny dark_mode