گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

مرا بمجلس انس تو بار چون نبود

دل شکسته من زیر بار چون نبود

چنین کز آتش دل شعله میرود بسرم

چو شمع دیده من اشکبار چون نبود

مرا که رفته بود آنچنان نگار از دست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

مرا ز عشق تو گر شادیی به جان نرسد

تو شاد باش که جز غم به عاشقان نرسد

روا مدار که بیمار لعل چون شکرت

ز پا در آید و دستش بناردان نرسد

بیان طره تو کردمی و لیک دلم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

مردم چشمم که در غرقاب بازی میکند

گر نشد آبی چرا در آب بازی میکند

چون نهد انگشت بر لب ماه من یعنی خموش

قند میبینی که با عناب بازی میکند

چشم پر خوابش ببازی بازی از من دل ببرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد

دل چنین از من سودا زده آسان نبرد

راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک

چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد

نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

نرگس مست تو این فتنه که بنیاد نهاد

دل و دین را همه بر آتش و بر باد نهاد

حبذا باد بهاری که ز روی و مویت

بر گل تازه و تر طره شمشاد نهاد

بنده قد تو شد سرو سهی از دل پاک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

نگار ماه رخم چون نقاب بگشاید

ز خجلتش عرق از آفتاب بگشاید

شوم بنفشه وش از فرق تا قدم همه گوش

گهی که غنچه ز بهر خطاب بگشاید

رخش ببینم و اشکم شود روان آری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هست وقت عیش ساغر در دهید

آتشین آبی معطر در دهید

ساقیان گلعذار غنچه لب

آب لعل از ساغر زر در دهید

ای حریف مجلس آزادگان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

هر که ما را در هوای او ملامت میکند

راستی خود را سزاوار غرامت می کند

شرم ناید سرو و گل را پیش بالا و رخش

کین همی لافد بقد او یاد قامت می کند

گر دلم شد بسته زنجیر زلفش باک نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر کس که بکام از سر کوی تو گذر کرد

از ساده دلی روی ز جنت بسقر کرد

و آنکو بکمان گوشه ابروی تو دل داد

بر رهگذر تیر بلا سینه سپر کرد

گفتم که ز دست غم تو جان نبرد دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

هر که را در سر هوای چون تو دلداری بود

جان فدا کردن درین ره کمترین کاری بود

گر رود سر در سر سودای وصلت باک نیست

زین زیانها اندرین بازار بسیاری بود

دیدن روی تو میخواهد دلم ای کاشکی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

یک قدح می دوبدره زر ارزد

بزر مغربی خور ارزد

رنگ صباغ اگر بسیم خرند

صبغه الله نیز زر ارزد

طایر روح را بساز از راح

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

آمد بهار و وقت نشاطست می بیار

می مایه نشاط بود خاصه در بهار

طبع هوا چو میل سوی اعتدال کرد

یک وزن شد دو کفه میزان روزگار

هم بوی عود یافت ز خاک چمن صبا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر

وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر

خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی

نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر

هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای ماه مهربان مه مهرست می بیار

بزمی بساز فصل خزان خوشتر از بهار

زود آتش گداخته در آب بسته ریز

یعنی در آبگینه فکن لعل آبدار

بر دست من بنه که بجان آمدم ز غم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ایچشم آهوانه تو مست شیرگیر

وی سرو نوجوان تو آشوب عقل پیر

گلرا صبا بحسن تو میکرد سرزنش

گل چاک زد ز دست تو آن گر ته حریر

با من مگوی جز صفت سرو قامتت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ای برده نرد حسن ز خوبان روزگار

قدت براستی چو سهی سرو جویبار

الحق بسان نقش زیاد آن دهان تو

موهوم نقطه ایست به پنهان نه آشکار

داریم دل بدست خط و زلف و خال تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

بدان ای محتسب یکبار دگر

که من رندی گرفتم باز از سر

ز دست ماهروئی جام باده

تو خود دانی که چونم هست در خور

ز وصل دلبرم دوری میفکن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

باد بهاری وزید از طرف جویبار

بر سر میخوارگان کرد بدامن نثار

از بن شاخ سمن بیضه کافور ناب

وز سر سرو سهی نافه مشک تتار

بهر صبوحی زنان قمری مقری صفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

تعالی الله چه رویست آن که دارد ترک سیمین بر

ندیده چون خیال او بتی هرگز بخواب اندر

تماشاگاه جانها را بباغ حسن او صانع

بگرد چشمه حیوان نبات انگیخت چون شکر

پی مور است بر شکر خطش یا دود بر آتش

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۰۵