گنجور

 
شهریار

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی

نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی

عروس بخت ما را ماه در آیینه می‌رقصد

که شمع حجله می‌خندد به روی چون تو دامادی

من این پیرانه‌سر تاجی که دارم با تو خواهم داد

که از بخت جوان با دولت طبع خدادادی

به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد

کمان ابرو تو را صیدم که در صیادی استادی

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت

الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین

خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

عروس ماه شاید چون تویی شیرین پسر زاید

مگر پروردهٔ دامان حوری یا پریزادی

من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد

چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی

به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن

اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز

تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر

نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی