چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
هنوز این شعله خو دیوانه می ارزد به ارشادی
زکوه و دشت عشق آگه نیام لیک اینقدر دانم
که خاکی خورد مجنونی و کوهی کند فرهادی
طرب رخت شکفتن بسته است از گلشن امکان
مگر زخمی ببالد تا به عرض آید دل شادی
هوس دام خیالی چند در گرد نفس دارد
درین صحرا همه صیدیم و پیدا نیست صیادی
تو هر رنگی که خواهی حیرت دل نقش میبندد
ندارد کارگاه وضع چون آیینه بهزادی
نباشد گر حضور جلوهٔ بالا بلندانت
به رنگ سایه واکش ساعتی در پای شمشادی
به یاد جلوهٔ او حیرت ما را غنیمت دان
صفای شیشه هم نقشیست از بال پریزادی
خطا از هرکه سر زد چون جبین، من در عرق رفتم
ندارد عالم ناموس چون من خجلت آبادی
توهم چون شمع محملکش به سامان جگر خوردن
درین ره هر کسی از پهلوی خود میکشد زادی
نمیدانم چه گم کردم درین صحرا من بیدل
دلی میگویم و دارم به چندین نوحه فریادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تأمل در عمر از دست رفته و احساسات درونی خود میپردازد. او از غباری که بر دامنش نشسته و از خاکی که بر او افتاده سخن میگوید، اما در عین حال حسی از غرور و شعلهور بودن در دل دارد. شاعر از شور عشق و درد ناشی از آن میگوید و به احساس تنهایی و بیصیدی در جستجوی فردی خاص اشاره میکند. او همچنین به زیبایی و جاذبههای زندگی اشاره میکند و میگوید که در غیاب معشوق، همه چیز رنگ باخته است. در نهایت، شاعر از دلبستگی و گمگشتگیاش در این مسیر عشق و زندگی حرف میزند و به نوحهسرایی و فریاد دلش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در درونم جز حسرت و شوری برای عمر از دست رفته چیزی ندارم. همانند غباری هستم که در دامن بادی جمع شدهام.
هوش مصنوعی: به زمین افتادهام، اما افتادگیام باعث نشده که غرور و عزت خود را از دست بدهم. این خاکی که روی من است یادآور تلاطمهای آروزی من است و نمیگذارد که تسلیم شوم.
هوش مصنوعی: نگذار که از درمان غم و گریهام غافل باشی؛ زیرا این آتش درونم به دیوانگی میارزد به راهنمایی که به من میدهی.
هوش مصنوعی: من از عشق در کوه و دشت آگاهی ندارم، اما به خوبی میدانم که خاکی میتواند مجنونی را به وجود آورد و کوهی را فرهادی کند.
هوش مصنوعی: سرور و شادی حاصل از زیبایی تو در باغ زندگی محصور شده است. تنها زمانی میتواند جلوهگر شود که عشقی رنجی به دل بیاورد و باعث بروز شادی شود.
هوش مصنوعی: در این دنیا همه ما در جستجوی آرزوها و خواستههای خیالی خود هستیم. در این بیابان زندگی، همه ما شکار هستیم، اما کسی نیست که ما را شکار کند یا ما را نجات دهد.
هوش مصنوعی: هر رنگ و حالتی که بخواهی، دل را حیرتزده میکند و نقشهای زیبایی بر آن میزند. کارگاه وجود انسان مانند آیینهای است که به خوبی جلوهها و زیباییها را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای حضور و جلوههای بالای شما نباشد، به رنگ سایهای در زیر درخت شمشاد بمانید.
هوش مصنوعی: جلوهٔ زیبای او باعث حیرت و شگفتی ماست و همین حیرت را میتوان یک نعمت دانست. همچنین، حالتی که شیشه صاف دارد، تنها نشانهای از زیبایی و افسون یک موجود فرشتگون است.
هوش مصنوعی: اگر کسی اشتباهی مرتکب شد، من در شرم و عرق ریختن فرو رفتم، چرا که هیچ کس مانند من در این دنیا باعث ننگ و خجالت نشده است.
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که در این راه دشوار، به خاطر دیگران میسوزی و تحمل سختیها را به جان میخری. هر کسی از مسیر زندگی خود، در کنار مشکلاتی که دارد، بر اساس تجربهها و تلخیهایی که پشت سر گذاشته، به سمت خودش میآید.
هوش مصنوعی: نمیدانم در این بیابان چه حرفی زدهام. من بیدل، دل را به میگویم و چندین بار با نوحههایم فریاد میزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی
نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی
فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی
[...]
خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
[...]
مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی
که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی
تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول
به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی
شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی
[...]
به رخ چون ماه تابانی به قد چون سرو آزادی
چنین نبود بنی آدم یقینم کز پری زادی
تویی آزاد سرو ما به جوی خلد بر رسته
شدیم از جان تو را بنده نمیخواهیم آزادی
بده دادم نگارینا ز روز وصل خود یک شب
[...]
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی
به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی
که تیغش شاخ گلریزست و تیرش سرو آزادی
زمینگیر سجود حیرتم ای چرح نپسندی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.