کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را
که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول
صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
چه داند دلبری طفلی که در گلزار میخواری
ز بوی می نکرده غنچه اش آلوده دامان را
زچشم پر فریب محشرانگیز تو می آید
که از یک جنبش ابروکند بنیاد ایمان را
شوی آلوده دامان تر ز خاک کشتگان مگذر
به تقریب دگر پامال کن خون شهیدان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بیان میکند که تنها کسی میتواند در بیابان پرخطر و دشوار راه برود که از شوق و عشق خود بیخبر باشد. او به مکان پاک و باارزشی میرسد، هرچند در ابتدا ممکن است در سختی و محدودیت باشد. شاعر به زیبایی دلبری اشاره میکند که از بوی شراب نمیداند و غنچهاش آلوده به میخشکی نشده است. همچنین، او زیبایی چشمهای معشوق را توصیف میکند که میتواند به راحتی ایمان را متزلزل کند. در پایان، شاعر از دیگران میخواهد که به مزار شهیدان نروند، و به گستردن پای خود و پایمال کردن خون آنها اشاره میکند. در کل، این شعر درباره عشق، فداکاری، و ابعاد مختلف زیبایی و حقیقت صحبت میکند.
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند در این بیابان قدم بردارد که اشتیاق او آنقدر قوی باشد که به سبزهها و زیباییهای طبیعی توجه نکند.
هوش مصنوعی: در نهایت، چیزی که با ارزش و خالص است، به رغم درشتی و خوبی اولیهاش، به زیبایی و شکوه خود خواهد رسید؛ حتی اگر در ابتدا در شرایط نامساعدی مانند صدفی یا باران نیسان باشد.
هوش مصنوعی: چه کسی میداند زیبایی یک نوجوان در دنیای محبت و عاشقانهها چگونه است، وقتی که او در میان گلها و بوی خوش شراب زندگی میکند و هنوز به دنیا و تأثیرات آن آشنا نیست؟ غنچهای که در این عالم زندگی میکند، نمادی از پاکی و بیخبری او از دنیا و مشکلاتش است.
هوش مصنوعی: از نگاه فریبنده و جذاب تو به نظر میرسد که با یک حرکت ابرو میتوان اساس ایمان را از هم پاشید.
هوش مصنوعی: هرگز از گناهان و زشتیها به راحتی نگذران، زیرا خود را با گام گذاشتن بر روی خون شهیدان آلوده نکن. باید در این مسیر با احتیاط رفتار کنی و به ارزشهای انسانی احترام بگذاری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.