نزاکت اینقدر نی برگ گل نی یاسمن دارد
به هر عضو تو خوبی یوسفی در پیرهن دارد
ز تاراج غمش راهی به دلها کرده ام پیدا
نگاهش سرگران از هر که گردد رو به من دارد؟
چمن پیرا به رنگی امتحانم می کند هر دم
بهار تازه ای در سایه هر نسترن دارد
به بزمش بلبل و پروانه بسیارند می دانم
زبان آتشین دارم که تاب یک سخن دارد
گهی از نکهت گل گه به بوی پیرهن شادم
دلم را مهربانی های غربت در وطن دارد
گل نظم اسیر از آفت پژمردن آزاد است
که رنگ و بوی فیض از تربت پاک حسن دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و دلربایی موجود در طبیعت و عشق اشاره دارد. شاعر به مقایسه گلها و زیباییهای طبیعی با محبت و جذابیت معشوق میپردازد. او از درد و غمهای عاشقانهاش سخن میگوید و این که چگونه این احساسات در دلش تأثیرگذارند. همچنین به احساسات خوشایند و یادآوریهای شیرین در وطن اشاره میکند. در نهایت، شاعر از آزادگی و زیباییاش در میان مشکلات و چالشها صحبت میکند و بر اهمیت عشق و زیبایی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که زیبایی و لطافت تو فراتر از گل و یاسمن است. هر بخش از وجود تو به گونهای است که یادآور زیبایی یوسف در لباسش میباشد. یعنی هر کجای تو خوب و دلرباست و تجسمی از زیبایی فوقالعاده است.
هوش مصنوعی: از غم و اندوه او راهی به دلهایم پیدا کردهام. نگاهش به سمت من است و از هرچیز دیگری که به سمت من برگردد، غافل است.
هوش مصنوعی: چمن هر لحظه مرا با رنگ تازه ای آزمایش می کند و در سایه هر نسترن، بهار جدیدی را تجربه می کنم.
هوش مصنوعی: در محفل او، بلبل و پروانههای زیادی حضور دارند. میدانم که من زبانی تند و پرشور دارم که حتی نمیتواند یک سخن را تحمل کند.
هوش مصنوعی: گاهی از عطر گل و گاهی از بوی پیراهن شاداب میشوم، دل من اما کلمات محبتآمیز و حس تنهایی در وطن را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: گل نظم در برابر آسیبها و سختیها، به رغم پژمردگی و مشکلات، آزادی و زیبایی را حفظ میکند. این گل، به خاطر وجود پاک و خوشبویش، همواره رنگ و عطری از معانی و جاذبههای نیکو را به نمایش میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد
شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
[...]
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد
که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن
[...]
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است
که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد
اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.