گنجور

 
اسیر شهرستانی

بهار می رسد و برگ عیشها دارد

هوا زسایه گل پای در حنا دارد

همین بلندی اقبال ما فضول نمود

در این دیار که صد بام یک هوا دارد

ستم ظریفی از این بیشتر نمی باشد

به غیر در شکر آب است و رو به ما دارد

شدم غبار و تسلی نمی شود از من

دل رمیده ندانم چه مدعا دارد

گریز پایی الفت نواز را نازم

چو دورگرد نگه پای آشنا دارد

زکعبه می رسم اما هنوز در طوفم

غبار وادی دل روی بر قفا دارد

اسیر غره الفت مشو که خوی کسی

اگر غبار شوی با تو کارها دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
عبید زاکانی

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد

قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود

قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد

کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد

[...]

جامی

بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد

تن برهنه ما نقش بوریا دارد

بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی

ز گرد بالش خورشید متکا دارد

به دست راحت اقبال دهر غره مشو

[...]

اهلی شیرازی

دل شکسته ما گنجی از وفا دارد

بخر شکسته ما را که سودها دارد

مکن کناره ز عاشق اگرچه درویش است

که پرتو نظرش فیض کیمیا دارد

جفا و خشم تو ما را وفا و مهر افزود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
اسیری لاهیجی

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد

هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد

بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست

بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد

جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه