بهار می رسد و برگ عیشها دارد
هوا زسایه گل پای در حنا دارد
همین بلندی اقبال ما فضول نمود
در این دیار که صد بام یک هوا دارد
ستم ظریفی از این بیشتر نمی باشد
به غیر در شکر آب است و رو به ما دارد
شدم غبار و تسلی نمی شود از من
دل رمیده ندانم چه مدعا دارد
گریز پایی الفت نواز را نازم
چو دورگرد نگه پای آشنا دارد
زکعبه می رسم اما هنوز در طوفم
غبار وادی دل روی بر قفا دارد
اسیر غره الفت مشو که خوی کسی
اگر غبار شوی با تو کارها دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیباییهای بهار و شادیهای آن اشاره میکند. او از خوشیهای زندگی و لطافت هوای بهاری سخن میگوید، اما همزمان به ستمی که بر دلش رفته نیز اشاره میکند. او خود را همچون غباری در مسیر عشق میبیند و از دل رمیدهاش نگران است. شاعر از جذابیت الفت و نزدیکی با دوستان سخن میگوید، ولی هشدار میدهد که نباید به خیال دوستیها گرفتار شد، زیرا در این راه ممکن است دچار مشکلاتی شود. در نهایت، او به جستجو و درگیری درونیاش ادامه میدهد و احساس بلاتکلیفی را از خود بروز میدهد.
هوش مصنوعی: بهار فرا میرسد و هوا پر از شادی و خوشی است؛ گلها سایهای لطیف دارند و به طرز زیبایی جلوهگرند.
هوش مصنوعی: اینکه ما در این سرزمین به خوش شانسی رسیدهایم، باعث شده است که حتی با وجود تنوع بامها، همه تحت تأثیر یک فضای مشترک قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که بدی و ظلمی که در این دنیا وجود دارد، بیشتر از این نمیتواند باشد. در این ظلم، ظرافتی وجود دارد که مانند شکر است و به سمت ما میآید. به عبارت دیگر، اوضاع از یک حدی فراتر نمیرود و این درد و رنج نوعی ترفند ظریف است که ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من به گرد و غبار تبدیل شدم و دل ناآرامم هیچ تسکینی نمییابد. نمیدانم که چه خواستهای در دل دارم.
هوش مصنوعی: دوری از محبوب ناز و نوازش را میطلبم، چون شبانی که در دوردست ولی با نگهداشتن پای دوست خود متوجه او بوده و از او دور نمیشود.
هوش مصنوعی: از خانه کعبه به سوی شما میآیم، اما هنوز در گرد و غبار عشق هستم و دلتنگیام همچنان بر سر جای خود است.
هوش مصنوعی: در محبت و دوستی به شک و تردید نیفت، زیرا اگر در دل کسی جای بگیری، او به راحتی میتواند با احساساتت بازی کند و تو را تحت تاثیر قرار دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
[...]
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد
قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود
قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد
کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد
[...]
بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد
تن برهنه ما نقش بوریا دارد
بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی
ز گرد بالش خورشید متکا دارد
به دست راحت اقبال دهر غره مشو
[...]
دل شکسته ما گنجی از وفا دارد
بخر شکسته ما را که سودها دارد
مکن کناره ز عاشق اگرچه درویش است
که پرتو نظرش فیض کیمیا دارد
جفا و خشم تو ما را وفا و مهر افزود
[...]
زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد
هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد
بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست
بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد
جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.