گنجور

 
جامی

بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد

تن برهنه ما نقش بوریا دارد

بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی

ز گرد بالش خورشید متکا دارد

به دست راحت اقبال دهر غره مشو

که زخم سیلی ادبار در قفا دارد

به سنگ سر نه و آسوده زی ز درد سری

که بهر تاج گرانسنگ پادشا دارد

حضور دل که شه از ملک و مال جست و نیافت

به کنج مصطبه بی جست و جو گدا دارد

کسی که بر محک همتش بود زر و مس

به یک عیار چه حاجت به کیمیا دارد

به پشت پا زده جامی دو کون را و هنوز

ز فقر چشم خجالت به پشت پا دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
عبید زاکانی

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد

قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود

قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد

کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد

[...]

اهلی شیرازی

دل شکسته ما گنجی از وفا دارد

بخر شکسته ما را که سودها دارد

مکن کناره ز عاشق اگرچه درویش است

که پرتو نظرش فیض کیمیا دارد

جفا و خشم تو ما را وفا و مهر افزود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
اسیری لاهیجی

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد

هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد

بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست

بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد

جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت

[...]

محتشم کاشانی

فضای کلبهٔ فقر آن قدر صفا دارد

که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد

بخشت زیر سر و خواب امن و کنج حضور

کسی که ساخت سر سروری کجا دارد

دلی که جا به دلی کرد احتیاج کجا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه